ارتباطات حوزوی آیت الله هاشمی در مصاحبه با حجت الاسلام والمسلمين سیدصادق قادري
* جنابعالی، علاوه بر حشر و نشر طولانی مدت و ارادت ويژهاي كه به آيت الله هاشمي رفسنجاني داشتيد، مشاور امور روحانيون ايشان بوديد، بفرمایید ایشان چه ارتباطاتی با حوزه و روحانيت داشت؟
ما می توانیم از حضرت آيت الله هاشمي به عنوان يك مردي كه براي لحظات سخت و طاقتفرسا ميتوانست تصميمهاي عاقلانه بگيرد، نام ببريم، بنابراين از دست دادن چهرهاي مثل ايشان كه يك فقيه مسلم و سياستمداري ژرف نگر بود، براي جامعة ديني ما و نظام ما دردناك، تأسف انگيز و خلأ وجود ايشان شايد غير قابل جبران باشد. ارتباط حضرت آيت الله هاشمي با روحانيت، هم با بخش برين حوزه يعني مراجع و بزرگان حوزه و هم با بخش مياني اساتيد و نخبگان و فضلا و حتي با بخشهاي پاييني و زيرين حوزه كه عموم طلاب است، يك رابطة بسيار خوب و همه جانبه بود. من آن رابطة با سطح بالاي حوزه را عرض ميكنم. ايشان با اينكه افكار و انديشههاي خاص خودش را داشت، لكن با مراجع و بزرگان حوزه از دير زمان، ارتباطات علمي، عاطفي، سياسي و مديريتي داشت و اين رابطه هم از دو طرف بود. گاهي مراجع پيامهايي داشتند، ديدارهايي با ايشان داشتند و گاهی ایشان ارتباطی بر قرار می کرد. شايد در سطوح مديريت كلان نظام، اين ارتباط توأم با علاقة وافر، عشق و صميميت كمتر مشاهده ميشود، من يكي دو مورد را كه خودم شاهد و حاضر صحنه بودم عرض میكنم. قبل از سال 88، آخرين باري كه حضرت آيت الله هاشمی به قم آمدند، ديداري با حضرت آيت الله وحيد خراساني داشتند. در آن جلسه آقاي هاشمي ضمن ابراز خوشحالي از دیدار با حضرت آيت الله وحيد، از ایشان خواستند اگر نظر خاصی نسبت به مديريت نظام، مباحث سياسي، اقتصادي، فرهنگي دارند بفرمایند، تا با كمال ميل شنیده شود. حضرت آيت الله وحيد جملهاي را در طليعة سخنشان با آقاي هاشمي بيان كردند كه بيانگر جايگاه آقاي هاشمي در نگاه فقيهان بزرگي مثل حضرت آيت الله وحيد است. آقاي وحيد فرمودند علامه حلي دو كتاب دارد، يكي تبصرة المتعلمين، دیگری تذكرة الفقهاء. آن را که براي متعلمين نگاشت، عنوان تبصره گذاشت و لكن کتابی که براي فقها است، تحت عنوان تذكره، نام گذاری کرد. بعد فرمود چيزي که من ميخواهم بگويم، نه از باب تبصره بلكه از باب تذكرة الفقهاست كه اين تعبير بسيار سترگ و بلندي نسبت به آقاي هاشمي از زبان پويا و شيواي حضرت آيت الله وحيد بود. بعد در ادامه گفت مطلبي را كه ميخواهم بگويم به كسي نگفتم يا نخواهم گفت، به شما ميگويم به دو جهت: افراد اقسام و انواعي دارند، بعضيها اهل دركند، اهل درد نيستند و بعضيها بعكس و بعضيها هم هيچ كدام را ندارند و بعضيها هر دو را دارند، اين كساني كه صاحبان درك و دردند قليل هستند و از قضا شما جزو كساني هستيد كه اهل درك و درديد، در حوزة مباحث نظري فهيم و اهل دركيد و در حوزة مباحث عقل عملي اهل درديد. لذا مطلب را به شما ميگويم. بعد فرمود ما در بدو انقلاب كه در مدرسة رفاه يا علوي، خدمت حضرت امام مشرف شديم، ديدم یک كسي در حضور حضرت امام هست، هر از چند گاهي فردي را ميآورد معرفي ميكند، اين را ميخواهيم قاضي بگذاريم، اين را ميخواهيم مسئول فلان جا و فلان كار بكنيم، حضرت امام هم كاملاً ميپذيرد و امضاء ميكند و حكم را صادر ميكند. گفت این خيلي برايم جاي شگفتي بود كه اين فرد كيست كه هر چه ميگويد حضرت امام ميپذيرد، از آقاي اشراقي كه آنجا بود پرسیدم اين شيخ كيست كه اینقدر در حضرت آيت الله خميني تأثير دارد، آقاي اشراقي گفت كه ايشان آقاي آ شيخ اكبر هاشمي است. گفت: من در آنجا جايگاه شما را متوجه شدم كه هيچ كس به مثل تو رابطه با امام خميني ندارد. در همان سفر به دیدار حضرت آيت الله بهجت هم رفتنیم. در حالی که در همان زمان آیت الله بهجت به سختي رئيس دولت نهم را ميپذيرفت، با ديدة باز و با كمال ميل نه تنها خودِ آقاي هاشمي، بلكه هيأت همراه را در منزل خودشان پذيرفتند، استقبال خوبی كردند و در نهايت برای نماز به مسجد نرفتند و به تقاضای آقاي هاشمي نماز جماعت در منزل اقامه شد و در همان جا يك قصة خيلي زيبايي راجع به مهدي هاشمي نقل شد، كه آنهایی که خيلي اهل بافتن و بستن به بزرگان هستند، ميتوانند به اين واقعيت هم نگاه کنند. حالا یادم نیست که در همان سفر يا قبلتر از آن، يك ديداري خدمت حضرت آيت الله آ شيخ جواد تبريزي در دفتر معظم له انجام شد. آقاي هاشمي به مناسبت، بحث ارث زوجه از عقار را مطرح كردند، به این كه ظواهر آيات دالّ بر عموميت ارث زوجه از تمام ماترك ميّت است، روايات هم برای دو طرف وجود دارد و تا حدودی روايات دال بر تعمیم ارث نسبت به عقار قويتر است. خيلي ورود و خروج منطقي، و عالمانه به بحث داشت. آیت الله تبریزی چون نظر مشهور را داشت، مدام استدلال ميكرد و يك مقداري بحث طلبگي در گرفت. آشیخ جواد فرمود اينجا بيشترين دليل اجماع و شهرت قدماست. ايشان هم گفت چون اقوال متعدد است، اينجا اصلاً تحقق اجماع ممكن نيست. در نهايت جلسه بسته شد و به نتيجة خاصي نرسيد. جلسه كه تمام شد قرار شد تأليفات حضرت آيت الله تبريزي، در اختيار آیت الله هاشمي قرار بگیرد، لذا من يك نيم ساعتي ماندم تا كتابها آماده بشود تا بياورم. آيت الله تبريزي به من گفت: «ايشان مرد بسيار زيركي است و فقه هم دستش است». در آنجا آقاي آ شيخ جواد جنبة علمي و جنبة تقوايي ايشان را تأييد ميفرمودند. ساير مراجع هم همين طور بودند و يك ارتباط بسيار خوب، منطقي توأم با احترام و با حفظ مباني، بین آنها بر قرار بود.
* جنابعالی، خودتان که ارتباط زیادی با آیت الله هاشمی داشتید، شخصیت حوزوی ایشان را چگونه ارزیابی می کنید؟
آقاي هاشمي يك شخصيت ويژه و متفاوت بود. كسي كه در بيست و سه سالگي از روستايي بلند شده و به قم آمده و آنقدر داراي خلاقيت است كه در بيست و سه چهار سالگي به فكر اين مي افتد كه بايد يك تحولي در حوزه پيدا بكند. اين حوزة انقلابي كه اين روزها عنوان آن داغ است، گاهي به غلط تفاسير و برداشت ميشود. در حوزه انقلابی اول باید تحول و دگرگوني در ساحت وجود خود فرد انقلابي صورت بگيرد والا انقلابي بودن خيلي معنا ندارد. ما انقلاب را بيشتر يك حالت متعدي ميدانيم تا لازم، در حالي كه انقلاب آن دگرگوني دروني در خود فرد است، آقاي هاشمي احساس كرد بايد حوزه متحول بشود، بايد از اين حالت مانايي به يك پويايي و پويندگي برسد. بايد اين استخر آرام را حركت داد والا به مرداب تبديل ميشود. در همان زمان برخی در حوزه تحت قيموميت بعضي از بزرگاني كه خيلي با حضرت امام رابطه نداشتند، دست به انتشار يك مجلهاي زده بودند و سمت و سوي خاص خودشان را داشتند، ايشان به این فكر افتاد كه بايد با محوریت افکار امام يك مجلهاي، دائر کنند، مجلة مكتب تشيع را راه انداختند و كساني كه در این مجله قلم ميزدند، سطح اين مجله را هويدا ميكند. افرادی مثل علامه طباطبايي، مرحوم آقاي مطهري، مرحوم آقا سيد ابوالفضل زنجاني و … . اين يك كار تازهاي در حوزه بود که ايشان در جوانی اين كار را انجام دادند.
* با توجه به این که آيت الله هاشمي رفسنجاني فرزند حوزة علميه قم بود و ارتباط خود با حوزه را تا آخرين روزهاي عمرش هم قطع نکرد، طبعاً داراي اهداف، آرمانها و آرزوهايي براي حوزه بود، به نظر شما تاکنون چه مقدار از آن اهداف و آرزوهاي ايشان، محقق شده است؟
راجع به آرمانها و اهدافي که آقاي هاشمي راجع به حوزه داشت، مثل آن آرمانهاي بلندي که راجع به ساحت اقتصادي، سياسي و فرهنگي نظام داشت؛ بخشي را خودش عملياتي و محقق کرد، بخشی طرحهايش را ارائه داد و بعضي ديگر در همان مرحلة آرزو ماند و خاطره شد. ایشان نسبت به کارهای حوزوی اهتمام ویژه داشت، عرض کردم، در جوانی دست به انتشار مجله در حوزه زد، بعد آمد کتابهای امیر کبیر و سرنوشت فلسطین را نوشت، گروههايي را براي اصلاح حوزه تشکیل داد. نوشتن کتاب تفسير راهنما و فرهنگ قرآن، از دیگر کارهای حوزوی ایشان بود. ايشان همین اواخر ميفرمودند ما در کنار تأليف تفسیر قرآن، درصدد بوديم یک نگاه دوباره به زندگينامه ائمه داشته باشیم و کارگروههايي هم درست کرديم که بعضي از بزرگان مثل جناب آيت الله خوئينيها سرگروه آن بودند و تيمهايي داشتند که به صورت ساعتي به افراد حق العمل ميداديم تا آنها بتوانند از زندگي اهل بيت روش زيست مسلماني در دنياي جديد را فراهم بکنند. از آن طرف در کنار اين، پر واضح است که اگر زيست مسلمانان به يک مرحله عالي و متعالي برسد، حوزه هم به همان تناسب پیشرفت می کند. چنان که ایشان معتقد بود بايد يک نگاه نويي به موضوعات فقهي و هم به احکامي که فقها در طول تاريخ دادند، بشود، ما نبايد در آنچه که بزرگان ما ميگفتند، متوقف بشويم، فقه بايد به صورت حرکت جوهري ملاصدرا، در پهنة زمان استمرار داشته باشد، نيازهاي بشر را جوابگو باشد و به اين صورتي که الان هست، هرگز نمي تواند، این رسالت را انجام دهد، بايد جلو برود. ايشان اظهار گله ميکرد که قبل از انقلاب حوزه در بعضي از مباحث اعتقادي به مراتب از الان به روزتر بود، آن موقع در بعضي از ساحتها ورود ميکردند که الان در حوزه خط قرمز شده است. من خودم دو سه بار از ايشان شنيدم که طلبهها قبل از انقلاب، در مباحث کلامي مهم ورود پیدا می کردند، بحث ميکردند اما الان در حوزههاي به مراتب پايين دستتر ورود نميکنند و خوف دارند و اگر شبههاي از آن طرف مرزها وارد بشود در قبالش خيلي عکس العملي نشان نميدهند. نظر ایشان اين بود که ما براي اينکه بتوانيم حوزه را به روزتر بکنيم و به جايگاه واقعي خودش برسانيم، نبايد از طرح شبهات بهراسيم، روشهايمان را بايد به روزتر و کارآمدتر بکنيم. در عين حال به منابع خودمان به صورت همه جانبهتر نگاه بکنيم. ایشان می فرمود، آن طور که حضرت امام فرمودند، فقه بايد تمام نياز بشر از گهواره تا گور را اداره کند اما با فقه فعلی آيا چنين چيزي ميسور و ممکن است، قطعاً چنين چيزي نيست. در حالي که فقه بايد فعال باشد نه منفعل، باید از زمان خودمان جلوتر باشيم و لازمهاش اين است که زمان خودمان و موضوعات را حقيقتاً بشناسيم.
* علي رغم ريشة فکري و زيستي آيت الله هاشمي رفسنجاني در حوزة علمية قم و تکريم و احترامی که نزد بزرگان حوزه چه در ايران و چه در نجف اشرف داشت، متأسفانه در سالهاي اخير يک عده طلاب جوان، اغفال شده و البته سازماندهي شده از برخي مراکز و نهادها، به ايشان جفاها و اساعة ادبهايي داشتند، با توجه به اينکه شما با ايشان جلسات متعدد و خصوصي هم داشتيد عکس العمل ايشان در رابطه با اين جفاها و حرکات نابخردانه چه بود؟
سؤال خيلي خوبي است. ابتدا لازم است دربارة صحنههاي هتک و اهانت به آقاي هاشمي یک نگاه تاريخي داشته باشیم. من احساسم اين است که چهار گروه در طول تاريخ سياسي عمر آقاي هاشمي، با ايشان در افتادند و ايشان را مورد هتک حرمت قرار دادند. اولين گروه مجاهدين خلق است که بعد از تغيير ايدئولوژيک سازمان مجاهدين و روند رو به مارکسيسم رفتن مجاهدين خلق، وقتی آقاي هاشمي کمکهاي معنوي و به خصوص مادياش را به اين گروه قطع کرد، در حالی که به ساير گروهها همچنان کمک ميکرد، اينها شروع کردند به ترور شخصيتي آیت الله هاشمی. البته متأسفانه بعضي از مراکز هم خيلي تأثير داشتند که اين را بازتوليد بکنند. در اين مقطع آقاي هاشمي با تخريبهاي خيلي گستردة هدفمند و سازمان يافته مواجه شد. دومین مرحله از سوی گروه فرقان است که تحت دکترين زر و زور و تزوير، مرحوم شهید مطهري را مظهر تزوير، مرحوم آقای عراقي را مظهر زر و بعضيها را مظهر زور ميدانستند. آقاي هاشمي را مستوجب همة اين صفات ميدانستند، لذا با ایشان در افتادند و شروع کردن به تخريب کردن ایشان و در نهايت به تخريب فيزيکي و ترور انجامید و موفق شدند شهيد مطهري، مرحوم عراقي و شايد هم آقاي مفتح را به شهادت برسانند. سومين گروه، در دولت اصلاحات شکل گرفت که متأسفانه بخشي از جريان تند، کساني که خودشان را منتسب به جریان اصلاح طلبي می دانستند و شايد بازيچة بعضيها هم شده باشند، تخريبهاي ناجوانمردانهاي را علیه ایشان شروع کردند. چهارمين و آخرين گروه و به نظر من خطرناکترين و پلشتترين حرکت تحت لواي اصولگرايي اتفاق افتاد. وجه اينکه ميگويم گروه اخیر پلشتتر و خطرناکتر است، اين است که اينها در لباس دين و دفاع از ارزشهاي ديني اين تهمتها را به آقاي هاشمي ميزدند. کسي که خودش فدايي اين انقلاب بود، تمام وجودش انقلاب و امام و شهدا و ارزشهاي نظام بود، او را متهم ميکردند. لکن بارها و بارها که ما خدمت ايشان ميرسيديم، و طرح می کردیم، ايشان ميگفت: من تفکرم تفکر اعتدال است، اعتدالي که نشأت گرفته از سيرة نبوی و علوی است و آنهايي که اعتدال را نميپذيرند خب در ميافتند و اين طبيعي است. آقاي هاشمي يک انسانِ اميدوارِ و اميدآفرين بود، هرگز در ساحت وجود او يأس وجود نداشت، کأنّ يأس را مأيوس کرده بود و غير از اينکه خودش اميدوار بود، اميد را در ديگران تزريق ميکرد. ما در عمق نا اميدي وقتي ميرفتيم پيش ايشان، مثل قصة ریاست خبرگان که صحنهسازي کردند، تا ایشان کناره بگیرد یا فضاي ملتهب بعد از 88، همه، حتي محافظين علاقمند به ايشان، نگران، ناراحت و افسرده بودند، ايشان به محض اينکه آمد شاد و خندان گفت: يک باري از دوش من برداشته شده، هيچ ناراحت نشويد و برويد کارهايتان را ادامه بدهيد. ایشان نسبت به برخوردهايي که با ايشان ميشد، اصلاً نميخواست بعضي از چيزها را بشنود. ميگفت حالا اينها گفتند، بگذاريد بگويند، کسي که در آب افتاده خيس ميشود، ديکتة نانوشته غلط ندارد. یک وقت کسي با ما آمده بود آنجا، نواري از هتک حرمت يک مداح غير متخلق به صفات ديني و انساني را که در يک دعاي عرفه هتک حرمت به نواميس آقاي هاشمي کرده بود، آورد. وقتي به ايشان گفتم. گفت: نميخواهم بشنوم، به هر حال این مسائل هست، آدم وقتي قدم در این کارها می گذارد، اینها را هم دارد، خدا هدايتشان کند، خدا ببخشدشان. نه اينکه ناراحت نميشد، واکنش غيرعاقلانة و غير مدبرانه انجام نميداد والا انسان که ناراحت ميشود. یک وقت حضرت آيت الله موسوی اردبيلي به من فرموده بود با اين همه اهانتهايي که به آقاي هاشمي، مخصوصاً به خانواده، همسر و دختران ايشان ميشود، بچههاي ايشان بيشتر متدين هستند، تدين به معناي واقعي، نه ساختگي و رياکارانه. نوهها و بچههاي آقاي هاشمي را ببينند، و با بچههاي بعضي از اين سردارانی که در مقابل ايشان هتاکی می کنند، مقایسه کنید. حضرت آيت الله العظمي اردبيلي میفرمود: اگر من مرده بودم و بدن من پودر شده بود، اين فحشهايي که به آقاي هاشمي دادند و به من ميدادند، استخوانهايم در قبر تجميع ميشد و برميآشفت، اين مرد چقدر صبور است و هيچ نميگويد. چرا ناراحت نميشود. من خدمت ايشان که رسيدم گفتم آقايان اين جوري ميگويند فکر مي کنند که شما خيلي به تعبير خودماني پوست کلفت هستيد. گفت: نه طبعاً انسان وقتی به ناموسش، به کسي که منتسب به اوست بد بگويند، ناراحت ميشود اما خب طبيعي است. من از سال 37 آمدم در نهضت و در محرم صحبتي در همدان کردم و من را دستگيرم کردند، از آن لحظه که دار خودم را در مقابل خودم ديدم، هر آن احتمال ميدادم ما را بکشند و این امور برای من طبیعی است.