«به پای اسلام»؛ محمد سروش محلاتی
اشاره:
دهه فجر یادآورخاطرات این دهه در سال 1357 است. همه کسانی که آن روزهای پرشور را به یاد دارند و از نزدیک آن را تجربه کرده اند هر ساله با زنده شدن خاطرات خود با پرسشهای جدید روبرو شده و به تأمل مجدد از گذشته می پردازند. دأب این نویسنده آن است که در چنین موقعیتهایی، به بازخوانی سخنان حضرت امام خمینی(ره) می پردازد و تلاش می کند که با تأمل دیگری، «غفلتهای دیروز» خودرا کشف کند. در این بازخوانی ها، یک بار دیگر به سراغ چیزهایی می رویم که 35 سال قبل شنیده بودیم یا خوانده بودیم، و یا دیده بودیم ولی به دلیل روحیۀ انقلابی به سرعت از آنها عبور نموده و حاضر به مکث و توقف برای تأمل در آنها نشده بودیم.
یک نمونه که اینک به گزارش آن می پردازیم نگرانی حضرت امام(ره) از «حیثیت اسلام» در نظام جدید بود. این نگرانی پس از گذشت حدود 5 ماه از پیروزی انقلاب، در کلام امام خود را نشان داد و در حالی که در چند ماه نخست، «امید به آینده» همه را سرشار از نشاط ساخته بود، ولی با گذشت یک دوره کوتاه، نگرانی های جدی آن هم در سطح رهبری انقلاب، آشکار گردید. این نگرانی چه بود؟ از کجا نشأت می گرفت؟ و چگونه می توانستیم بر آن فائق آییم؟…
اسلام گرایی؛ فرصت و تهدید
انقلاب اسلامی ایران، یک انقلاب مکتبی بود، انقلابی متکی به اسلام، با انگیزه های اسلامی، و با شعارهای اسلامی. پس از آن که نظام طاغوتی هم سرنگون شد و انقلاب به پیروزی رسید، باز هم نظامی متکی به اسلام و شعارهای اسلامی، مطرح گردید. پسوند «اسلامی» برای نظام جدید زمینه های موفقیت و پیشرفت را در مقابل این نظام قرار می داد و بر سرعت گردش امور می افزود؛ اینک «اطاعت» جنبۀ دینی داشت و چون تخلّف، معصیت تلقّی می شد، مؤمنان از آن پرهیز می کردند. همکاری و مساعدت به دولت، با انگیزه الهی انجام می شد، ایثار و فداکاری، مقدّس بوده و موجب ثواب بود، و دفاع از نظام و جانفشانی در برابر تهاجم دشمن، انجام تکلیف شرعی بود و… . این امور هم نظام را «مستحکم» می ساخت و هم به اتکای مشارکت مردم دیندار، تدبیر امور را «تسهیل» می نمود.
ولی «انتساب به اسلام» پیامدهای دیگری هم به همراه داشت و اگر در جریان اداره کشور، خللی رخ می داد و ضعف و سستی بروز می کرد، «به پای اسلام» گذاشته می شد و به جای اینکه ضعفها به «اشخاص» و «نهادها» نسبت داده شود، به نام اسلام تمام می شد. ریشه این یکسان نگری آن بود که گاه یک شخص و یا یک نهاد و مجموعه، تجسّم عینی اسلام شناخته می شد، به گونه ای که انگار اسلام، در او حلول کرده و تار و پود وجود او را تشکیل می دهد. این تصوّر هرچند واقعی نبود و گاه از سوی دشمنان و معاندان و در جهت تخریب بنیه دینی مردم انجام می گرفت ولی به هر حال در ذهنیت مردم، تأثیر واقعی می گذاشت و تفکیک، مورد قبول آنها قرار نمی گرفت، زیرا به هر حال کارها به نام دین صورت می گرفت و چهره های دینی در انجام آن دخالت داشتند.
امام خمینی(ره) به پاسداران فرمودند:
شما امروز با سمت پاسداری در جمهوری اسلامی یک شرافت زیاد و بزرگی دارید، و یک مسئولیت بزرگ، اما شرافت به خاطر اینکه خدمتگذار به اسلام شریف هستید، و اما مسئولیت برای اینکه باید همه چیزتان را اسلامی کنید، چنانچه از سربازهای اسلام به مردم یک تعدّی بشود، این «پای اسلام» حساب می شود. (صحیفه نور، ج9، ص220)
اینک باید به تحلیل این «نسبت» پرداخت؛ نسبت «ما» –به عنوان کارگزاران حکومت و یا حامیان ان – با «اسلام». نسبتی که موجب می شود رفتار شخصی به عنوان عملکرد «اسلام» به حساب آید و البته ما نمی توانیم این نسبت را از خود «سلب» کنیم، چون وقتی دائما از اسلام سخن می گوئیم، و کارهای خود را «اسلامی» معرفی می کنیم، قهرا این نسبت را «تثبیت» می کنیم. در چنین فضائی جدا کردن نقاط ضعف و آنها را به حساب «افراد» گذاشتن، برای بسیاری از اشخاص قانع کننده نیست. به علاوه که ما نسبت به دیگران هم با همین شیوه داوری می کنیم، مثلا با نقد عملکرد مارکسیست ها، مارکسیسم را نقد می کنیم. حضرت امام (ره) با انتقاد از عملکرد”روحانیون” مسیحی، انرا خطری برای “دین مسیح” میدانست:
«حضرت عیسی(ع) و مذهب مسیح را دریابید. مسیحیت را دریابید و نگذارید در نظر مردم مشوّه بشود، نگذارید روحانیت مسیح در نظر مردم، یک روحانیتی باشد طرفدار ظالمها.» (همان: ج11، ص411)
آسیب جدید
با تغییر رژیم شاهنشاهی به اسلامی، یک اتفاق بسیار مهم در کشور ما رخ داد و “نظام اسلامی” تأسیس گردید. با این اتفاق همه رخدادهائی که در نظام جدید ظهور می کرد، «اسلامی» شناخته میشد، و خواسته یا ناخواسته، در داوریها، پای اسلام به میان می آمد. در گذشته هر عمل خلاف، چهرۀ رژیم پهلوی را مشوّه می ساخت، ولی هرگز غباری بر چهرۀ اسلام نمی نشاند، ولی پس از آن، نه:
«کارهای رژیم سابق را «پای اسلام» حساب نمی کردند. این به «مسلک ما» هیچ ضرری وارد نمی آورد، به «مملکت ما» ضرر وارد می آورد… . این خطر نبود که اگر چنانچه محمد رضا یک ظلمی بکند، یا سازمان امنیت مردم را چه بکند، این به اسلام مرتبط است، هیچ، جدا بود حساب از اسلام، حساب آنها هم جدا بود، این خطر آن روز هیج نبود، بلکه هر چه آنها ظلم می کردند، مردم توجهشان به این زیادتر می شد، اما امروز رژیم یک رژیم اسلامی است.» (همان: ج8، ص274)
«اگر ما در رژیم سابق یک اشتباه و خطائی می کردیم «پای اسلام» حساب نمی شد، نمی گفتند دولت اسلامی کذا. می گفتند در دولت طاغوت واقع شده. امروز که اسلام است، اگر چنانچه یک خطائی واقع شود، فرم این خطا با خطای سابق فرق دارد، پای اسلام حساب می شود، و این مسئولیت بزرگی است بر عهدۀ ما» (همان: ج8، ص389)
پس فرق است بین کار خلاف و ظلمی که به «یک شخص» نسبت داده می شود، یا به «یک نهاد»، انتساب پیدا می کند، یا به «یک نظام» و رژیم نسبت داده می شود، و یا به «اسلام» انتساب می یابد، و فقط در صورتی که حکومت به نام اسلام باشد و ادعای برافراشتن پرچم اسلام را داشته باشد، این نسبت اخیر اتفاق می افتد:
«امروز که جمهوری اسلامی است، اگر یک مطلبی بر خلاف مقاصد اسلامی واقع شود، این نه این که ضرر به «همان کسی» که این کار را انجام می دهد می خورد، (بلکه) اگردر پاسدارها باشد، ضرر به اصل «پاسدارهای جمهوری اسلامی» می خورد، از آنجا هم یک قدم بالاتر می رود و به «جمهوری اسلامی» می خورد. در آن زمان اگر هر چه برایمان واقع می شد «بر ما» واقع می شد، بر اسلام واقع نمی شد، لکن امروز، که به اسم اسلام هر کس الان مشغول یک کاری است، چنانچه یک خطائی یا عمدی واقع شود «پای اسلام» حساب می شود» (همان: ج11، ص65)
حیثیت اسلام
«به پای اسلام» تمام شدن، که در آغاز «صرفا منفعت» شناخته می شد، چرا که بر وجاهت و «اعتبار ما» می افزود، اینک روی دیگر خود را نشان می دهد که با کمترین غفلت، از «اعتبار اسلام» کاسته می شود، و آیا به همان اندازه که برای ما «فایده» به ارمغان می آورد، برای خود او «هزینه» ندارد؟ مثلا وقتی دادگاه به نام اسلام مشروعیت دینی پیدا می کند، آیا این نام با کمترین خطای ما، بیشترین ضرر را متحمل نمی شود؟
شجاعت بزرگ حضرت امام(ره) این بود که به این «معادله» اذعان داشت و آن را به صراحت بیان می کرد. از نظر ایشان حکم ناعادلانه قاضی، فقط «ظلم به یک شخص» نیست، بلکه اگر این کار در دادگاه اسلامی اتفاق بیفتد، علاوه بر آن، «ظلم به اسلام» است. و لذا به قضات می فرمود:
«توجه کنند به واسطه قضاوت آنان جانی بدون مجوّز شرعی از بین نرود، مالی از بین نرود، آبرویی از بین نرود، امروز اهمیتش بیشتر از سابق است. سابق قضیه این نبود که اگر قاضی تخلف می کرد اصل اسلام را مشوّه کند… امروز پای اسلام حساب می کنند، و لهذا قاضی امروز مسئول حیثیت اسلام است و مثل قضاوت در طول تاریخ نیست که فقط مسئول باشد نسبت به آن قضاوتی که در مورد شخصی می کرد، امروز علاوه بر آن، بُعد خاصی را دارد که بر می خورد به حیثیت اسلام.» (همان: ج14، ص336)
بر اساس این معادله، یک نظام دینی، دو کاربرد کاملا متضاد می تواند داشته باشد، می تواند برای اسلام “آبروسازی” کند، و می تواند برای اسلام “آبروسوزی” کند. اگر عملکردش مطابق با حق و عدل باشد، افتخار آفرین بوده و بیشترین جاذبه را خواهد داشت و اگر به این نام، ظلم و جنایت اتفاق افتد، و یا نظام نتواند در برابر عوامل فساد آفرین مقاومت کند، این نظام، مهمترین عامل تنفّر از دین خواهد بود، و در همین شرایط است که کارگزاران حکومت دینی به شکل عاملان شکست اسلام نقش آفرینی می کنند. نقشی که حاکمان هرگز در یک حکومت غیردینی و یا حتی ضددینی نمی توانند ایفاء کنند. آنها فقط «از بیرون» می توانند در برابر ارزشهای دینی مانع تراشی کنند، در حالی که در نظام دینی وقتی انحرافی رخ می دهد، «از درون» ارزشهای دینی را بی اعتبار می کند:
«امروز یک مسأله خطرناکی که مطرح است، ما آن وقت اگر از طاغوت شکست خورده بودیم هیچ إبایی نداشتیم، مطلب حقی داشتیم، می گفتیم نتوانستیم پیش ببریم و آنها بر ما غلبه کردند. اما امروز مسأله این نیست، اگر امروز ما یک خطایی بکنیم که دشمنهای ما در خارج دامن به آن بزنند، در داخل دامن به آن بزنند، و منعکس کنند که اسلام هم مثل سایر مکتبها بلکه پایین تر از آنها، این شکست، شکستی است که جبران ناپذیر است» (همان: ج8، ص273)
اگر خطر اینقدر جدی است، و اگر مسأله در حد شکست جبران ناپذیر برای دین است، پس در چه شرایطی می توان به این اقدام مخاطره آمیز دست زده و برای رسیدن به منافع “عاجل” از خطرات سهمگین “آجلِ آن چشم پوشی کرد؟! همین پرسش جدی بود که عده ای از عالمان متعهد – مثل آیت الله شیخ مرتضی حایری – را از ادامه دادن راه منصرف کرد .
جایگزینی معیارهای عینی
دیروز که اسلام در «مصاف علمی» با رقیبان خود حاضر بود، آنها را نقد علمی می کرد و از خود هم دفاع علمی می نمود. با پیروزی انقلاب و تشکیل نطام اسلامی، درگیری و نزاع به «مصاف عینی» کشیده شد و نظامهای مختلف سیاسی، هر یک تجربه های عینی خود را در برابر یکدیگر قرار دادند. دیروز می گفتیم نظام خانوادگی اسلام بر نظامهای دیگر به این دلایل برتری دارد، و اگر غیر از این دیده می شود، به دلیل آن است که نظام حاکم نمی خواهد و نمی گذارد که احکام اسلام اجرا شود، ولی امروز زمانِ نشان دادن «تفوق عینی» است. آیا آمار اختلافات خانوادگی کاهش یافته است؟ آیا شرایط ازدواج تسهیل شده است؟ و آیا آمار طلاق سیر نزولی داشته است؟ و … .
امروز نمی توانیم کاستیهایمان را در تجربه های عینی در زمینه محیط زیست، یا آزادیهای اجتماعی، یا رفاه عمومی و یا بهداشت، به اتکای مباحث نظری پر کنیم، بلکه به عکس، هر اختلال عینی ما را با یک چالش نظری مواجه می سازد. پس ما در برابر یک دوراهی قرار گرفته ایم: ارائه یک تجربۀ موفق و برافراشته شدن پرچم اسلام، یا ناکام ماندن از نشان دادن برتری تجربی و فرو افتادن پرچم و بلکه به تعبیر حضرت امام(ره) «دفن شدن اسلام»!
«امروز قضیه اسلام است، در یک وقت حساسی واقع هستیم که امر دائر بین این است که خدای نخواسته، خدای نخواسته، -و نخواهد شد ان شاءالله- اسلام زیر پای ما دفن بشود و برود سراغ کارش، و بین اینکه پیروز بشویم ان شاءالله –و می شویم- و اسلام را به آن طوری که هست در این مملکت پیاده کنیم تا همه بدانند اسلام چه هست»(ج10، ص146)
پس ما در این مرحله پذیرفته ایم که بار سنگین «حیثیت اسلام» بر دوش ماست، و پذیرفته ایم که با لغزش ما این بار سنگین و حیاتی، ساقط می شود. و پذیرفته ایم که این سقوط یک سقوط معمولی نیست، نه سقوط یک شخص است، و نه سقوط یک نظریه در باب ولایت فقیه است، و نه سقوط یک مبنا در باب حکومت اسلامی، و نه سقوط نظام اسلامی، بلکه سقوط اسلام است، و پذیرفته ایم که در جهان حاضر با این سقوط احتمالی – به فرض- فرصت دیگری برای برخاستن و جبران کردن نداریم، یعنی خود را دفن کرده ایم! چه اینکه متقابلا در صورت پیروزی، با سرافرازی، اسلام را به دنیا نشان خواهیم داد، ولی این نشان دادن، نشان دادنِ در کتاب و یا تبلیغ کردنِ در رسانه نیست، بلکه معرفی عینی است با پیاده کردن اسلام.
در این مصاف شکست از «دو سو» ما را تهدید می کند؛ یکی از طرف «افرادی» که در نظام جایگاه دارند و مرتکب رفتارهای خلاف می شوند:
«دادگاههای ما دادگاههای اسلامی است، پاسدارهای ما پاسدار اسلامی، قوای انتظامی ما اسلامی، دولت ما اسلامی، ما همچو ادعا داریم، من خوف آن دارم که به واسطه قشرهایی که نادان هستند، کارهایی صورت بگیرد که مکتب ما را آلوده کند و بد معرفی کند و اسلام دفن بشود. ما اگر در رژیم سابق بعضی کارهای خلاف –فرض کنید- می کردیم، به مکتبمان مربوط نبود، و اگر امروز کار خلاف بکنیم، مکتب شکست می خورد»(ج8، ص479)
و دیگری از طرف «شیوه ها» و برنامه هایی که «به نام اسلام» معرفی می شود و به اجرا گذاشته می شود، شیوه هایی که در عمل به ناکامی می انجامد و چون مستقیما به عنوان «راه حل اسلامی» معرفی می شود، با شکست آن، زمینه شکست اسلام فراهم می گردد.نظامی که پیوسته به نام اسلام «قانون» و «برنامه» و «تصویب نامه» تولید و ارائه می کند، و از بانک و صنعت تا تفریح و ورزش، و تا بهداشت و جمعیت و فرهنگ ، از زبان اسلام سخن می گوید، به میزان همین انتسابها، و به تناسب خطاپذیری آنها، زمینه های آسیب به اسلام را فراهم می کند. به همین دلیل است که در حکم تأسیس مجمع تشخیص مصلحت نظام، حضرت امام(ره) آورده بودند که غفلت از مصلحت نظام، زمینه «شکست اسلام» را فراهم می آورد:
«حضرات آقایان توجه داشته باشند که مصلحت نظام از امور مهمه ای است که گاهی غفلت از آن موجب شکست اسلام عزیز می گردد. امروز جهان اسلام نظام جمهوری اسلامی ایران را تابلوی تمام نمای حل معضلات خویش می داند.»(ج20، ص464)
ولی آیا ما در موقعیتی قرار داریم که برای معضلات جهان راه حل ارائه نمائیم؟ آیا می توانیم وضع اخلاقی یا اقتصادی جامعه خویش را به عنوان نمونه ای از راهکارهای جدید برای بشریت عرضه کنیم؟
دغدغه امام(ره) این نبود که آیا اسلام در بحثهای نظری تفوق خود را حفظ می کند و در مجامع بین المللی توان دفاع علمی از اسلام را داریم یا نه؟ دغدغه امام این بود که آیا می توانیم «قدرت اسلام برای اداره جهان» را در پیچ و خم های مهم زندگی امروز بشر، نشان دهیم؟ لذا به اعضای شورای نگهبان فرمود:
«باید تمام سعی خودتان را بنمایید که خدای ناکرده اسلام در پیچ و خم های اقتصادی، نظامی، اجتماعی و سیاسی، متهم به عدم قدرت اداره جهان نگردد(ج21، ص218)
اینگونه جملات گویای آن است که وقتی در پیچ و خم های جامعه «ناتوانی ما» ظهور می کند، در حقیقت زمینه اتهام «عجز اسلام» را فراهم می آوریم، زیرا توانائی و ناتوانی دین برای حل معضلات بشر، استنتاجی از عملکرد موفق یا ناموفق ماست، و آنجا که ما موفق نیستیم، عملا دینمان را ناتوان معرفی می کنیم!
زمینه های اتهام
کسانی که عمل «ما» را «به پای اسلام» می گذارند و ضعفهای ما را به ضعف دینمان سرایت داده و بی محابا همه چیز را مورد تردید و شک قرار می دهند، در موارد مختلف، برخوردهای متفاوتی دارند. برخی از کارها را مستقیما از چشم اسلام می بینند و برخی دیگر را به شکل غیر مستقیم به آن نسبت می دهند. مثلا نمی توانند بگویند خشک سالی در کشور ما، عامل دینی دارد، ولی ممکن است «بی تدبیری» در مواجهه با این مشکل طبیعی را، به پای دین بگذارند.
در چنین مواردی دفاع از حریم دین چندان دشوار نیست و می توان حساب اسلام را از حساب اشخاص جدا کرد. ولی در مواردی که مشکل برخاسته از یک «تلقّی دینی» است و مستقیما به منابع اسلامی نسبت داده می شود، چگونه می توان از این تفکیک دفاع کرد؟ مثلا وقتی در معرض اتهام دیکتاتوری قرار گرفته ایم، ولی خودمان هزار دلیل و برهان اقامه می کنیم که از نظر اسلام اولا: قدرت باید متمرکز باشد، و ثانیا: چنین قدرتی در برابر هیچ یک از شهروندان و هیچ نهادی پاسخگو نیست، در این صورت چگونه می توان اسلام را از آن اتهام تبرئه کرد؟
بی دلیل نیست که در میان همه اتهامات، حضرت امام(ره) نسبت به این اتهام حساسیت بیشتری داشتند، زیرا نقش تخریبی آن را در تنفّر از اسلام بیشتر می دانستند و بارها آن را به زبان می آوردند:
«آبروی اسلام در ایران امروز بسته به اعمال همه است و خصوصا روحانیون. اگر خدای ناخواسته از این طایفه یک اشتباهی صادر شود این به پای اسلام تمام می شود. همانطور که گفته می شود و اشخاص مغرض گفته اند و می گویند: از زیر بار دیکتاتوری رضاخان بیرون آمدیم و زیر بار دیکتاتوری آخوندها واقع شدیم.» (ج8، ص258)
«بهانه به دست دشمنان ندهید که ما را آلوده کنند و بگویند اهل علم یا دیکتاتور هستند یا انحرافات دارند.» (ج8، ص303)
«امروز اگر از یک روحانی مطلبی صادر شود که بر خلاف موازین باشد، آنهایی که باید ما را لکه دار کنند می گویند: این هم آخوندها، الان دیکتاتوری کفش و عمامه است. بهانه دست مردم ندهید، اسلام دیکتاتوری نیست آن که دیکتاتور است عالم نیست.»(ج8، ص370)
«چشمها دوخته شده است ببینند روحانیون که حالا یک قدرت ظاهری دستشان آمده است با ملت چه می کنند؟ … ما را معرفی می کنند به اینکه اینها تا قدرت دستشان نبود هی می گفتند باید آزادی باشد حالا که خودشان مشغول شده اند با مردم بدرفتاری می کنند.» (ج9، ص475)
«ائمه جمعه باید خیلی مواظب باشند اگر چیزی اتفاق افتاد با جهت پدری حل کنند، اگر بناباشد اعمال قدرت بکنند برای اینکه امام جمعه است پای روحانیت حساب می شود، پای اسلام حساب میشود.»(ج19، ص250)
«ولایت فقیه آنطور که اسلام مقرّر فرموده است به کسی صدمه وارد نمی کند، دیکتاتوری به وجود نمی آورد.»(ج10،ص58)
و از همه اینها صریح تر زمانی بود که فرستاده ویژه پاپ به ایران آمد و در قم به خدمت امام رسید تا برای حل مشکل گروگانهای آمریکایی چاره اندیشی کند و حضرت امام(ره) بر اساس اینکه نمی توان از خواست مردم تخطی کرد و چیزی را بر آنها تحمیل نمود، و من شخصا چنین حقی ندارم، به او پاسخ منفی داد.
«آقای پاپ این را بداند که مسأله، مسأله ای نیست که من بتوانم شخصا حل کنم. ما بنای بر این نداریم که یک تحمیلی بر ملتمان بکنیم و اسلام به ما اجازه نداده است که دیکتاتوری بکنیم. ما تابع آزادی ملت هستیم، ملت هرطور که رأی داد ما هم از آنها تبعیت می کنیم. ما حق نداریم. خدای تبارک و تعالی به ما حق نداده است، پیغمبر اسلام به ما حق نداده است که ما به ملتمان یک چیزی را تحمیل بکنیم.» (ج11، ص34)
این جملات بسیار صریح و روشن است و به لحاظ مبانی نظری می تواند پایه و اساس یک تحلیل جدی درباره دیدگاه اسلامی حضرت امام در زمینه تحمیل رأی شخص بر شهروندان قرار گیرد، ولی اینگونه تحلیل ها فقط در صورتی که با «رویه های عملی» همخوانی داشته باشد، جلوی اتهام به اسلام را می گیرد. و در غیر این صورت داوریها به اقتضای رفتارها -و نه گفتارها- صورت می گیرد.
پیامدهای نظریه
1- نظریه «به پای اسلام» یک نظریه فقهی و حقوقی نیست، یعنی نمی توان گفت که فقه چنین نسبتی را «تجویز» می کند، بلکه این انتساب یک «واقعیت اجتماعی» است که ریشه در «ذهنیت» اشخاص و تلقّی آنها از «ظهور و بروز هر آئین در رفتارهای پیروان» آن دارد، چنین درکی هرچند از نظر منطقی قابل نقد بوده و چه بسا عیب و ایراد رفتارها ریشه در عامل دیگری غیر از آئین پیروان داشته باشد، ولی اینگونه درک و داوری، به عنوان یک «پدیده اجتماعی» قابل انکار نیست و همه هشدارهای حضرت امام(ره) گویای آن است که ما نمی توانیم چنین واقعیتی را نادیده گرفته و چشم خود را به روی داوریهای دیگران ببندیم. و به دلیل همین پیوند عرفی بین رفتار ما و قضاوت دیگران است که ما مسئولیت قضاوت دیگران را هم بر عهده داریم و در نتیجه نباید به گونه ای عمل کنیم که دیگران را نسبت به مکتب و مراممان دچار تردید نموده و موجب بدبینی و تنفّر آنها شود. بر این اساس نه تنها گاه یک «عمل خلاف» به دلیل آن که حیثیت اسلام را لکه دار می کند، دارای گناه مضاعف است، بلکه گاه از یک «عمل مباح» هم به همین دلیل باید پرهیز کرد و بلکه گاه از یک «عمل واجب» هم به دلیل آن که بر این حیثیت آسیب می رساند و حفظ حیثیت اسلام اهمیت بیشتری دارد باید صرف نظر کرد.
2- بر اساس نظریه «به پای اسلام»، پیامدهای منفی رفتار «بعضی از اشخاص» به پای اسلام تمام می شود و «این بعض» همان کسانی اند که خود را به اسلام نزدیک تر معرفی نموده و زبان خود را زبان اسلام دانسته و مخالفت با خود را مخالفت با اسلام تلقی می کنند. کسانی که از نام اسلام ارتزاق می کنند، و به استناد اسلام به موقعیت و جایگاه ویژه می رسند. در بیانات حضرت امام(ره) هر جا سخن از «به پای اسلام» است، از گروههای خاص مانند دولتمردان و روحانیون و پاسداران نام برده شده است. و الاّ افراد عادی که از چنین رتبه ای برخوردار نیستند، قهرا رفتارشان به پای اسلام و یا جمهوری اسلامی گذاشته نمی شود:
«اگر از دولت اسلامی خلاف صادر شود، اسلام را لکه دار می کند. اگر از روحانی در این زمان یک خلاف صادر شود، مکتب را متزلزل می کند. اگر از پاسدارهای ما خدای نخواسته یک خلافی صادر شود، همان کارهایی که در رژیم سابق می شد، صادر به اسم اسلام بشود، مکتب ما متزلزل می شود.(ج8، ص422)
«در رأس علما هستند و اگر در رأس یک خطایی واقع شود مردم او را پای انبیاء می گذارند و می گویند تعلیم آنهاست. لااقل دشمنهای ما می گویند اسلام همین بوده است.»(ج8، ص259)
3- در نظریه «به پای اسلام» پیامدهای منفی در یک «قلمرو گسترده» مورد داوری و انتساب به اسلام قرار می گیرد. این قلمرو اختصاص به شهروندان کشور خود ما ندارد. چه بسا بسیاری از رفتارهای سوال برانگیز برای بسیاری از مردم کشورقابل توجیه بوده و به حیثیت اسلام در نزد آنان لطمه ای وارد نکند، ولی همان رفتار ممکن است در دنیای امروز برای کسانی که از بیرون ما را تماشا می کنند به اعتبار و آبروی دین ما آسیب وارد کند. حضرت امام(ره) توجه عمیقی داشتند که «دنیا» درباره کارهای ما چه قضاوتی دارد:
«اگر ما یک کاری بکنیم که این مکتب لکه دار شود، در دنیا بگویند که وقتی به دست پاسداران اسلام و به دست علمای اسلام افتاد، اگر یک وقت خطا واقع بشود، این مسأله از خطاهای کوچک نیست.»(ج8، ص260)
«اگر ما یک کاری بکنیم که اسلام در نظر دنیا لکه دار شود این جرم از جرمهایی است که نابخشیدنی است، قابل جبران نیست، غیر از این است که ما خودمان «بینی و بین الله» یک خلافی بکنیم، خوب این را توبه می کنیم، تمام می شود، اما اسلام را در دنیا جلوه بدهیم که این رژیم همان رژیم محمدرضایی است، این آخوند هم همان کاری را می کند که آن سرهنگ آن وقت می کرد، این پاسدار اسلامی هم همان کاری را می کند که آن سازمان امنیتی می کرد، این اسباب این می شود که مکتب آلوده شود.»(ج8، ص409)
امام پس از اشاره به خلاف کاریهایی که به نام اسلام تمام می شود و تأثیر منفی در جهان دارد، می فرمود:
«می گویند این پاسدارها ببینید مثل ساواکیها عمل می کنند، این دادگاهها را ببینید مثل همان دادگاههای طاغوتی است، و هکذا. آن که امروز نگرانی دارد، آن که امروز مصیبت است برای ما، این است که اسلاممان درمعرض این است که «دنیا» به آن پشت بکند و با اعمال ما دفنش کنند. فکری برای این باید کرد.»(ج8، ص486)
4- نظریه «به پای اسلام» را در «خطاهایی که از دولتمردان سر می زند» نمی توان محدود و محصور کرد، بلکه فراتر از خطا و اشتباه در اجرای احکام اسلامی، برخی شیوه ها و روشها هم می تواند «حیثیت شکن» و آبرو سوز باشد. مقصود این است که گاه ممکن است یک شخص که از اسلام مایه و اعتبار گرفته، بین خود و خدا برای رفتارش حجّت داشته باشد، و بر اساس فهم و درک خود آن را صواب و صحیح بداند، ولی همان رفتار در منطق دیگران و به خصوص از نگاه افراد بی طرف زشت و زننده تلقی شود، و با دینی معرفی شدن آن، اسلام را در اتهام قرار دهد. در چنین وضعی استناد شخص به «حجّت شخصی» و نادیده گرفتن «قضاوت عمومی» موجّه نیست؛ زیرا در مسائل اجتماعی به «اقناع» عمومی که پشتوانه ای از «عقلانیت» داشته باشد نیاز است. و در غیر این صورت «اتهام» جای اقناع را گرفته و «به پای اسلام» گذاشته می شود. حضرت امام(ره) یک بار در دیدار با اعضای شورای نگهبان موضوع «استبداد دینی» را مطرح کردند و بر دو نکته مهم انگشت گذاشتند: یکی حساسیت نسبت به «نظر مردم» در اینکه ما را متهم کنند و دیگری اینکه اتهام استبداد دینی را نمی توان نادیده گرفت. و از همین جا بود که نتیجه گرفتند کاری که چنین تهمتی را به دنبال دارد نباید انجام داد:
«کاری نباید بکنیم که مردم بگویند اینها دستشان به جایی نمی رسید حالا که رسید دیدید اینطور شدند. استبداد دینی خود تهمتی است که از کنارش نباید گذشت.»(ج19، ص43)
5- اگر اعمال و رفتار منادیان و مدعیان اسلام «به پای اسلام» گذاشته می شود، و اگر حیثیت اسلام تابعی از حیثیت ماست، در این صورت چگونه ممکن است «حیثیت اسلام» را حفظ کنیم؟ مگر نه آن است که نه «همۀ کارگزاران» و متصدیان حکومت اسلامی از لیاقت کافی برخوردارند، و نه «همۀ تصمیمات» آنها مصون از خطا و اشتباه است، و نه همۀ «رفتارهای آنان» عادلانه و به حق است؟ پس چنین مجموعه ای که معمولا با عیب و ایراد همراه است چگونه می تواند بار سنگین «حیثیت اسلام» را بر دوش گیرد؟
بسیاری از متدینان عالم یا عامی، و مجتهد یا مقلد که از صحنه سیاست و مسئولیتهای اجتماعی گریزانند، با این ابهام روبرو هستند و خود را در برابر یک دو راهی میبینند: به میدان آمدن به نام اسلام که از یک سو میتوانند نتایج مثبت و سازنده ای داشته باشد، و از سوی دیگر میتواند خسارت های جدّی به اسلام وارد کند! آن ها که در این موازنه، جانب «پرهیز» را میگیرند ، به اقتضای «احتیاط» می خواهند «دین» را از آفات و آسیب ها مصون نگهدارند. این جماعت را به شکل کلی و فراگیر نباید «مسئولیت ناشناس» و «بی تعهد» معرفی کرد، بلکه برخی از آن ها از سر درد و تعهد دینی، به چنین نتیجه ای رسیده اند.
آن چه که گاه از برخی مراجع بزرگ مانند آخوند خراسانی ـ رهبر مشروطه ـ نقل میشود مؤید این دیگاه است که ایشان وسپس آیت الله بروجردی به دلیل همین نگرانی ها در اجرای موفق آمیز احکام اسلامی به عنوان حکومت اسلامی، از این آرمان عدول کرده و به یک آرمان متوسط که پای اسلام در میان نباشد و مستقیما ضعف های آن به اسلام انتساب پیدا نکند، رضایت داده اند.
6- اگر ما بر اساس تفکر حضرت امام بپذیریم که اصل این خطر بسیار جدی است و به پای اسلام تمام شدن همه مسائل نظام، به شدت به ایمان و عقیده مردم میتواند آسیب وارد کند، در این صورت چگونه میتوان در عین حضور در عرصه های اجتماعی، این دغدغه را به شکل معقول و منطقی کاهش داد؟
این مسأله هرچند نیاز به یک پژوهش و تحقیق مستقل دارد، ولی میتوان به عنوان مثال این راهکار ها را مورد بررسی قرار داد:
الف)در هزینه کردن از «دین»، صرفه جویی کرده و از نسبت دادن شخصیت ها و نهاد ها و سازمان ها و رفتار های آنان به اسلام، حداکثر امساک را به کار بریم، زیرا هرچه بیشتر از این ذخیره برداشت و از اعتبارات آن هزینه کنیم، آن را در معرض آسیب بیشتر قرار داده ایم.
ب) بیاییم مسئولیت رفتار ها و تصمیم های خودمان را، خودمان به عهده بگیریم. این سخنِ معقول و مستدل فقه را بپذیریم و رسماً اعلام کنیم که حکم فرمانروایان حکم آن هاست نه حکم خدا. به تعبیر صاحب جواهر: اما الحکم فهو انشاء انفاذ من الحاکم لامنه تعالی. (جواهر الکلام، ج40، ص100)
ج) تبیین دین خدا را در انحصار خود ندانیم، اگر برای خود این حق را قائلیم که درباره دینی یا ضد دینی بودن یک رفتار داوری کنیم و برخی از رفتار ها را چون برخلاف دین میدانیم، محکوم نماییم، به اهل نظر و اجتهاد هم اجازه دهیم که آن ها هم بر اساس شاخص هایی که از دین میشناسند، اظهار نظر نموده و بگویند که کدام رفتارحاکمان خلاف دین است. مگر در حکومت قرار داشتن و یا از سوی حکومت حمایت شدن، معیار حقانیت یک نظریه دینی و یک اجتهاد است؟ شکستن این انحصار موجب آن میشود که عیب ها و ایراد ها، متوجه یک «تفسیر خاص» از دین شود و مردم به جای آن که انرا به «پای اسلام» بگذارند به پای یک اجتهاد از اسلام، یا یک قرائت از دین میگذارند و قهرا اصل دیانت کم تر آسیب میبیند. یکی از افت های حکومت دینی همین انحصاراجتهاد و اختصاص یافتن سخنگویی دین به حکام است؛ مثلا چگونه است که برای جواز شطرنج استناد به فتوای ایت الله خونساری جایز است ولی برای عدم اجرای حدود در عصر غیبت استناد به فتوای ایشان جایز نیست ؟! اگر اولی یک نظر اسلامی است هرچند خلاف مشهور است پس دومی هم یک نظر اسلامی است ولو خلاف مشهور است .
د) همان گونه که جرأت و جسارت هزینه کردن از دین و دین را به خود چسباندن را داریم، شجاعت نقد و نفی کار های خلاف دین را هم در حوزه اختیارات ما رخ میدهد را داشته باشیم، اگر ورود به خانه مردم بدون حکم قضایی خلاف شرع است، از بازگو کردن آن ابایی نداشته و در مجازات متخلفان کوتاه نیاییم. از حضرت امام بیاموزیم که در هشدار های خود از ذکر نمونه های عینی ظلم و تعدّی به مردم استیحاش نداشت:
«خوف این است که این به پای اسلام نوشته شود و در خارج بگویند این نظام اسلامی هم مثل سابق است، همان طوری که سابق میریختند توی خانه مردم و میگرفتند و هیچ قاعده ای نبود الّا قاعده جباریت و ظلم، حالا هم بی میزان مثلا در بعضی جاها میروند خانه مردم، این پای اسلام حساب شود.» (ج8، ص272)
هـ) در انتساب دادن مسائل به اسلام، توجه داشته باشیم که برخی موضوعات را به «شکل قطعی» میتوان به اسلام نسبت داده و از اسلام دانست، مثل احکام و معارف مسلّم دین که فراتر از اجتهاد مجتهدان بوده و در نظر همگان پذیرفته شده است. و برخی موضوعات دیگر را به «شکل ظنی» می توان به اسلام نسبت داد زیرا محصول یک اجتهاد ظنی است مثل مسائل فرعی فقهی که در رساله های علمیه مورد اختلاف نظر مراجع قرار دارد. در این موارد چه بسا «نسبت ظنی» هم بی مورد است، زیرا تکثّر و تعارض فتاوا به حدّی است که فقط میتوان گفت: «احتمالاً» این حکم از خداوند است!
به نظر میرسد بسیاری از مشکلات ما ناشی از نسبت دادن قطعی امور ظنی و احتمالی است. بگذریم از این که امور ذاتا غیر دینی هم به دین نسبت داده و دائما دائره مقدسات را گسترش میدهیم!
موارد فوق چند مثال بود، والّا نویسنده توجه دارد که معضل «به پای اسلام»، به تأملات جدی تر و راه حل های اساسی تر نیاز دارد.