بایسته های اخلاق اجتماعی شیعیان در نیمه قرن دوم هجری

سلسله نشست های مجازی موسسه مفتاح کرامت در ماه مبارک رمضان 1443

(اخلاق اجتماعی)

استاد محسن الویری – 1401/1/25

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمد لله رب العالمین والصلاۀ و السلام علی حبیب اله العالمین ابی القاسم المصطفی محمد ثم الصلاۀ و السلام علی اهل بیته الطیبین الطاهرین لاسیما بقیۀ الله فی الارضین روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفداء.

بیش از یک دهه از آغاز ماه مبارک رمضان، گذشته. خاضعانه از خداوند متعال، درخواست میکنم که عبادات، طاعات، صیام و قیام همه مؤمنان در این ماه را به لطف و کرم خود مقبول بدارد و به همه ما توفیق بهرهمندی بیشتر، از این ماه را در ادامه این ماه، ارزانی بدارد.

به یاری خداوند، بحثی را با عنوان «بایسته های اخلاق اجتماعی شیعیان در نیمه قرن دوم هجری» با تکیه بر نامهای که بدان اشاره خواهم کرد، تقدیم حضور میکنم.

البته یادآور بشوم که بخشی از این بحث، پیش از این در یک مقاله با نام «امام صادق(علیه السلام) و سبک زندگی یک مسلمان» ارائه و منتشر شده و بخشی از آن نامه و مقاله را به صورت مستقل و ویژه، با مقدمات و نتیجهگیری متفاوت، خدمت دوستان عرضه میکنم.

مفهوم اخلاق و اجتماع

در باب اخلاق اجتماعی با مفهوم اولیه، طبیعی است که در این مختصر، بنا بر توقف است و فرصت بحث مقدماتی چندانی ندارم. سعه و ضیقی که هم در تعریف کلمه «اخلاق» و هم کلمه «اجتماع» داریم، در ترکیب آن کاملاً اثرگذار است و تعریف اخلاق اجتماعی از تعریفی که از مفهوم اخلاق و اجتماع، مد نظر داریم، متأثر است.

در اینجا بیشتر، نگاهی کاربردی از اخلاق اجتماعی، مورد نظر است و بحثهای نظری آن را مد نظر ندارم، بلکه مرادم از اخلاق اجتماعی به صورت روشن مجموعه بایدها و نبایدهایی است که یک فرد در گستره روابط اجتماعی خود، صرفنظر از الزامات قانونی -یعنی صرفنظر از اینکه قانون درباره آن موضوع خاص، چه موضع و حکمی دارد- بر پایه یک باور درونی و با هدف تعالی روحی خود و جامعهاش انجام میدهد؛ یعنی بایدها و نبایدهایی که فرد بر پایه باورهای درونی خود در حیطه روابط اجتماعی، خود را صرفنظر از الزامات قانونی، به آنها پایبند میداند. این تعرف ساده و روشن من از اخلاق اجتماعی است و بنابر این، تعاریفی که در متون تخصصی اخلاقی و فلسفه اخلاق، درباره اخلاق اجتماعی آمده -که مثلا اخلاق اجتماعی یعنی بهکارگیری استدلال اخلاقی برای حل مشکلات اجتماعی؛ یا اخلاق اجتماعی به معنای ابعاد اخلاقی ساختار، نظامها، مسائل و گروههای اجتماعی و یا حتی ارزشهای آمیخته با تجارب زندگی واقعی- مد نظر نیست؛ گرچه اینها چندان دور از تعریفی که ذکر کردم، نیست، اما اگر در یک نگاه دقّی بخواهیم همه را ذکر کنیم و همپوشانیها و تمایزاتش را استخراج کنیم، این بحث در اینجا مد نظر نیست و به همان معنایی که ذکر کردم، وقتی از اخلاق اجتماعی، سخن میگویم، همین مورد نظر است که یک فرد در روابط اجتماعیاش، خود را به کدام دسته از بایدها و نبایدها پایبند میماند و این پایبندی برخاسته از آن، یک باور درونیاش باشد و کاری به الزامات قانونی نداشته باشد.

اعتبارسنجی نامه امام صادق(علیه السلام)

 قصد دارم این بحث را به استناد یک نامه خیلی معروف از امام صادق(علیه السلام) بیان بکنم. قدیمترین نقل این نامه، در بخش «روضه» هشت جلدی، جلد هشتم از «کافی» مرحوم کلینی در قالب نخستین روایت است و پس از آن، البته کسانی مثل «ابن شعبه حرانی» از علمای قرن چهارم، در «تحف العقول» همین نامه را ذکر کرده و در دورن متأخرتر نیز مرحوم «فیض» در «الوافی» آن را آورده است. اما بنده، قدیمترین متن را پایه قرار دادهام. در آنجا نامهای نقل شده که در مقدمهاش آمده است: امام صادق(علیه السلام) یک نامه را خطاب به شیعیان نوشته بودند و خصوصیاتی دارد که بدانها اشاره میشود. همچنین در اینجا یادآور میشوم که در آن مقاله، به بحثهای حدیثشناختی و اعتبارسنجی بیرون روایت و بحث رجالی آن پرداختهام؛ لذا در اینجا به تکرار آنها نمیپردازم.

این نامه، سه طریق دارد که یکی از آنها کاملا قابل اعتماد است و به دلیل کثرت نقلش میتوانیم یک نوع استفاضه هم برایش در نظر بگیریم؛ بنابر این، مشکل سندی چندانی بدان وارد نیست و میتوان بهآسانی به آن، اعتماد کرد.

اهمیت نامه امام صادق(علیه السلام)

چنانکه در مقدمه نامه آمده است: «كَتَبَ بِهَذِهِ الرِّسَالَةِ إِلَى أَصْحَابِهِ وَ أَمَرَهُمْ بِمُدَارَسَتِهَا وَ النَّظَرِ فِيهَا وَ تَعَاهُدِهَا وَ الْعَمَلِ بِهَا»؛ امام صادق(علیه السلام) این نامه را برای پیروانشان نوشتند و به آنها فرمان دادند که استمرار در بررسی آن داشته باشند و چنان نباشد که آن را فقط با یک بار خواندن، کنار بگذارند («مدارسه» به معنای استمرار در بررسی است و «نظر» همان نگاه با دقت و تأمل، درنگ و توقف است) و نیز دستور دادند که خود را به این نامه، پایبند بمانند و آن را به مثابه یک منشور و شیوهنامه، نصب العین، قرار بدهند و خود را به آن متعهد بدانند و رفتارهایشان را بر پایه آن، تنظیم کنند.

 «فَكَانُوا يَضَعُونَهَا فِي مَسَاجِدِ بُيُوتِهِمْ فَإِذَا فَرَغُوا مِنَ الصَّلَاةِ نَظَرُوا فِيهَا»؛ بسیار جالب است که اصحاب امام صادق(علیه السلام) متن نامه حضرت را نوشته و استنساخ کرده بودند و در مساجد خانهشان و جایی که در آن نماز میخواندند، نصب کرده بودند. میدانید که مستحب است که وقتی در مسجد، جای ثابتی برای نماز در نظر نگیریم بلکه در جاهای مختلف آن، نماز بگزارد اما در خانه، بهعکس، مستحب است که انسان جایی خاص برای نماز، تعبیه کند و اگر حکم مسجد به مفهوم فقهیاش ندارد، جای خاصی باشد که در آنجا نماز میخواند و حتی مستحب است که اگر کسی در منزل از دنیا برود، او را در مکانی که در آن نماز میخوانده، بگذارند تا مراحل بعید تجهیزش انجام بشود. به هر حال، مراد از «مساجد منزل» این است.

در اینجا مراد این است که همان گونه که قرآن را کتاب دعایی را در کنار سجاده خود میگذاریم، شیعیان نیز امام(علیه السلام) را در کنارشان داشتند و هرگاه از نماز، فارغ میشدند، نامه را دوباره مرور میکردند و در آن درنگ و تأمل میکردند. این اهتمام ویژه به این نامه، نشانگر اهمیت محتوای آن است چراکه هم امام(علیه السلام) استمرار بر بررسی و تأمل در آن و عمل به آن را خواسته بودند و هم خود شیعیان به آن، اهتمام داشتند و پس از فراغت از نمازشان، در آن نامه، تأمل میکردند.

این نامه که حدود هشت صفحه از کتاب «کافی» را به خود اختصاص داده، مبنای بحث است و تعبیر «نیمه قرن دوم هجری» بدان روی است که امام صادق(علیه السلام) از سال 118 تا سال 148 قمری، مدتی طولانی را به امامت گذراندند و در میانه این قرن، یعنی در سال 132 قمری، زوال بنی امیه و روی کار آمدن بنی العباس، اتفاق میافتد. اهتمام امام صادق(علیه السلام) به بیان روایات و تبیین آئین و مکتب شیعه، به حدی بود که مذهب تشیع را به نام آن حضرت، «مذهب جعفری» میخوانند و طبیعتاً باز با نگاه دقّی، این تعبیر را درست نمیدانیم؛ چراکه پایهگذار تشیع را خود پیامبر(صلی الله علیه و آله) و امیرالمؤمنین(علیه السلام) میدانیم، نه اینکه امام صادق(علیه السلام) قرائت خاصی را عرضه کرده باشند و ما ایشان را پایه گذار بدانیم، اما به لحاظ تاریخی، به دلیل شرائطی که امام صادق(علیه السلام) در آنها به سر میبردند و توانستند حجم بسیار زیادی از مفاهیم شیعی و دینی را از منظر مکتب اهلبیت(علیهم السلام) بازتعریف کنند و به بیان جزئیات، احکام، مستندات قرآنی، ابعاد و امتداد اجتماعی آنها بپردازند. این حجم به حدی فراون بود که «قال الصادق» و «قال الباقر» بر زبانها افتاد و عمده مفاهیم مکتب اهلبیت(علیهم السلام) از زبان این امام همان، بازتبیین و بیان گردیده است.

قرائنی نشان میدهد که این نامه مربوط به دوره دوم امامت حضرت صادق(علیه السلام) است و تمام اقداماتی که امام انجام دادند، در اواخر خلافت بنی امیه بود که از زمان هشام بن عبد الملک به بعد، بنی امیه دچار یک رخوت و رکود شده بودند و امام(علیه السلام) نیز نهایت بهره را از این فرصت بردند و در پی بسطیدی که از زمان امام باقر(علیه السلام) شروع شده بود، پیدا کردند، آن را ادامه دادند.

با روی کار آمدن بنی العباس، عرصه مانند قبل بر امام صادق(علیه السلام) باز نبود و شعر معروف «ابوعطاء افلح بن یسار سندی» نیز مبین این وضعیت است که گفته است:

یا لیت جور بنی مروان دام (عاد) لنا                و لیت عدل بنی العباس فی النار

چون شرائط در عصر بنی عباس، به حدی بر شیعیان، دشوار شد که آرزو میکند کاش جور بنی امیه، ادامه داشت یا باز گردد و این عدل بنی العباس که به ادعای آن، حرکت خود را آغاز کردند، به شکلی است که کاش نوع عدالتورزیشان به آتش بیفتد. این نشان میدهد شرائط تا چه اندازه بر شیعیان، سخت شده بود که این سختیها به هیچ روی در اواخر دوره بنی امیه بر اهلبیت(علیهم السلام) روا داشته نمیشد، اما در عصر بنی العباس؛ بهویژه در دوران خلافت چند خلیفه نخست عباسی، بر این خاندان، روا داشته میشد.

بررسی شرائط تاریخی عصر امام(علیه السلام) با توجه مضمون نامه

مضمون نامه کاملا نشان میدهد که امام صادق(علیه السلام) از شرائطی دشوار برای تشیع، سخن میگویند و شرائط بسطید نسبی در اواخر بنی امیه، حاکم نیست، بلکه شرائط دشواری وجود دارد که امام(علیه السلام) در آن، قصد دارند از هویت شیعی، دفاع کنند و رهنمود بدهند که چگونه در این شرائط بتوان آن را حفظ کرد.

باز در این باره، حتماً نیازمند بررسی تاریخی بیشتری است اما به همین مقدار، بسنده میکنم که شیعیان پس از روی کار آمدن بنی العباس (از سال 132 قمری به بعد) شرائطی بسیار سختتر از قبل را تجربه کردند و در شرائط تهدید هویتی قرار گرفتند. اگر در اواخر بنی امیه، شرائط به گونهای بود که امام باقر و امام صادق عع توانستند برپایه سنگبناهایی که امام سجاد(علیه السلام) پس از شهادت امام حسین(علیه السلام) نهاد بود، وضعیت را به سمتی هدایت کنند که مفاهیم شیعی را بازتعریف، تبیین و اعاده بکنند و همه ابعاد آن را توضیح بدهند، اکنون تهدیدات جدی هویتی متوجه اهلبیت(علیهم السلام)، مکتب آنان و اتباع این مکتب بود که کار اصلی امام صادق(علیه السلام) در دوره بنی العباس، حفظ این هویت ایجادشده و بازتعریف شده در عصر بنی امیه بود. بنابر این، اهمیت این نامه در این دوره و با این پیشفرض و برداشتی که حقیر داشتم، نشان میدهد باید در دوره بنی العباس، نوشته شده باشد.

اگر هم کسی این پیشفرض را قبول نکند، بحث ما مقدار متفاوت میشود اما باز هم نامه جنبه هویتی خواهد داشت؛ چراکه امام صادق(علیه السلام) در اواخر بنی امیه میخواستند هویت مکتب اهلبیت(علیهم السلام) را تبیین و تثبیت بکنند. بنابر این، کارکرد این نامه در آن دوره نیز کارکرد هویتبخشی است؛ چه آن را در مرحله تبیین و تثبیت مکتب اهلبیت(علیهم السلام) بدانیم و چه در دوره حفظ این هویت در برابر تهاجمات گسترده پیرامونیای که وجود داشت. اما پیشفرض و برداشت بنده این است که این نامه باید به دوره دوم امامت امام صادق(علیه السلام) در عصر خلافت بنی العباس، مربوط باشد.

بررسی محتوای نامه

با این مقدمات و بیان مختصر درباره اهمیت نامه، اگر نگاهی به محتوای بیندازیم، تقسیمبندی رباعی معروفی که روابط انسان را به چهار نوع، تقسیم میکند:

– رابطه انسان با خدا؛

– رابطه انسان با خود؛

– رابطه انسان با دیگران؛

– رابطه انسان با طبیعت؛

سه نوع از انواع روابط را بهراحتی در اینجا شاهد هستیم. شاید آنچه که امام درباره رابطه انسان با طبیعت گفته باشند، در این نامه، زیاد نباشد، اما سه نوع دیگر بهفراوانی در این نامه بسیار طولانی، به چشم میآید و موج میزند که عبارتند از:

– رابطه انسان با خدا؛

– رابطه انسان با خود؛

– رابطه انسان با دیگران.

در اینجا مراد ما از «انسان» یک پیرو مکتب اهلبیت(علیهم السلام) است. امام صادق(علیه السلام) برای حفظ هویت شیعی و مکتب اهلبیت(علیهم السلام) یک مرامنامه مبسوط و منشور گسترده را نگاشتهاند و در خلال آن، وظائف اصحاب خویش را در این سه حیطه، بیان کرده و روشن ساختهاند که رابطه خود را با خداوند، چگونه تنظیم کنید؛ چگونه خود را با خودتان بسنجید و این روابط را سامان بدهید؛ و پس از آن با دیگران چگونه باشید.

طبیعی است که وقتی از اخلاق اجتماعی، سخن میگوییم، نوع سوم رابطه، موضوع بحث است. در مقاله نامبرده، بیست و شش بند و دستورالعمل درباره رابطه انسان با خدا استخراج شده و در رابطه انسان با خود نیز امام(علیه السلام) دستکم چهار مورد توصیه روشن کردهاند که مورد بحث ما نیست؛ لذا به موضوع «رابطه انسان با دیگران» میپردازیم.

رابطه انسان با دیگران

رابطه یک پیرو امام صادق(علیه السلام) با دیگران باید چگونه باشد؟ این «دیگران» البته یک طیفبندی دارد که عبارتند از:

  •  خود شیعیان؛ یعنی رابطه یک شیعه با دیگر شیعیان؛
  • –          دیگر مسلمانان؛ یعنی آحاد امت اسلامی: تأکید بر این قید، از باب کمبود واژه نیست، بلکه واقعاً قصد تأکید دارم؛ چون در پایان نامه نیز جملهای وجود دارد که امام(علیه السلام) تأکید فراوانی دارند که آنچه یبان میکنیم، حلقه وصل شما با اهلبیت(علیهم السلام) است و کسی که میخواهد بهراستی، پیرو امام(علیه السلام) باشد، باید این پایبندی را حفظ کند. اگر من به عنوان شیعه بخواهم رابطهام را با غیرشیعه، تنظیم کنم، نمیتوانم بر پایه تشخیص، اجتهاد فردی، علاقه، تصمیم و ذوق خودم از اهلبیت(علیهم السلام) دفاع کنم؛ بلکه در دفاع از این خاندان، در تنظیم رابطه با دیگران هم باید پیرو مکتب اهلبیت، اندرزها، توصیهها و رهنمودهای آنان بود.
  • –          کسانی که امام صادق(علیه السلام) از آنان با عنوان «اهل باطل» یاد میکند و البته در اینجا تأملی هست که آیا اهل باطل، واقعاً مشخصاً خلفای بنی العباس و خلیفه عباسی است یا گروهی دیگر؟ هریک از این معانی، مورد نظر باشد، بر ادامه بحث، اثر ندارد، اما باز یک توقف و درنگ پیش میآید که اهل باطل مورد بحث، چه کسانی هستند. برداشت شخصی بنده، بیآنکه بخواهم ادلهای اقامه بکنم، این است که اهل باطل، سردمداران خلافت عباسی هستند که تا پیش از این، تا پایان قرن اول هجری، از متحدان اهلبیت و علویان به شمار میآمدند، اما از اوائل قرن دوم، راه خویش را جدا کردند و به جایی رسیدند که درست در نقطه مقابل مکتب اهلبیت(علیهم السلام) و به عنوان دشمنان آنان در نظر گرفته میشود. به هیچ وجه، قرائن تأیید نمیکند که اهل باطل را عامه مسلمانان غیرشیعه بدانیم؛ بلکه امام از یک گروه خاص، سخن میگویند که یک گروه اعتقادی و یا سیاسی است که به نظر میرسد، گروه سیاسی سردمداران بنی العباس، مد نظر باشند.

در اینجا نیز 22 بند را شناسایی کردم و طبیعتاً باز فرصت نیست که یکایک آنها را بخوانم و توضیح بدهم، اما به مهمترین آنها اشاره و آنها را مرور میکنم و آنگاه بر اساس آن، یک جمعبندی را ارائه میدهم.

  1.  «عَلَيْكُمْ بِالدَّعَةِ وَ الْوَقَارِ وَ السَّكِينَةِ»: «دعه» به معنای آرامش است. حضرت بهصراحت میفرمایند که آرامش، وقار و طمأنیه داشته باشید. ایشان در سطر نخست نامه، مطرح میکنند که شیعه، پیرو و صحابه من؛ کسی که خود را مدعی پیروی از من میداند، باید اهل آرامش، وقار و طمأنیه باشد؛ کارهای آشوبزا و برهمزننده آرامش نکند و از رفتارها و سخنانی که حکایت از آشوب ذهنی، درونی و روحی صاحب آن دارد، باید بهدور باشد.
  2. 2)      «وَ عَلَيْكُمْ بِالْحَيَاءِ وَ التَّنَزُّهِ عَمَّا تَنَزَّهَ عَنْهُ الصَّالِحُونَ قَبْلَكُمْ»: یک شیعه و پیرو امام صادق(علیه السلام) و ادب صادقی باید حیا داشته و دارای مرز باشد؛ حتی اگر در جایی قصد دارد خشمی را بیرون بریزد؛ یعنی در نقطهای باید از خود، خدایش، امام معصومش و آموزههای دینی خود شرم بکند و بداند که چگونه میتواند آن را بیابد. باید افراد صالح پیش از خود را بنگرید و ببینید که در مسائل خلافانگیز، مسائل اجتماعی، مسائل اخلاقی و مبارزههای حق تا کجا پیش میروند و از کجا به بعد، پا را جلوتر نمینهادند. با این استدلال، وقتی کسی گام را فراتر از حد خود بگذارد، آنکه حرمتش خدشهدار میشود من، آموزههای اهلبیت(علیهم السلام) و دین است. نباید به گونهای رفتار کنیم که به بها به ادعای دفاع از دین، دین را در معرض سخریه و دشنام هر کسی، قرار بدهیم.
  3.  «وَ عَلَيْكُمْ بِمُجَامَلَةِ أَهْلِ الْبَاطِلِ»: گفته شد که به نظر میرسد مراد از «اهل باطل» در اینجا یک گرایش فکری و یا گروه سیاسی است -و بنده احتمال دوم را ترجیح دادهام- و به ادله مختلف، قطعاً عامه مسلمانان نیستند و نوک تیز این نامه، تنظیم رابطه با آنان و چگونگی آن است. حضرت میفرماید که با اهل باطل، مجامله و رفتار زیبا بکنید.
  4.  «وَ إِيَّاكُمْ وَ مُمَاظَّتَهُمْ»: حضرت(علیه السلام) در اواخر نامه نیز پرهیز از این امر را تکرار میکنند و میفرمایند: «وَ إِيَّاكُمْ وَ مُمَاظَّةَ أَهْلِ الْبَاطِل‏». «مماظه» شدت منازعه است. حضرت میفرماید به گونهای با اهل باطل در نیفتید که همه پلها خراب بشود؛ با کسی که گمان میکنید با شما همسو، همفکر و همآوا نیست و حتی آشکارا در مقابل شما نیز ایستاده است، به گونهای رفتار نکنید که اگر روزی، متوجه اشتباه خویش شد، به علت برخوردهای تحقیرآمیز شما و دشنامهای فراتر از کار و فکر غلط او بر دلش سنگینی کند و مانع از بازگشت وی بشود.
  5.  با بدرفتاریهایی که با شما میشود، به شکلی نیکو برخورد کنید تا سبب نشود لگدکوب گردید و حقوق دیگرتان نیز نادیده گرفته بشود. این یک نکته بسیار مبنایی است و البته کلیگوییهای حقیر و رد شدن از عبارت، چه بسا عبارات و رهنمودهای بلند و جامعهساز امام را برای ما روشن و عملیات نمیکند؛ چراکه یکایک آنها نیازمند بررسیهای دقیقتر و مصداقیابیهای اجتماعی است. چطور، گاهی که موضع ما برحق است، اما چون شیوه برخورد و رفتار درست را نمیدانیم، با دفاع نادرستی که از یک اندیشه درست میکنیم، شرائط را به گونهای رقم میزند که کسانی که موضعی ناصواب دارند، قدرت و جرأتی پیدا میکنند که بتوانند همه خوبیهای دیگر را نیز زیر سؤال ببرند. این موضوع، نمونههای بسیاری نیز دارد. اغلب شعارهای اصلیای که انقلاب اسلامی اخیر ما بر اساس آنها شکل گرفت و شعارهایی بسیار درست، عمیق، دارای پشتوانه بنیادی، بهسختی قابل دفاع و دارای پشتوانههای محکم اعتقادی، گاهی به حدی تنزل یافته و نادرست و ناصواب از آنها دفاع میگردد که بسیاری از کسانی که به استناد تاریخ، جان، مال و آبرویشان را فدای آنها کردهاند، اکنون جرأت نمیکنند عین آن شعارها را بر زبان بیاورند و ناچارند که مرزی با مدعیان نادرست و دروغین آنها ایجاد بکنند تا تصور نشود که همانند آن مدعیان دروغین، سخن نمیگویند.
  6.  «كُفُّوا أَلْسِنَتَكُمْ إِلَّا مِنْ خَيْرٍ وَ إِيَّاكُمْ أَنْ تُزْلِقُوا أَلْسِنَتَكُمْ بِقَوْلِ الزُّورِ وَ الْبُهْتَانِ وَ الْإِثْمِ وَ الْعُدْوَانِ»: امام(علیه السلام) تأکید میورزند که زبانتان جز به خیر، گشوده نشود و مبادا که زبان دچار لغزش گردد و به سخن دروغ، باطل و خارج از حد اعتدال (قول زور) باز گردد! مبادا زبانتان به بهتان زدن، عادت کند و به آن بلغزد! مبادا این زبان به گناه، به گردش در آید! اغلب گناهانی که در کتابهای اخلاقی ما (مانند «معراج السعادۀ») ذکر شده، گناهانی هستند که به زبان، باز میگردند و شاید هیچ عضوی از بدن انسان، همانند زبان، گناهخیز نباشد. امام(علیه السلام) در اینجا بهصراحت فراوانی تأکید میکنند که زبان را از این امور، باز بدارید.
  7. 7)       «جَامِلُوا النَّاسَ وَ لَا تَحْمِلُوهُمْ عَلَى رِقَابِكُمْ تَجْمَعُوا مَعَ ذَلِكَ طَاعَةَ رَبِّكُم‏»: حضرت در فراز پیشین، به خوشرفتاری با اهل باطل و دشمنان، توصیه فرموده و در اینجا به رفتار خوب با عام مردم. گفته شد که قرائنی نشان میدهد که اهل باطل، یک گرون خاص هستند نه عامه مسلمانان، و یکی از آن قرائن، همین عبارت است. گستره و اطلاق واژه «ناس» حتی غیرمسلمانان را نیز شامل میشود.
  8. 8)      پرهیز از دشنام دادن به کسانی که به خدای ما ناسزا میگویند. این توصیه، مستند قرآنی نیز دارد.
  9. 9)      محبت ورزیدن به مستمندان؛
  10. 10)  «إِيَّاكُمْ وَ الْعَظَمَةَ وَ الْكِبْرَ فَإِنَّ الْكِبْرَ رِدَاءُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَمَنْ نَازَعَ اللَّهَ رِدَاءَهُ خَصَمَهُ اللَّهُ وَ أَذَلَّهُ يَوْمَ الْقِيَامَة»: حضرت به دوری جستن از فخرفروشی و خود بزرگبینی، سفارش میفرماید که یکی از آفات بزرگ جامعه ماست و حتی در عرصه سیاست نیز کسانی که به بدرفتاریهای سیاسی، دست میزنند، پیشفرضشان این است که چون سخن ما درست است، در موضع بالاتر و پلهای فراتر از معرفت دینی، جای داریم و دیگران پایینترند؛ به همین روی است که در اثر فخرفروشی، با دیگران بدرفتاری میکنیم. امام میفرماید عظمت و بزرگی، عبائی است که بر دوش خدا، تناسب دارد و کسی که کبر میورزد، گویا قصد دارد لباس خدا را از دوش خدا بکشد و بر دوش خود بیفکند. این تشبیه بسیار زیبا نشان میدهد که فخرفروشی و خود را بزرگ دانستن، فقط ویژه خداست و ماسوا الله، چیزی نیست و چیزی ندارد که خود را بزرگ ببیند. در فارسی نیز این رفتار را با تعبیر «جا پای جای کسی گذاشتن» نشان میدهیم؛ پس آیا ما میخواهیم جا پای خدا بگذاریم در حالی که بزرگ شمردن خود، فقط مخصوص خداوند است؟ شما مسلمانان را چه میشود که چنین تلقیای دارید؟ مگر شما پیروان مکتب اهلبیت(علیهم السلام) چه میگذرد که چنین تصوری از خود دارید و خویش را بزرگتر از بقیه میبینید؟ کسی که بخواهد پا در کفش خدا بکند، خداوند در روز قیامت، در برابر او خواهد ایستاد و وی را خوار خواهد ساخت.
  11. 11)  «إِيَّاكُمْ أَنْ يَبْغِيَ بَعْضُكُمْ عَلَى بَعْضٍ»: حضرت به دوری جستن از بغی و تعدی به دیگران، فرمان میدهد.
  12. 12)  «إِيَّاكُمْ أَنْ يَحْسُدَ بَعْضُكُمْ بَعْضاً فَإِنَّ الْكُفْرَ أَصْلُهُ الْحَسَدُ»: شاید این فراز، اشاره به ماجرای ابلیس و سجده نکردن او بر انسان داشته باشد. بسیار مهم است که بتوان تحقیقی درباره جایگاه حسد در روابط اجتماعی و صحنه جامعه انجام داد تا روشن سازد که خاستگاه برخی از موضعگیریها و رفتارها حسد است.
  13. 13)  «وَ إِيَّاكُمْ أَنْ تُعِينُوا عَلَى مُسْلِمٍ مَظْلُومٍ فَيَدْعُوَ اللَّهَ عَلَيْكُمْ وَ يُسْتَجَابَ لَهُ فِيكُمْ فَإِنَّ أَبَانَا رَسُولَ اللَّهِ‏(صَلِّی اللّهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ) كَانَ يَقُولُ إِنَّ دَعْوَةَ الْمُسْلِمِ الْمَظْلُومِ مُسْتَجَابَةٌ»: مبادا وقتی به مسلمانی، ظلم میشود، به یاری ستمگر بشتابید! واقعاً انسان بر خود میلرزد که اگر این امور، بهدقت محاسبه گردد، چه پاسخی در برابر خداوند داریم؟ اگر چنین کنید، مظلوم علیه شما دعا خواهد کرد (دعاء علیه، شبیه نفرین است) و دعای مظلومی که میگوید فلانی میتوانست کاری انجام بدهد تا به من ستم روا داشته نشود، مستجاب است. این ستم، انواع و اقسام ستمهای، مالی، اداری و اقتصادی است که متأسفانه بهفراوانی، سکه رایج جامعه ما شده است. اگر چنین نکنیم، دعایی که مظلوم بر ستمگر و یاریگران او میکند، مستجاب است. پدر ما رسول الله(صلی الله علیه و آله) میفرمود: «دعای مسلمانی که مورد ستم قرار بگیرد، مستجاب است».
  14. 14)  «وَ لْيُعِنْ بَعْضُكُمْ بَعْضاً»: کمک به یکدیگر؛
  15. 15)  دوری جستن تا حد توان، از بدگویی کردن درباره یکدیگر؛
  16. 16)  «إِيَّاكُمْ وَ إِعْسَارَ أَحَدٍ مِنْ إِخْوَانِكُمُ الْمُسْلِمِينَ»: دوری جستن از قرار دادن برادران مسلمان در تنگنا؛
  17. 17)  دقت در مرزبندیهای اعتقادی و اجتماعی: مهم است که مؤمن مسلمان به گونهای سخن بگوید که با غیر خودش (کافران، مشرکان و دشمنان) مرز مشخصی نگذاشته باشد. مرزها را باید نگاه داشت تا اندیشه، مبانی فکری و جهتگیریهای او روشن گردد و ضمن حفظ این مرزها باید با ویژگیهایی که تاکنون بر شمردیم، معرفت یافت و بدانها عمل کرد.
  18. 18)  «وَ لَا تَجْعَلُوا اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى‏ -وَ لَهُ الْمَثَلُ الْأَعْلى‏- وَ إِمَامَكُمْ وَ دِينَكُمُ الَّذِي تَدِينُونَ بِهِ عُرْضَةً لِأَهْلِ الْبَاطِل‏»: پرهیز از قرار دادن خدا، امام و دینی که بدان، پایبند هستید، در معرض دشمنیهای اهل باطل و سیبل آنان؛ چراکه این کار سبب خشمورزی خداوند میشود و سرانجام، موجب هلاکت میگردد. امام(علیه السلام) یک رابطه علّی و معلولی بسیار مهمی برقرار کردهاند. اگر من ولو به خاطر صداقت و فدا کردن وجود خویش برای دین خدا و مکتب اهلبیت(علیهم السلام)، به شکلی رفتار کنم که خدا، امام و دین من در معرض اهل باطل قرار بگیرد و محل ابراز بغض و کینه آنان گردد و متولی خوبی برای امامزاده باورهایم نباشم، خشم خدا را بر میانگیزد و خشم او سبب هلاک میگردد. آیا واقعاً اینها یک چارچوب برای تحلیل جامعه ما و از دست رفتن سرمایهها، به ما نمیدهد؟ آیا احتمال نمیرود که شاید در برخی صحنهها، به دست خودمان برخی از سرمایهها را از دست دادهایم؟
  19. 19)  قرار دادن حب و بغضها بر اساس معیارهای خداپسندانه؛
  20. 20)  عادت دادن نفس به بلا و مصیبت در دنیا، و تدبر در مصائب پیامبران پیشین؛
  21. 21)  «وَ عَلَيْكُمْ بِهُدَى الصَّالِحِينَ وَ وَقَارِهِمْ وَ سَكِينَتِهِمْ وَ حِلْمِهِمْ وَ تَخَشُّعِهِمْ وَ وَرَعِهِمْ عَنْ مَحَارِمِ اللَّهِ وَ صِدْقِهِمْ وَ وَفَائِهِمْ وَ اجْتِهَادِهِمْ لِلَّهِ فِي الْعَمَلِ بِطَاعَتِهِ فَإِنَّكُمْ إِنْ لَمْ تَفْعَلُوا ذَلِكَ لَمْ تُنْزَلُوا عِنْدَ رَبِّكُمْ مَنْزِلَةَ الصَّالِحِينَ قَبْلَكُمْ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ إِذَا أَرَادَ بِعَبْدٍ خَيْراً شَرَحَ‏ صَدْرَهُ لِلْإِسْلامِ‏ فَإِذَا أَعْطَاهُ ذَلِكَ أَنْطَق‏»: این بند که به شکلی، به بند نخست باز میگردد و بسیار زیباست، گویا نامه با تکرار بند آغازین، به پایان میرسد. حضرت میفرماید بر شماست که ببینید هدایتگریِ بزرگان و صالحان پیش از شما و وقار، سکینه، حلم، فروتنی، پرهیزگاری در برابر حرامهای الهی، صداقت، وفاداری و تلاششان در راه خدا چگونه بود. اگر در این ویژگیها جا پای پیشینیان نگذارید، منزلت آنان را نخواهید یافت.

این، مروری بر برخی از بندهای این نامه بود که جنبه اخلاق اجتماعی داشت.

جمعبندی

اکنون با این پرسش هویتی، روبهرو هستیم که: ما کیستیم؟ من به عنوان پیرو مکتب اهلبیت(علیهم السلام) کیستم و خودم را چگونه تعریف میکنم؟ ما به عنوان پیروان این مکتب، کیستیم؟ ما که پدران، خانواده، پیشینیان و نسل قبل از ما به دعوت امام خمینی(رحمۀ الله علیه) لبیک گفتیم و انقلابی را شکل دادیم؛ ما به عنوان کسانی که عزیزانمان جانشان را در راه تحقق آرمانهای بلند دین، نثار کردهاند و شهید دادهایم و مجاهدتهای بسیاری کردهایم تا انقلاب به اینجا رسیده است، کیستیم؟ این سؤال، یک سؤال هویتی و پرسشی است که در گذشته هم مطرح بوده است. تحلیل من از این نامه، این بود که یک نامه هویتی است و امام میخواهند بفرمایند که: اگر قصد دارید پیرو من باشید، باید به این آموزهها عمل کنید.

مرحوم شیخ صدوق در اواخر قرن چهارم هجری، کتابی به نام «صفات الشیعۀ» را با همین انگیزه نگاشته است و قصد دارد که مؤلفههای هویتی شیعه را بر شمارد. هفتاد و یک روایت در این کتاب، گردآوری شده که بخشی از آنها به موضوع شیوه معاشرت با مردم، باز میگردد. اینکه در کتاب مرحوم کلینی با «کتاب العشرۀ (معاشرت با مردم)» میبینیم، بدین روی است که یکی از مؤلفههای هویتی تشیع، کیفیت مواجهه با مردم و تنظیم روابط اجتماعی است. و این نامه، پاسخ به این پرسش هویتی را به ما میدهد.

نکته: بنده بر تطبیقهای تاریخی، حساسیت بسیاری دارم و آسان نمیبینم که یک موضوع تاریخی را با موضوعی امروزین، مطابقت بدهم، بلکه شرائط سختی را برای این کار، قائلم اما با توجه به همان شرائط خاص، به نظر میرسد امروز هم که در برابر پرسش از هویت خود، قرار داریم، میتوانیم از این نامه —که پاسخ به یک پرسشی هویتی است؛ نقش هویتبخشی دارد که نقشی راهبردی و کلان است و قصد دارد در حد کلان، هویت یک پیرو مکتب اهلبیت(علیهم السلام) را بیان کند- الهام بگیریم.

 و روح حاکم بر ابعاد اجتماعی این نامه، خردورزی، حلم و اخلاق به عنوان سه رکن عمده است که میتوانیم مجموعه بندهای قرائتشده را در ذیل آنها قرار بدهیم و امام(علیه السلام) در شرائط تهدید هویتی، خردورزی و اخلاقمداری را رکن عمده حفظ هویت شیعی میداند.

نیک میدانیم که پرسش هویتی، تنها کارکرد بیرونی ندارد تا فقط وجه ممیزه من را با غیرمن، توضیح بدهد. این یکی از کارکردهای مهم این سوال است، اما کارکرد دیگرش انسجام درونی است. وقتی که بخواهیم خود را در درون خودمان، تعریف کنیم، با توجه به تنوعهای فکری، سیاسی و اجتماعیای که در جامعه ما دیده میشود، اگر میخواهیم همه به گرد یک محور بچرخیم و از حضور در جرگه پیروان امام صادق، محروم نشویم، خردورزی، حلم و اخلاقمداری را باید حفظ کنیم و در حقیقت، نکته اصلی عرائض بنده نیز همین بود که اکنون که با تنوع شگفت در درون خود و این دشمنیهای گسترده در بیرون، روبهرو هستیم، نیاز به یک رویکرد هویتی برای خود داریم و امام صادق(علیه السلام) در آن شرائط به این پرسش، پاسخ دادند که: حفظ هویت چگونه صورت میپذیرند و بنابر این، اکنون هم میتوانیم به این پاسخ پیشنهادی امام صادق(علیه السلام) عمل کنیم.

جمله پایانی را یک عبارت از همین نامه قرار میدهم که پشتوانهای برای عرائضم —که با الهام از این سخن امام(علیه السلام)، مدعی شدم که این نامه، یک نامه هویتی است- باشد و چون امروز با پرسش هویتی، مواجهیم، میتوانیم به این شیوهنامه و مرامنامه امام(علیه السلام) عمل کنیم: «هَذَا أَدَبُنَا أَدَبُ اللَّهِ فَخُذُوا بِهِ وَ تَفَهَّمُوهُ وَ اعْقِلُوهُ»؛ ادب (شیوه همزیستن) ما این است و این ادب، ساخته من هم نیست، بلکه ادب الله است و پشتوانه دینی، وحیانی و قرآنی دارد و پشتیبان آن، «ان ابانا کان یقول» است و به پیامبر(صلی الله علیه و آله) میرسد و آن حضرت نیز از خداوند، نقل میکند. این ادب الله است؛ پس تردید نکنید و به این ادبی که پیشنهاد میکنیم، بچسبید؛ آن را بفهمید (چراکه تمسک بدون تفهّم و نیک اندیشیدن، میتواند به تعصب کور بینجامد)؛ خردورزانه، به این بیندیشید؛ وقتی که اخذ همراه با تفهّم و تعقل بود «وَ لَا تَنْبِذُوهُ وَرَاءَ ظُهُورِكُمْ»؛ پشت گوش نیندازید؛ «مَا وَافَقَ هُدَاكُمْ أَخَذْتُمْ بِهِ وَ مَا وَافَقَ هَوَاكُمْ طَرَحْتُمُوهُ وَ لَمْ تَأْخُذُوا بِه»؛ قسمتهایی را که به هدایت شما میانجامید، گرفتید و بخشهایی از آن را که همراه با کششهای نفسانی، تمایلات قومی، قبیلگی، جناحی و سیاسی خود شما بود، طرد کردید، اما شرط رستگاری از طریق عمل به این آموزهها، همراهیشان با تفهّم و تعقّل است.

خلاصه عرائضم این بود که: به استناد یک نامه از امام صادق(علیه السلام) در نیمه قرن دوم هجری، گفتیم که به نظر میرسد با توجه به شرائط صدور آن، و کارکردش در بین پیروان اهلبیت(علیهم السلام)، یک نامه هویتی است و بخشی از آن، که به اجتماعیات بر میگشت، با عنوان «اخلاق اجتماعی» دستهبندی کردیم و به بیش از بیست بند رسیدیم و آنها را بر دو محور کلی اخلاقمداری و خردورزی، تجمیع کردیم و به این جمعبندی رسیدیم که: اکنون که با پرسش هویتی «ما کیستیم؟» روبهرو هستیم، میتوانیم از این نامه، الهام بگیریم.

امیدوارم آنچه تقدیم شد، فهمی درست باشد و مورد پذیرش امام صادق(علیه السلام) قرار بگیرد. إنشاءالله در این ماه پرخیر و برکت که راه معرفتافزایی است، توانسته باشم بهنوبه خودم قدمی در این مسیر بر داشته باشم.