حوزه و اخلاق جامعه؛ سید ضیاء مرتضوی
«آبان ماه 1387»
اشرف علوم کدام است و ملاک تقدم و تاخر علوم چیست؟ این پرسشی است که در طبقهبندی ارزشی علوم مطرح است. گاه به ملاک خود مسائل علوم متعلق آن به آن پاسخ گفته میشود و گاه به ملاک ارتباط میان علوم و گاه در مقام تعلیم و گاه به لحاظ اولویتگذاری در تعلم. زینالدین بن علی عاملی معروف به شهید ثانی (قدس سره) در کتاب ارزشمند «منیة المرید» به این موضوع هم پرداخته است. وی برای فراگیری علوم مختلف ترتیبی ویژه را پیش رو گذاشته اما در پایان تاکید میکند این ترتیب برای کسانی است که شایستگی برای علوم مختلف و توانایی تحصیل آنها را دارند و سپس محدودههایی را برای کسانی که چنین قابلیتی ندارند بر میشمارد و اگر فرد تنها برای یک علم قابلیت یا وقت دارد، وی برای او «فقه» را مقدم میشمارد، زیرا «به قامت النبوات و انتظم امر المعاش و المعاد». اما علاوه میکند بر آن بخشی از دانش پزشکی روح و علم اخلاق را. یعنی علم تهذیب نفس و اصلاح قلب تا «عدالت» را که آسمان و زمین بر آن استوار شده و «تقوایی» که ملاک کار است به دست دهد:
«لیترتب علیه العدالة التی بها قامت السماوات و الارض و التقوی التی هی ملاک الامر».
اگر فقه از این نظر که قوام رسالت پیامبران(ع) به آن بوده و «انتظام» معاش و معاد آدمیان وابسته به آن است مقدم میشود تهذیب نفس و اصلاح اخلاق شرط آن است چرا که «عدالت» که قوام آسمان و زمین در سایه آن است جز به آن تحقق نخواهد یافت.
اینکه فقه برتر است یا اخلاق؟ فقه زیربنا میباشد یا اخلاق؟ و اساسا نسبت میان این دو چیست؟ پرسش یا پرسشهایی است که از گذشته دور کم و بیش مطرح بوده و هر طرف مدعیانی داشته و اینک نیز از جمله در برخی محافل روشنفکری مورد توجه و بحث است، اما مشکل کنونی جامعه ما بحث از تقدم و تاخر فقه یا اخلاق نیست. مشکل بسی فراتر از این مباحث نظری و مدرسهای است. مشکل فقدان «انتظام» امر معاش و معاد و ضعف «عدالت» و تقوایی است که اسلامیت واقعی جامعه و آحاد آن به آن شناخته میشود. اگر هم پرسشی باشد ـ که هست ـ این است که چرا اخلاق و عدالت در میان ما دچار آسیب شده است؟
اگر روزی عالم بزرگوار و ریزبین ما شهید ثانی در راهنمایی طلاب حتی خواهان رعایت ادب در چینش کتابهای علوم مختلف در قفسه کتاب میشود و به آنان توصیه میکند کتابها را به اعتبار ارزش و شرافت علوم و نویسندگان آن بچینند و «اشرف» از همه را که قرآن کریم است بالاتر از همه قرار دهند و به همین ملاک با سایر کتابها رفتار کنند و در زیر قرآن به ترتیب کتابهای حدیث، تفسیر قرآن، تفسیر حدیث، اصول دین، اصول فقه، فقه و ادبیات را بگذارند، امروز در برابر تنزل برخی مظاهر اخلاقی و ارزشهای اسلامیو انسانی در جامعه چه مسئولیتی متوجه عالمان و فاضلان و روحانیان و حوزههاست و اگر آن شهید سعید امروز در میان ما بود چه میگفت و چه مینوشت؟
عدالت اخلاقی در جامعه ما
آیا به راستی برآیند کلی جامعه ما در معنای عام و فراگیر آن «عدالت اخلاقی» است؟ اگر حتی مرز «عدالت فقهی» را کاملا متمایز از «عدالت اخلاقی» کنیم و در محدوده حاکمیت فقه نیز پاسخ مثبت باشد، اما آیا در عرصه اخلاق و «حکمت علمی» و زیباییها و زشتیهای اخلاقی نیز میتوان به راحتی و یا آرامش پاسخ «آری» داد؟
یک واقعیت شیرین و افتخارآمیز این است که انقلاب مبارک اسلامیو الگوهای ماندگاری چون حضرت امام خمینی ارزشها و هنجارهای بسیاری در جامعه ما به وجود آورد تا سر حد قربانی کردن عزیزان و شهادت و جانبازی صدها هزار نفر انسان پاکباخته. وصف این همه فداکاری و آن همه تحول اخلاقی و رشد عملی که در جامعه ما به برکت بستری که انقلاب اسلامی برای توجه و پایبندی به آموزههای شریعت فراهم ساخت کار آسانی نیست. خدای را بر آن شاکریم؛ اما اینک دستکم در نگاه برخی کسان در کنار آن همه ارزشها و حسنات واقعیت دیگر این است که در جامعه، در یک ارزیابی کلی «عدالت اخلاقی» حتی در برآیند کلی از وضع خواص در سطح مورد انتظار وجود ندارد و دستکم مورد تردید است. این امر در لایهها و اصنافی از جامعه مانند مسئولان و روحانیان و رسانهها که طبیعت جایگاه و مسئولیت آنان توقع بیشتری را دامن میزند و از آنان با عنوان «خواص» یاد میکنیم، بیشتر مورد سئوال و حتی انکار است. پردهپوشی و تعارف و نگفتن و یا تاختن به کسانی که هشدار میدهند، نیز واقعیت را عوض نمیکند.
برخی تلاش میکنند به هر انگیزه همه چیز را سفید یا نزدیک به آن نشان دهند و برخی هم همه چیز را سیاه و نابهنجار میبینند و نشان میدهند. واقعیت نه این است و نه آن. اما افول اخلاق و تنزل عدالت اخلاقی به ویژه در میان اقشاری که از آنان انتظاری دوچندان و بلکه صدچندان میرود به اندازهای هست که هشداردهنده باشد. آیا به راستی عدالت اخلاقی در میان خواص در سطح مطلوب است؛ عدالتی در طراز جامعهای انقلابی و در سطح یک جامعه فرهیخته و الگو.
مسئولیت سنگین حوزهها و خواص
سخن گفتن از مسئولیت حوزه ها در عرصه اخلاق جامعه از فرط وضوح آن امری تکراری و چه بسا ملال آور باشد اما تکرار به قصد تاکید خالی از فایده نیست.
اگر دین بر سه پایه عقاید احکام و اخلاق شکل گرفته و حوزه ها و عالمان عهده دار تفسیر و تبلیغ علمی و عملی دین میباشند پیداست یکی از سه ضلع وظیفه هدایت و تبلیغ و تلاش حوزوی و اجتماعی آنان پایه اخلاق و دعوت به فضایل اخلاقی و پرهیز دادن از رذایل اخلاقی بر پایه متون و آموزه های اسلامی و الهی است. قرار گرفتن در جایگاه دعوت انبیا(ع) و وارث پیامبران(ع) شدن مسئولیت خطیر تعلیم و تربیت را یکجا بر دوش آنان میگذارد. آیا میتوان وظیفه «تزکیه» جامعه را از «تعلیم» جدا کرد و آیا بدون «تزکیه» خود میتوان به «تادیب» و «اصلاح» جامعه روی آورد.
اگر در ادبیات سیاسی روز سخن از اصلاحطلبی و یا اصولگرایی میرود اما نیک میدانیم که اصلاحطلب و اصولگرای واقعی و جامع باید حوزهها باشند چرا که فلسفه وجودی آنها چیزی جز «اصلاح» وضع آدمیان بر پایه «اصول» و چارچوبهای دین و شریعت نیست. این سخن و شعار همه انبیاست که «ما ارید الا الاصلاح ما استطعت». کدام عنصر حوزوی است که خود را در جرگه وارثان انبیا(ع) بداند و وظیفه «اصلاح»گری را برعهده خود نبیند و کدام تربیت شده حوزهها میباشد که خود را دنباله کاروان هدایت و دعوت پیامبران (ع) بشمارد و بتواند از مبانی و «اصول» دعوت و مرزهای شریعت آنان دست بشوید و بیشک اصلاح اخلاق جامعه بر مبنای آموزههای دین یک رکن از ارکان دعوت انبیا و اولیا است.
وقتی پیامبر اکرم(ص) معاذ بن جبل را برای تبلیغ و ارشاد مردم یمن میفرستاد از جمله فرمود:
«یا معاذ! علّمهم کتاب الله و احسن ادبهم علی الاخلاق الصالحة؛ ای معاذ! کتاب خدا را به آنان بیاموز و در چارچوب و بر پایه اخلاق صالحه آنان را به نیکی بار آور.»
اسلام و در پی آن انقلاب اسلامی برای بار آوردن مردم بر پایه اخلاق کریمه و دوری از زشتیهای اخلاقی و رفتاری است. حوزهها وارث رسالت پیامبران و در راس همه وارث رسالت تبلیغی و تربیتی پیامبر اکرم(ص) میباشند. پیامبر(ص) آن گونه که امیرالمومنین(ع) در وصف حال پیامبر فرموده «پزشکی سیار بود که دواها را به خوبی فراهم ساخته و ابزار جراحی را گداخته و آماده کرده بود و میگشت تا نیازهای اخلاقی و رفتاری را بیابد و دردها و زخمها را ببیند و بر آنها مرهم بگذارد؛ از دلهای کور گرفته تا گوشهای کر و زبانهای لال. او دوا در دست در پی غفلتگاهها و حیرتخانه ها بود تا به علاج بپردازد:
«طبیب دوار بطبه قد احکم مراهمه و احمی مواسمه، یضع ذلک حیث الحاجة الیه من قلوب عمی و آذان صم و السنة بکم متتبع بدوائه مواضع الغفلة و مواطن الحیرة.»
پیداست مسئولیت حوزهها فقط تبلیغ و ترویج زبانی نیست. این روایت شریف از حضرت صادق(ع) را که با سندی صحیح نقل شده بارها گفته و شنیدهایم که «کونوا دعاة للناس بالخیر بغیر السنتکم لیروا منکم الاجتهاد و الصدق و الورع؛ دعوتگر مردم به خوبیها با غیر زبانتان باشید تا تلاش و راستی و پرهیزگاری را در شما ببینند.» در نقل دیگر با این افزوده آمده: تا پرهیزگاری و تلاش و نماز و خیر را از شما ببینند زیرا این کار دعوتگر واقعی است: «فان ذلک داعیة.»
اگر چون پزشکی سیار در جامعه از جمله میان خواص بگردیم و چشم خود را بر واقعیتها نبندیم در کنار آن همه خوبیها و «حسنات» آفتها و بیماریهای اخلاقی چندی را نیز خواهیم دید که حتی اگر اینک محدوده آن کم و پیآمدهای آن ناچیز باشد اما صرف احتمال گسترش آن نگرانکننده و هشداردهنده است. اگر این آفات و «سیئات» عدالت اخلاقی جامعه را از طراز یک جامعه اسلامی و انقلابی و به عبارت دیگر «شیعی» و «جعفری» پایین نیاورده باشد، دستکم این است که در معرض تهدید قرار داده است. نیازی نیست این تهدید مثلا از ناحیه یکصد گونه آسیب و آفت اخلاقی باشد. چند مورد محدود نیز میتواند چهره جامعه اسلامی را آلوده کند. چرا که برای خدشه کردن در این چهره پاک و از میان بردن زلالی این چشمه مبارک، یک مشت خاک و گل نیز بس است. باور کنیم گسترش سیئه دروغگویی یا تملقگرایی یا تهمتزنی و یا تنگنظری و حسادت و یا ریاستطلبی و فزونخواهی و یا ریاکاری و زهدفروشی، هر یک به تنهایی برای مخدوش کردن عدالت اخلاقی جامعه کافی است.
برای دیدن برخی واقعیتهای آزاردهنده اخلاقی در جامعه نیازی به گشتن و تلاش زیاد نیست؛ تنها نباید چشمها را برهم گذاشت. هر کس قبول ندارد در جامعه ما چنین واقعیات تلخی نیز وجود دارد اگر نویسنده را «ارشاد» به واقع کند بر او منت گذاشته است.
گوشهای از واقعیتهای اخلاقی
در یک رسانه عمومی طبعا نمیتوان به راحتی درباره واقعیتهای اخلاقی جامعه داوری کرد و سخن گفت و مصادیق عینی آن را برشمرد. اما پردهپوشی کامل و کلیگویی نیز نه تنها مشکل را حل نمیکند بلکه مایه گمراهی مربیان و مسئولان اخلاق و عمل جامعه میشود. ذکر نمونههایی اجمالی از آنچه میگذرد و طرح این پرسش که اینها در کدام بستر و با کدام الگو شکل میگیرد حوزهها و روحانیت معظم را در برابر مسئولیتی که در این زمینه برعهده دارند، برای برخورد با آن و اصلاح وضع آگاهتر و مصممتر خواهد کرد.
1 ـ محافظهکاری و منفعتطلبی
یکی از عمدهترین مشکلات اخلاقی و بلکه شرعی و فقهی در جامعه و عملکرد خواص محافظهکاری و سکوت و بیتفاوتی در برابر ناهنجاریها و حتی تلاش برای توجیهگری و حفظ وضع موجود است، که به طور نسبی ولی به شکل آزاردهندهای وجود دارد. خاستگاه اصلی این آفت منفعتطلبی است. اگر خوی منفعتطلبی و عافیتخواهی دنیوی در میان نبود و اگر دانایی و شجاعت ابراز حق و مقابله با رفتار و گفتار باطل در آحاد جامعه به ویژه رسانهها و شخصیتهایی که چشم و گوش جامعه به سوی آنهاست وجود داشت وضع چنان نبود که آن همه فاصله میان آگاهی از واقعیتهای جامعه از یک سو و لزوم احساس مسئولیت و واکنش به فراخور آن از سوی دیگر وجود داشته باشد. چه اینکه تبعیض و دوگانگی در برخورد با کاستیها و دعوت به خوبیها از سر همین رذیله منفعتطلبی و در واقع دنیاگرایی است.
حوزهها و روحانیت معظم مسئولیت اول را در این باره دارند که وظیفه دینی و مصلحت جامعه و رشد اخلاق و تقویت دینداری مردم و گسترش ارزشهای همهجانبه انقلاب و نظام اسلامی را بر هر چیز مقدم بدارند و دیوار بلند مجامله و مصانعه و تعارف را از میان بردارند.
در ذهن بخشی از جامعه این تصور شکل گرفته که وابستگی معیشتی و حفظ منصب و موقعیت بخشی از روحانیون آنان را به ورطه محافظهکاری و سکوت و تایید وضع موجود کشانده است و «حریت» آنان را محدود ساخته یا زیر سئوال برده است. اگر چنین است باید خود را اصلاح کرد و اگر نیست باید در عمل نشان داد این امر آفتی فراگیر نیست.
راحتطلبی، رفاهزدگی، بده و بستانهای مستقیم و غیرمستقیم و ترس و زبونی، از عوامل محافظهکاری و توجیهگری در برابر نابسامانیها و مفاسد است.
راستی چرا نباید حوزهها وامدار کسی و جایی و قدرتی باشند؟ چرا آن همه بر اصل اصیل و قاعده متین استقلال حوزهها و روحانیت تاکید میشود؟ و چرا در برابر کسانی که به نام خیرخواهی در پی وابسته کردن حوزهها هستند، باید مقابله و مقاومت کرد و سختی را بر خود خرید تا آنان در کار خود راه به جایی نبرند؟ چون حوزه وابسته به قدرت و پول این و آن به نسبت وابستگیاش به سوی محافظهکاری و توجیهگری و دور شدن از مسئولیت امر به معروف و نهی از منکر در معنای وسیع آن کشانده خواهد شد؛ حتی اگر با چنین انگیزهای صورت نگیرد؛ چه رسد به اینکه با چنین هدفی صورت گیرد.
مایه تاسف است که جسارت به جایگاه حوزهها به جایی رسیده است که کسانی از اصحاب قدرت، با هر انگیزهای که باشد، به خود اجازه میدهند اعلام کنند دولت قصد دارد فلان تعداد مدرسه طلبگی، و در واقع حوزه علمیه بسازد. دولتها با هر ترکیب و در هر جایگاهی که باشند حق نزدیک شدن به حریم چنین اموری را ندارند و عالمانی که بر مدار و در منظومه چنین مدارس و محافلی پرورش یابند پیداست توقع مقابله با انحرافاتی چون اختلاط زن و مرد در «ورزشگاهها» را از آنان نمیتوان داشت.
آفت محافظهکاری و توجیهگری منفعتطلبانه فقط دامن اشخاص را نمیگیرد؛ مراکز و موسسات و حتی جریانهای مختلف علمی، فرهنگی و سیاسی نیز در معرض این آسیب قرار دارند. وقتی فلسفه آمدن برخورداری و ماندن است و این نیز در حفظ وضع موجود است، چرا نباید محافظهکاری کرد و چرا نباید نان به هم قرض داد!
مثالها فراوان است اما تنها مقایسه میان عملکرد «الازهر» مصر در برابر معاهده ننگآور کمپ دیوید و مقابله روحانیت ایران به رهبری امام خمینی «قده» با قانون مصونیت مستشاران آمریکایی (کاپیتولاسیون) تفاوت «وابستگی» و «عدم وابستگی» را نشان میدهد.
همراهی با وضع موجود که هزینه چندانی ندارد؛ طلاب عزیز را باید با اخلاق و روحیه «نقد» عالمانه و دلسوزانه کاستیها و مفسدهها در هر کس که باشد بار آورد. و «نقد» پیداست به معنای پرخاشگری نیست.
نیز همه نیک میدانیم تشخیص درست مصالح کلی جامعه و نظام و ملاحظه آنها در موضعگیریها با مجامله و مصانعه و توجیهگری به انگیزه جلب منافع و حفظ موقعیت و منصب کاملا فرق میکند.
2 ـ تملقخواهی و مداحیگری
قرآن کریم به مسلمانان فرمان میدهد «خود را تمجید و ستایش نکنید که خداوند خود به پرهیزکاران آگاه تر است: فلا تزکوا انفسکم هو اعلم بمن اتقی.» در جامعهای که تملقخواهی و چاپلوس پروری رونق داشته باشد، پیداست ستایشگری و چاپلوسی رشد میکند. آیا در جامعهای که به دستور پیامبر اکرم(ص) به دهان «ستایشگران» و چاپلوسان خاک میپاشند و آنان را از خود میرانند باز جایی برای عرض اندام چاپلوسان و ستایشگران ضعیف النفس و نان به نرخ روز خور میماند؟ این دستور پیامبر(ص) بود که به چهره مداحان خاک بپاشید. چنان که مردی مقابل عثمان به ستایشگری وی پرداخت، جناب مقداد که حاضر بود مشتی خاک برداشت و به چهره آن مرد پاشید و گفت: رسول خدا(ص) فرمود:
«اذا لقیتم المداحین فاحثوا فی وجوههم التراب؛ وقتی با ستایشگران برخوردید به چهره آنان خاک بپاشید.»
فرقی نمیکند که آدمی خود به ستایش خود پردازد یا دیگران را به آن وا دارد یا با سکوت خود آن را «تقریر» و تثبیت کند. وقتی جناب جمیل بن دراج از حضرت صادق(ع) درباره آیه یادشده (فلا تزکوا انفسکم) پرسید امام مصداق آن را مواردی از این دست شمرد که انسان بگوید دیشب نماز خواندم و دیروز روزه گرفتم و مانند آن. سپس افزود: دستهای بودند که صبح که میشد میگفتند دیشب نماز خواندیم و دیروز روزه گرفتیم. اما علی(ع) فرمود: «لکن من شب و روز میخوابم و اگر میان آن نیز فرصتی یابم میخوابم !»
در کدام جامعه بازار فروش القاب مبالغه آمیز یا دروغین رونق دارد و شاعران حرفهای و مادحان و فروشندگان سخن و مبادلهکنندگان «اوصاف» و «القاب» کامروایی میکنند؟ در جامعهای که افرادی کممایه و اصلاحناشده و برده حس ریاستخواهی و افزونطلبی و برتریجویی و برخاسته از حقارت درونی در پی دستیابی به قدرت و موقعیت یا حفظ آن هستند و روحیه تملقگویی و پدیده ستایشگری را در جامعه تقویت کرده و گسترش میدهند. و کار به جایی میرسد که کم گذاشتن از اندازه متوقع در ستایش اهانت به شمار میرود و حتی به تعبیر قرآن کریم «دوست دارند به خاطر کارهایی که نکردهاند نیز ستایش شوند.» مظاهر و ابزارها و فرصتهای تملقگویی و چاپلوسی نیز امروزه ـچنان که میدانیمـ بسیار فراوان است. ستایشگری از خود نیز آفتی شایع و کمهزینه است. اگر در میان خود و جامعه در پی نشانه این آفت اخلاقی و رفتاری هستیم تنها نگاه به وضع و موقعیت متفاوت «مادحان» و «ناقدان» کافی است. وضع کدام دسته پررونقتر و حالشان بسامانتر است؟
راستی چرا خود را گرفتار عناوین و القاب توخالی کردهایم و دیگران را با آن حساب میکشیم که چه گفتهاند و چه نگفتهاند؟ اگر برخی رسانهها نان عناوین و القاب این گوینده و آن صاحبنظر را میخورند و به آن فخر میفروشند، اما چرا باید این «تلقینات کاذب» در ما اثر کند و خود را مرهون رسانهها و عنوانپراکنی آنها بسازیم یا بدانیم؟ چرا اولیای دین(ع) به ما آموزش دادهاند که وقتی کسی در مقابل تو به ستایش تو پرداخت، فلان دعا را بخوان. چون به فرموده حضرت عسکری(ع) مومن از این گونه گفتهها و ستایشها میترسد و از شماره اعمال نادرست خود نگران است. لذا همان جا از چیزهایی که دیگران آگاهی ندارند، استغفار میکند و مواظب است فریب تمجید و ستایش دیگران را نخورد:
«ان زکّی خاف مما یقولون و یستغفر الله لما لا یعلمون. لا یغره قول من جهله و یخاف احصاء ما عمله.»
متاسفانه مدتی است به مدد برخی مدارک رایج وارداتی مبتلای به بعضی عناوین وارداتی در حوزهها شدهایم و حتی گاه آن را بر ادبیات و عرف خودمان نیز ترجیح میدهیم.
اینکه دیگران خود را موظف بدانند با انگیزه درست به تجلیل و تعظیم بپردازند یک امر است و اینکه ما خود در پی آن باشیم و دوری و نزدیکی دیگران را با ملاک عناوین و القاب و تقدم و تاخرهایی که به ما میدهند، تعیین کنیم امر دیگر است. به راستی کدام یک در نگاه ما عظیمتر و شایستهتر و وارستهتر جلوه میکند: آن کسی که حتی روی جلد رساله عملیه خود فقط مینویسد «محمدتقی بهجت» یا تابلوهایی که اینجا و آنجا خودنمایی میکند و جویندگان را «هدایت»؟
نگارنده سالها پیش در سفری گروهی دید آیتالله شیخ علی پناه اشتهاردی در ذکر نشانی و عنوان خود که بانیان سفر خواسته بودند نوشته است: «طلبه» و فرد دیگری از همان جمع که شاگرد آن مرحوم به شمار میرفت در برابر نام خود نوشته است: استاد حوزه علمیه! خدای هر دو را رحمت کند اما کدام به چشم عزیزتر میآید و کدام با ادب و زیّ طلبگی سازگارتر است؟ اگر در نامههای اداری و رسمیعرف است که امضای آن همراه ذکر مسئولیت باشد اما آیا ناپسند و به دور از شئون طلبگی و حوزوی نیست که در یک نامه اداری که ربطی نیز به درس و بحث طلبگی ندارد کسی امضا کند: مدرس خارج فقه و اصول! نویسنده این را نیز به چشم دیده است.
3 ـ ریاست طلبی و فزون خواهی
هرچند عالمان اخلاق گفتهاند آخرین چیزی که از دل «صدیقین» بیرون میرود، حب ریاست است اما اولا ناممکن نیست و ثانیا قابل کنترل است. مشکل این است که این صفت رذیله در عمل چنان در جامعه گسترش یابد که به یک رویه با همه آثار و لوازم آن بدل گردد. واقعیت این است که این مشکل دستکم به یک خطر عمومی تبدیل شده است و نقش عملکرد مناصب حکومتی و موقعیتهای اجتماعی و نیز اخلاق عمومی و عدالت اخلاقی را تحت تاثیر پیآمدهای خود قرار داده است. آیا خاستگاه این همه تعارض و تنافس و تقابل بر سر مسئولیتها و موقعیتها همه احساس مسئولیت دینی و از سر دینداری و آرمانطلبی در قالب در خدمت به دین و جامعه و ارزشهای اخلاقی و گسترش عدالت فقهی و اخلاقی است؟ آیا میشود از میان حس مسئولیتخواهی و تن دادن به بار مسئولیت دینی و شرعی؟ این همه تهمت و افترا و دروغ و حسادت و کینه و استهزا و محرومیت و محکومیت، آن هم میان قومی که باید «رحماء بینهم» باشند، سر برآورد؟ این کدام دین و کدام اخلاق و ارزش است که از میان دعوای متدینان و متخلقان و ارزشمداران آن دین و اخلاق و ارزش این همه گناه و بیعدالتی اخلاقی هویدا گردد؟
ریاستطلبی و فزونخواهی در سطحی قابل توجه و تاسف یک واقعیت است که عدالت اخلاقی مبتلایان به آن را از میان میبرد و دستکم در نگاه عمومی جامعه مواجه با تردید و سئوال میکند؛ حتی اگر در میان «خواص» بتوان توجیهی برای آن یافت و آن را به پای دین و شریعت گذاشت!
پیداست اگر ارضای حس ریاستطلبی و فزونخواهی به نام دین و یا انقلاب و مصالح نظام اسلامی صورت گیرد، آفتی دوچندان است که نه عدالت اخلاقی بلکه عدالت فقهی را از میان میبرد و چه بسا مایه احراز فسق اخلاقی و حتی فسق شرعی شود. باور کنیم با ملاکهایی که در حوزهها سالها ما را به آن خوانده و بر آن پرورش دادهاند، دستیابی به مناصب و موقعیتها هرچه باشد اگر تسلیت گفتن نداشته باشد، دستکم تبریک و تهنیت ندارد؛ چه رسد به توقع آن و چه رسد به گله و خرده گیری از تبریک نگفتن دیگران و چه رسد به جشن گرفتن برای دستیابی به این منصب یا آن موقعیت! تازه اگر از مسیری درست و بدون ارتکاب گناه و حقکشی و ستم به دیگران به آن رسیده باشد و گرنه زشتی کار بسی آشکار است. خدای «رضوان اکبر» خود را شامل حال آن «نفس مطمئنه» کند که در تحریرالوسیله خود نوشت: اگر امامان جماعت بر سر امامت اختلاف کرده و هر کدام میخواهد خود عهدهدار آن شود، احتیاط و بهتر آن است که مردم پشت سر هیچ کدام نماز نگذارند.
این در جایی است که «تشاحّ» و کشمکش تنها برای درک ثواب امامت باشد و گرنه پیداست «اقتدا» جایز نیست و حکم اقتدا به نماز باطل را دارد! اگر چنین است آیا حوزهها و عالمان سراسر کشور و جامعه اسلامی مسئولیت ندارند در عمل و گفتار خود حقیقت این آیه شریفه را نشان دهند که فرمود:
«تلک الدار الاخرة نجعلها للذین لا یریدون علوّا فی الارض و لا فسادا؛ آن خانه آخرت را برای کسانی قرار میدهیم که خواهان هیچ علو و فسادی در زمین نباشند.»
آیهای که حضرت امیر(ع) فرمود درباره والیان عادل و متواضع و سایر قدرتمندان نازل شده است.
و نیز فرمود: انسان همین که خودش را میگیرد و خوشش میآید که بند کفش او از بند کفش رفیقش بهتر باشد داخل این آیه میشود.
آن کسی که در بند القاب و پس و پیش بودن نام خود و دیگری است و «این» و «آن» را به شفاعت و واسطهگری میطلبد که در فلان رسانه نام وی را با فلان وصف و لقب ببرند و یا عکس وی را در فلان وضع و مقدم بر این و آن ارائه کنند و اگر نکنند زبان گله و شکایت پیش این و آن میگشاید، آیا میتواند الگو و یا کمککار مبارزه با ریاستطلبی و فزونخواهی باشد؟ اگر در «تشاح» امامان آن هم بر سر ثواب بیشتر، حضرت امام آن توصیه احتیاطآمیز را کرده است آیا میتوان به چنین افرادی دل سپرد و امر دین و آخرت خود را به آنان وا گذارد؟ اینها سخن گفتن در خلا و ناشی از بافتن ذهن نیست. اینها بخشی از همان واقعیت زجرآور است که روحانیت برای زدودن آن از چهره جامعه و به ویژه خواص ـ هرچند کم باشد ـ مسئولیت دارد.
خدای متعال رحمت کند مرحوم آیتالله مشکینی را و بر درجات وی بیافزاید. سی و چند سال پیش حدود سال 55 و56 برادر ایشان وفات یافت و مجلس ختمی از طرف ایشان در مسجد نزدیک بیمارستان مرحوم آیتالله گلپایگانی برقرار شده بود. سخنران جلسه که شهید عزیز حجةالاسلام و المسلمین حاج شیخ عباس شیرازی بود، در خطابه خود به این مضمون خاطرنشان کرد که هرچند استاد محترم آیتالله مشکینی درخواست کردهاند نامی از ایشان نبرم اما من وظیفه میدانم از ایشان که صاحب مجلس و مصیبتاند نام ببریم و به ایشان تسلیت بگویم. «وارستگی» آن مرحوم مایه منع خطیب از نام بردن وی در مجلس ختمی است که متعلق به خود اوست و طبعا صاحب عزا را تسلیت میگویند. چقدر فاصله است میان این وارسته و آن «دلبسته»ای که چه بسا از مجلس ختم «دیگران» نیز در پی نمدی برای کلاه خود است!
آن دو خاطره زیبا را نیز از امامخمینی فراموش نکردهایم که چگونه از مرحوم آیتالله مشکینی و نیز خطیب توانا مرحوم فخرالدین حجازی گله کردند که چرا در حضور وی به ستایش و تمجید ایشان پرداختهاند! اینک چه میتوان گفت جز اینکه سربسته بگوییم: فاین تذهبون؟
4 ـ دروغگویی
این انقلاب نورانی و سه دهه تاریخ پرحادثه آن بسیاری از واقعیتها و حقایق را که در کتابها خوانده و بر زبان آورده بودیم عینی و ملموس کرد و در عمل مفاهیم و معانی زیادی را که تنها در ذهن داشتیم و بستر کمتری برای تحقق آن فراهم شده بود درک کردیم.
به عنوان مثال، اینک درک بهتر و عینیتری از این سخن شریف عسکری(ع) داریم که «خباثث در خانهای گذاشته شده و کلید آن دروغ قرار داده شده است.» چه اینکه درک بالاتر و گستردهتری از روایات چندی داریم که دروغگویی را مایه زوال شخصیت و ارزش آدمی میداند. همان گونه که به مراتبی از این حقیقت که در سخن حضرت باقر(ع) جلوه کرده پی بردهایم که بنا بر نقل موثق فرمود: «خداوند برای «شر» قفلهایی قرار داده و شراب را کلید آنها ساخته است و دروغ بدتر از شراب است.»
هر چند شدت برخورد این روایت با «کذب» در مقایسه آن با شراب مرحوم مجلسی را به محدودسازی دامنه آن کشانده است و گفته است گویا مراد از کذب، کذب بر خدا و پیامبر است اما واقعیت آن است که خسارت بزرگ پدیده بیاعتمادی در جامعه و به ویژه از میان رفتن وجهه شخصیتهای حقیقی و حقوقی جامعه، مانع استبعاد معنایی است که از ظاهر روایت شریف هویداست. دروغ هر چقدر زشت باشد که هست، چیزی از زشتی شراب نمیکاهد، اما آیا بعید است زشتی دروغی که به فریب دادن یک جامعه میانجامد و آن همه بیاعتمادی و فاصله ایجاد میکند، از گناه بزرگ آلوده شدن یک فرد در خلوت خود به شراب بیشتر باشد.
امروزه کیست که نداند ابزار دروغگویی چقدر گسترده و فراگیر است و چگونه یک دروغ به راحتی خانهها و ادارات و مراکز و شهرها و کشورها را پشت سر میگذارد و در تمام مجامع پخش میشود و آن همه خسارت به بار میآورد.
تهذیب اخلاق و رفتار مردم و هدایت به سوی عدالت اخلاقی در گفتار و نوشتار وظیفهای منحصر به حوزهها نیست اما در درجه نخست این مسئولیت متوجه آنان است که جامعه بویژه خواص را با زشتی دروغ آشنا کنند و از آن برحذر دارند. اگر دعوت آحاد جامعه به صداقت در عرصه روابط فردی و بر حذر داشتن آنان از صفت رذیله دروغگویی یک وظیفه است، این امر در عرصههای وسیعتر و مهمتری که ارتکاب آن به بیاعتمادی عمومی دامن میزند، بسی بزرگتر است.
اینکه در روایت شریف عادت به دروغگویی را مایه تنگدستی شمرده این فقط در رفتار فردی نیست. اگر در پی بهبودی وضع معیشت و اقتصاد جامعه نیز هستیم، باید بدانیم که وقتی خلافگویی و گزارش غیرواقعی دادن گسترش یافت و تبدیل به رویه شد، نه تنها از مشکلات کاسته نمیشود بلکه بر آن افزوده میگردد.
حوزهها و روحانیت مسئولیت انتقال علمی و عملی این حقایق به جامعه و به ویژه در سطح دستاندرکاران امر جامعه و معیشت مردم را دارند. باید به جامعه هشدار داد که یک مایه فلاکت و بدبختی در زندگی و تنگدستی، دروغگویی و خلافنمایی است. همان گونه که به فرموده حضرت صادق(ع) گفتن یک دروغ آدمی را از توفیق نماز شب باز میدارد رو آوردن به دروغگویی و خلاف جلوه دادن واقعیات آن هم به انگیزههایی که کم و بیش میشناسیم، مایه فقر و نقص در روزی است.
پرسش این است که چرا بر سر دروغگویان که آن همه خسارت و زیان به جامعه وارد میکنند فریادی بلند نمیشود؟ اگر جانی در خطر باشد، اگر آبرویی به ناحق در معرض برباد رفتن باشد و گریزی جز خلافگویی نباشد، چنان که عالمان اخلاق و نیز فقهای اسلامی فرمودهاند گناهی نیست، اما آیا حفظ ریاست و منصب و موقعیت یا توسعه آن و جلب منافع مادی نیز مجوز خلافگویی هست؛ آن هم به بهای آن همه پیامدهای ناگوار اخلاقی و رفتاری در جامعه؟
حال که برگزاری همایش و کنگره برای بسیاری از امور باب شده است، ای کاش همایشها و حتی کنگرههایی نیز برای بررسی پدیدههای اخلاقی ناگوار و دردناکی مانند دروغگویی و خلافنمایی و تملقگویی آن نیز برگزار میشد و رسانههای دیداری و گفتاری و نوشتاری ما نیز اهتمام درخوری درباره چنین آفاتی که اصل وجود آن هیچ جای انکار ندارد میداشتند.
5 ـ دورویی و سازگاری ظاهری
صفحات روزنامهها و نشریات هر روز و هر شماره مجموعهای از مفاسد و فجایع در جامعه را گزارش میکنند و دیگر امری عادی به شمار میرود. با این حال شاید سخن گفتن از واقعیت تلخی به نام نفاق و دورویی در جامعه امری غریب به شمار رود. اما محیطی که در متن خود هر چند محدود گرفتار پدیده های ناروایی محافظهکاری، ریاستطلبی، تملقگرایی و خلافگویی باشد، آیا میتواند از پدیده نفاق اخلاقی و دورویی عملی کاملا به دور باشد؟ با این پرسش به برخی زمینههای رشد دورویی در جامعه نیز اشاره کردیم.
راستی چرا یک جامعه صداقت و صراحت و یکرنگی و حقگویی و حقطلبی خود را از دست میدهد و بسیاری برخلاف فهم و درک خود از واقعیات جامعه و وظایف خود عمل میکنند؟ پاسخ دشوار نیست.
در محیطی که هزینه بیان حقایق و حتی شناخت آن زیاد شود و شجاعت و مناعت افراد دستخوش نفعطلبی و زیادهخواهی این و آن گردد، رشد افراد دو چهره و فرصتطلبان بیریشه امری طبیعی خواهد بود.
کما اینکه طیف وسیعی از افراد جامعه و گاه متن اصلی جامعه روابط ظاهری و مناسبات بیرونی خود را به گونهای متفاوت از باطن و خلوت خود تنظیم میکنند؛ به گونهای که حتی گاه نمونههای آماری نیز به خطا میروند و فقط در فرصتهایی خاص چنین مکنوناتی آشکار میشود و بسیاری را به شگفتی وا میدارد.
تربیت جامعه بر این اصل که همواره به خوشایند اصحاب قدرت و سیاست سخن بگویند بیشترین خسارت را متوجه همان قدرتمندان و سیاستپیشگان و اصحاب موقعیت خواهد کرد، زیرا از «نصح» و «نقد» جامعه محروم میمانند. خیرخواهی و دلسوزی برای مدیران جامعه در هر موقعیت و مسئولیتی که هستند، چه در حوزه و چه در حکومت و چه غیر آن، فقط به ابراز پشتیبانی و تایید و تمجید و همراهی کامل در قول و عمل نیست؛ به نقد و ارزیابی منصفانه عملکردها و هشدار دادن و ایستادگی در برابر اخلاق و رفتار و عملکرد ناصواب و ناروای آنان نیز هست. به گسترش شرح صدر و بالا بردن ظرفیت روحی و پذیرش نواقص و حتی به قول قرآن کریم «اُذُن خیر» بودن برای جامعه نیز میباشد.
روحانیت و حوزهها همان گونه که خود همواره باید پایبند صراحت و حقگویی و حرکت بر مدار آزادگی و پرهیز از مجامله و مصانعه باشند، وظیفه دارند زمینه گسترش نفاق و دورویی در جامعه را شناسایی و محدود کنند و خسارتهایی که از این ناحیه وارد میشود را به ویژه برای زمامداران بر ملا سازند و به آن هشدار دهند.
چندان نیاز به تاکید دوباره نیست که ذکر این همه و نیز محورهای دیگری که در نظر است اما مجال پرداختن به آنها نیست، به هیچ رو به معنای نادیده گرفتن یا کم دیدن آن همه صفات و ارزشهای عینی و عملی گذشته و حال جامعه انقلابی و اسلامیما نمیباشد و هیچ منصف آگاهی نمیتواند مراتب رشد آگاهی و پیشرفت اخلاقی و گسترش ارزشهای دینی در عرصههای مختلف اجتماعی ما را نادیده بگیرد، اما سخن این است که میان «واقعیت موجود» تا «حقیقت مطلوب» از جمله در عرصه اخلاق فاصله فراوان است و حوزههای علمیه در این زمینه نیز مسئولیت دارند، مسئولیتی دو چندان.