امام خمینی آن گونه که بود!؛ محمدکاظم تقوی

بسمه تعالى

روزمره‌گى از هر سو ما را احاطه كرده و چنان در مخمصه آن گرفتاريم كه به گذشته و آينده كمتر مى‏شود توجه داشت. اما چه بايد كرد، انسان را به همان ميزان كه گريزى از زمان حال نيست، غفلت از گذشته و آينده هم مقدورش نمى‏باشد.
براى نسل امروز ايران اسلامى ديروزى هم وجود دارد، ديروز نزديك و ديروز دور؛ ديروز نزديك آن حادثه بزرگ و شگرف «انقلاب اسلامى» به رهبرى «امام خمينى» است. يعنى همان چيزى و همان كسى كه نسل امروز با رفتار حكومت و حاكمان امروزى درباره آنها داورى مى‏كند.
انقلاب اسلامى حركتى عقلانى براى دستيابى به «استقلال»، «آزادي» و «جمهوري اسلامي» بوده است. و به تعبير ديگر اقدامات ملت مسلمان ايران بود براى رهايى از سلطه مستبدين داخلى، مستكبرين خارجى و نيل به پيشرفت. همه اين اهداف در سه ضلع اسلام و آموزه‏هاى مكتب اهل بيت، ملت آگاه و با ايمان و رهبرى با كفايت و شايسته، پيگيرى مى‏شد.
به باور اين قلم نقش كليدى در سه ضلع مذكور رهبرى امام خمينى به اعتبار مجموعه‏اى از افكار و رفتارشان بوده است. بدون گزافه و خارج از توصيفات مبالغه‏آميز يا كليشه‏اى، امام خمينى شخصيتى فوق العاده و برجسته بوده است. او فيلسوفى عارف و فقيهى اصولى و مفسرى اخلاقى بوده و از «اتّقوا الله يعلّمكم الله» حظّ وافرى برده بود. فقيهى كه به ظاهر شريعت بسنده نكرد و عارفى كه به احكام شريعت بى اعتنا نبود؛ بلكه درباره ظاهر و باطن دين مى‏نويسد:
«و علم ظواهر الكتاب والسنة من اجلّ العلوم قدراً وارفعها منزلةً وهو اساس الأعمال الظاهريه والالهيه والحكمة العلميه، التى هى الطريق المستقيم ولو لا الظاهر لما وصل سالك الى كماله ولا مجاهد الى مآله.» (شرح دعاء السحر، ص 62)
او عارف كامل را كسى مى‏داند كه حفظ همه مراتب كند و دو چشم حقيقت بين داشته باشد كه هم ظاهر كتاب را بخواند و هم باطن آن را بداند و در صورت و معنايش بينديشد و تفسير و تأويل آن را بداند؛ چرا كه:
«فان الظاهر بلا باطن والصورة بلا معنى كالجسد بلا روح والدنيا بلا آخرة، كما أن الباطن لا يمكن تحصيله إلا من طريق الظاهر؛ فان الدنيا مزرعة الاخرة.» (همان)
ايشان در تعليقات ارزشمند خود بر شرح فصوص قيصرى بر اين باور تأكيد مى‏ورزد كه:
«إن الطريقة والحقيقة لا يحصلان الا من طريق الشريعة، فان الظاهر طريق الباطن» (ص 201)
امام خمينى(س) نه تنها در نگاه عرفانى، باطن شريعت را از ظاهر آن جدا نمى‏بيند، كه در مباحث فقهى، نگاهى برين به فقه دارد:
«هو قانون المعاش والمعاد وطريق الوصول إلى قرب الرّب بعد العلم بالمعارف.» (الاجتهاد والتقليد، ص 12)
همين نگاه جامعِ برخواسته از معرفت جامع، سبب مى‏شود كه عرفان و فقه او در حالى كه فقه همه فقهاء و عرفان همه عرفاء است از آنها متمايز و مفتخر به ويژگى‏هاى پرجاذبه و خيره کننده‌اي باشد. از عرفان امام فرهنگ شهادت در مبارزات ملت ايران و سال‏هاى دفاع مقدس پديد آمد و از فقه او نگاه حكومتى و رويكرد معطوف به اجراء و عمل به دست آمد. چون دانش او وسيع و جامع الاطراف بود، نه دچار جمود شد و نه گرفتار كم توجهى به ظاهر شريعت؛ بلكه به حق، عارفي فقيه و فقيهي عارف بود؛ چنانکه عالمي خودساخته و وارسته و مهذّب بود و طبق سخن اميرالمؤمنين قبل از تأديب ديگران به تأديب نفس خود پرداخت و پيش از اينكه معلم ديگران باشد معلم نفس خويش گرديد.
همين جامعيت را در عرصه سياست و رهبرى ايشان نيز مشاهده مى‏كنيم. او نه تنها در «كشف اسرار»، «اجتهاد و تقليد»، «لا ضرر و لا ضرار»، «المكاسب المحرمة»، «تحرير الوسيله» و «كتاب البيع» از حكومت اسلامى و عملى شدن همه احكام فقه در سراسر زندگى انسان سخن گفت؛ كه در هجرت بديع و تاريخ ساز خود به پاريس، برپايه فراست و هوش بالايى كه داشت، هم انديشه و تجربه جديد دنياى مدرن را از نزديك تجربه كرد و هم آن فكر بنيادين خود را در قالب اجرايى ـ عملى «جمهورى اسلامى» به ملت مسلمان ايران پيشنهاد نمود.
انديشه و عمل او بر اين كريمه استوار بود كه «يا ايها النبى حسبك الله ومن اتّبعك من المؤمنين» (انفال / 64) و بر اساس آن، عارفانه عالَم را تجلى حق تعالى مى‏ديد و به هيچ مؤثر بالذات و واقعى، غير او معتقد نبود. ولى در همان حال، فقيهانه در مسئله مديريت جامعه بر اين باور بود كه «ميزان رأى ملت است.» (صحيفه امام، ج 8، ص 173)
و در فتوايى به صراحت اظهار مى‏دارد:
«تولّى امور مسلمين و تشكيل حكومت بستگى دارد به آراى اكثريت مسلمين كه در قانون اساسى هم از آن ياد شده است، و در صدر اسلام تعبير مى‏شده به بيعت با ولىّ مسلمين» (صحيفه امام، ج 20، ص 459).
و در نامه خود به رئيس شوراى بازنگرى قانون اساسى مى‏نويسد:
«اگر مردم به خبرگان رأى دادند تا مجتهد عادلى را براى رهبرى حكومتشان تعيين كنند، وقتى آنها هم فردى را تعيين كردند تا رهبرى را به عهده بگيرد، قهرى او مورد قبول مردم است. در اين صورت او ولىّ منتخب مردم مى‏شود و حكم او نافذ است.» (صحيفه امام، ج 21، ص 371)
در حالى كه «خدا باورى» و «مردم مدارى» در ظاهر و باطن و فقه و عرفان امام به وضوح و فراوانى وجود دارد؛ چه جفاكارند افراطيّون و تفريطيّونى كه يكى به قصد مدح و آن ديگرى با انگيزه قدح، فقه و فكر سياسى امام را غير مردم سالار مى‏خوانند!
نكته‏اى كه در باب جامعيت علمى و عملى امام عزيز بايد ذكر گردد، تنها جمع كردن ميان علوم عقلى و علوم نقلى و فقه و عرفان نيست؛ بلكه او در عين حالى كه انسان مسلمان شرقى و زندگى كرده در مناسبات سنّتى كشورهاى شرقى بود، دغدغه شناخت دنياى جديد و پديده مدرنيته و در همان حال تفكيك مظاهر تمدن از مفاسد تمدن را داشت و زمان خود و انسان زمان خود و اقتضائات و نيازهاى او را مى‏شناخت. نشانه‏هاى قديم اين زاويه از شخصيت امام، فراگيرى فلسفه غرب شيخ و تدريس و تأليف «مسائل مستحدثه» فقه است. چنان كه در ماه‏هاى آخر عمر پربركت خود، به خصوص روحانيت را مورد خطاب قرار داد كه:
«زمان و مكان دو عنصر تعيين كننده در اجتهادند. مسئله‏اى كه در قديم داراى حكمى بوده است، به ظاهر همان مسئله در روابط حاكم بر سياست و اجتماع و اقتصاد يك نظام ممكن است حكم جديدى پيدا كند. بدان معنا كه با شناخت دقيق روابط اقتصادى و اجتماعى و سياسى، همان موضوع اول كه از نظر ظاهر با قديم فرقى نكرده است، واقعاً موضوع جديدى شده است كه قهراً حكم جديدى مى‏طلبد.» (صحيفه امام، ج 21، ص 289).
و به همين خاطر بانگ برداشت كه «مجتهد بايد به مسائل زمان خود احاطه داشته باشد.» (همان)
و به حوزه‏ها تأكيد كرد:
«حوزه‏ها و روحانيت بايد نبض تفكر و نياز آينده جامعه را هميشه در دست خود داشته باشند و همواره چند قدم جلوتر از حوادث، مهياى عكس العمل مناسب باشند.» (همان، ص 292)
كوتاه سخن اينكه به همان اندازه كه غلوّ كردن و مطلق نمودن امام خمينى مذموم و زيانبار است؛ درست نديدن و صحيح نشناختن ابعاد و زواياى شخصيت و افكار اصيل و مترقى او كه اساس و محور تحول بزرگ «انقلاب اسلامى» و نظام «جمهورى اسلامى» است، نيز ظلم و جفا به او و نسل‏هاى حال و آينده است.
نزاع سنّت ـ مدرنيته كه در يكى دو قرن اخير مشكله و دغدغه ايرانى مسلمانِ خواهان پيشرفت بوده؛ در شخصيت و مكتب خمينى به همزيستى مسالمت‏آميز و تعامل سازنده مى‏رسند. تأكيد مكرر او بر «جمهورى اسلامى» نه يك كلمه كم و نه يك كلمه زياد؛ اگر درست فهم شود، لايه‏هاى افكار و ظاهر و باطن انديشه او را به درستى بيان مى‏كند.
آنچه در اين ميان رهزن است «تفسير به رأى» انديشه او و «مصادره» شخصيت و ميراث او؛ يا از روى عناد و دشمنى و يا غفلت و جهالت و عقب ماندگى است.
در حالى كه بايد محكمات انديشه او را ـ كه برگرفته از معارف قرآن و عترت است ـ به درستي شناخت و براى آنكه انديشه او پايايى را در عين پويايى داشته باشد؛ بايد به «اجتهاد در انديشه او» دست بازيد و اين همان اقدام بايسته و ضروى است كه در سال‏هاى اخير توسط يادگار عزيز، متين و فكور امام حضرت حجت الاسلام والمسلمين حاج سيد حسن آقا (دامت تأييداته) مكرّراً مطرح شده است.