در گرامی داشت دهه فجر انقلاب اسلامی

حدیث آرزومندی ایرانیان و شکل گیری انقلاب اسلامی

دکتر غلامرضا ظریفیان

موضوع سخنرانی: «حدیث آرزومندی؛ روایتی از شکل‌گیری انقلاب اسلامی ایران»

سخنران: «دکتر غلام‌رضا ظریفیان»

 بهمن 1402

بسم الله الرحمن الرحیم

مجری: خدمت همه حضار گرامی به‌خصوص، جناب آقای دکتر ظریفیان و اخوی مکرمشان که مهمان ویژه این نشست هستد، خیرمقدم عرض می‌کنیم. معمولا در مؤسسه «مفتاح کرامت» هرساله به‌مناسبت دهه فجر، بحث‌هایی متناسب با موضوع انقلاب، مطرح می‌شود. دهه فجر، یادآور نهضت امام خمینی و به ثمر نشستن مبارزات پانزده‌ساله ایشان به همراه یاران باوفا و ملت فداکاری است که با ایشان همراهی کردند. امام برای مقابله با استبداد و استعمار به پا خاست و تنهایی‌ها، رنج‌ها و گرفتاری‌ها را تحمل کرد و هدفش این بودکه با همراهی ملت، استقلال، آزادی و جمهوری اسلامی، محقق گردد. طبعاً این فرصت‌ها در چنین جمع‌های خاص و محدودی، در جمع شما اهل فکر و اندیشه، طبیعی است که از اساتید و صاحب‌نظران، استفاده کنیم تا مباحث جدی‌تر درباره ریشه‌ها و پیشینه این حرکت اجتماعی-سیاسی، بررسی شود و طبعاً خودآگاه یا ناخودآگاه، اهداف، آرمان‌ها و آرزوها با وضعیت موجود هم مقایسه می‌شود. در این نشست، در خدمت جناب استاد، دکتر «غلام‌رضا ظریفیان» چهره آشنای محافل دانشگاهی و ایثارگری هستیم. ایشان فارغ التحصیل رشته تاریخ اسلام و دارای کتاب و مقالاتی در موضوع تخصصی خودشانند. از آثار ایشان می‌توان به «دین و دولت در اسلام» -که یک پژوهش نظری از آغاز تا پایان خلافت راشدین را شامل می‌شود- و بحث‌ها و گفتارهای بسیار محققانه تاریخی با موضوع تاریخ اسلام، و مقالات متعدد، اشاره کرد.

موضوعی که امشب، استاد آن را به بحث گذاشته‌اند، «حدیث آرزومندی ایرانیان و شکل‌گیری انقلاب اسلامی ایران» است؛ ایرانیانی که در یک نگاه عمومی تاریخی، شاید از اواخر صفویه که نزول را شروع کردند، در دوره‌های بعد، نه‌تنها نتوانستند به اوج باز گردند، بلکه با چالش سنت و مدرنیته، روبه‌رو شدند و در این چالش –که از اواسط دوره قاجاریه، آغاز شد تا به امروز- به گمان بنده، هنوز نتوانسته‌اند آن را حل کنند و پدیده انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی هم یک تلاش و گام بلند در این مسیر بود که سنت‌های را با دست‌آوردهای مدرنیته، جمع کنند تا بهروزی و پیشرفت ایران و ایرانی، محقق گردد.

دکتر ظریفیان: بسم الله الرحمن الرحیم.

سال‌ها دل طلب جام جم از ما می‌کرد

آنچه خود داشت، ز بیگانه تمنا می‌کرد

گوهری کز صدق کون و مکان، بیرون است

ظلب از گم‌شدگان لب دریا می‌کرد

مشکل خویش بر پیر مغان بردم دوش

کو به تأِیید نظر، حل معما می‌کرد

گفتم: این جام جهان‌بین به تو کی داد حکیم؟

گفت: آن روز که این گنبد مینا می‌کرد

فیض روح القدس ار باز مدد فرماید

دیگران هم بکنند آنچه مسیحا می‌کرد

با عرض سلام و ادب خدمت حاضران در جلسه، بزرگان و اندیشمندان گرامی. ایام معطوف به سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی را به همه شما تبریک عرض می‌کنم و از این‌که این توفیق را یافتم که دقایقی چند، در خدمت شما بزرگواران، موضوعی را در حد طرح‌مسأله «حدیث آرزومندی؛ روایتی از شکل‌گیری انقلاب اسلامی» گفت‌وگو کنم، خدا را شاکر و سپاسگزارم و امیدوارم که در پایان جلسه، افسوس نخورید که می‌توانستید در این یک ساعت، بهره بهتری ببرید.

 موضوع سخن «رؤیاهای ایرانی و روایتی از شکل‌گیری انقلاب اسلامی» بود که بنابر ملاحظاتی به «حدیث آرزومندی» تغییر یافت.

سحر با باد می‌گفتم حدیث آرزومندی

خطاب آمد که واثق شو به الطاف خداوندی

طرح‌مسأله

در ابتدا باید چند مطلب را به‌صورت مقدمه، بیان دارم:

  1.  اولا این جلسه، یک جلسه مناسبتی است و سخنان من را در همین متن و بطن ببینید. شاید کلام من سویه‌هایی از مباحث علمی داشته باشد ولی به‌عنوان یک بحث علمی، تلعقی نکنید؛ چون موضوع، دقت‌های جدی‌تر و فرصتی بیشتری می‌طلبد.
  2.  انقلاب اسلامی، اقنلابی است که از قرن شانزدهم تا قرن بیستم، به اشکال مختلف بزرگ و کوچک، نزدیک به 150 انقلاب در دنیا رخ داده و عجیب است که تعدادی اندک از آن‌ها به پیروزی رسیده اما بسیاری از آن‌ها به دلایل عدیده، منجر به پیروزی نشده؛ هرچند که جامعه، خود را رشد و گسترش دادند، ولی پیروز نشدند. امیدواریم که انقلاب اسلامی به دلایل بسیار بتواند این مسیر را با پیروزی و موفقیت، طی کند.
  3.  در ابتدای سخن، نگاه خود به انقلاب اسلامی را مطرح می‌کنم و سپس به سراغ اصل سخن می‌روم. من انقلاب اسلامی را انقلابی کاملا اصیل با بنیادهای روشن و متکلی بر عمق فرهنگ اسلامی و ایرانی، و البته برگرفته از برخی آموزه‌های جهان مدرن می‌دانم؛ چون آخرین انقلاب کلاسیک قرن بیستم است و مردمی‌ترین انقلاب در این قرن هم می‌دانم و اگر بخواهیم انقلاب را بر سه پایه، تعریف کنیم، عبارتند از:
  4. 1.      رهبری یک انسان متخلق عامل و شجاع حکیم که در چهره حضرت امام، تبلور یافته است؛
  5. 2.      اقبال حداکثری مردم؛
  6. 3.      باورهای عمیق دینی و ایرانی.

این شهادت بنده از انقلاب است که به آن، اعتقاد دارم و همواره نیز مانند شما دعا می‌کنم به ثمر برسد.

  •  مستحضرید که تاکنون تألیفات و تحقیقات بسیاری در مورد انقلاب، صورت گرفته است. به یاد دارم که در سال 59، همراه با جمعی از دوستان، نامه‌ای به کنگره آمریکا نوشتیم و از آنان خواستیم که عناوین کتاب‌هایی را که پیرامون انقلاب اسلامی، نوشته شده و در کتابخانه کنگره، وجود دارد، به ما اعلام کنند. در آن زمان، چیزی نزدیک به 9000 کتاب در دنیا پیرامون انقلاب اسلامی نوشته شده بود درحالی که در ایران، هنوز به این آمار، نزدیک هم نشده‌ایم. پس انقلاب اسلامی برای جهان و متفکران دنیا یک انقلاب بسیار مهم بوده است. کسی مانند «میشل فوکو» در شهریور سال 57 و سپس آبان 57، دو بار به ایران آمد، درحالی که می‌دانید ایشان گرایش‌های مارکسیستی دارد، ولی این انقلاب برای او چنان کم‌نظیر بود که تعجب کرده بود چنین انقلابی در انتهای قرن بیستم، رخ دهد و انگیزه‌های مادی ندارد. خود او نیز می‌گوید شاه در مسائل اقتصادی، نسبتاً موفق بود و بخش عظیمی از کسانی که انقلاب را به راه انداختند، نه قشر محروم، بلکه بیشتر، طبقه متوسط و برخورداری بودند که مشکلات اقتصادی چندانی نداشتند. او از این انقلاب، متحیر بود و سپس توصیفی از امام تشیع هم ارائه می‌دهد. «روژه گارودی» هم یک مارکسیست بود و اصلا انقلاب ایران را یک اتفاق عظیم می‌شمارد.

به‌هرحال، در مورد انقلاب اسلامی، کار تحقیقاتی جدی، هم توسط ایرانی‌ها و هم غیرایرانی‌ها صورت گرفته است. از میان متفکران غیرایرانی می‌توان به «ژان پوران» با نظریه بسیار مهمش با نام» مقاومت شکننده»، «کدی آبراهامیان» و «حامد الگار» اشاره کرد. دانشگاه «هاروارد» نیز با گردآوری تاریخ شفاهی درباره بازیگران اصلی زمان شاه، هم بحث‌های جدی‌ای را مطرح کرده‌اند. در ایران هم کمابش کارهای خوبی انجام شده و «پژوهشگاه امام خمینی و انقلاب اسلامی» هم در مجموع، کارهایی انجام می‌دهد. کارهای خوبی را هم آقای «دهباشی» انجام داد که با اجازه وزارت اطلاعات، صداوسیما و کتابخانه ملی، با 100 تن از بازیگران اصلی نظام شاه، در آمریکا مصاحبه کرد که یک کار بسیار اساسی بود. برخی از کسانی که با آن‌ها مصاحبه‌صورت گرفت «زاهدی»، «عالی‌خانی»، «برزین» و «سیدحسین نصر» بودند، ولی متأسفانه بیش از 4 جلد از این تعداد مصاحبه، در ایران، منتشر نشد و از انتشار بقیه آن، جلوگیری شد که به نظرم در این ممانعت، اشتباه شد؛ چون مسلط‌ترین تئوری سلطنت‌طلبان این است که نظام شاه را ابرقدرت‌ها از بین بردند و اتفاقا در این 100 مصاحبه، این تئوری شکسته است و خود این بازیگران گفته‌اند این نظریه، بی‌ربط است و شاه را نقل کرده‌اند. آن‌ها دلائلی را ارائه داده‌اند که نشان می‌دهد شاه مرتکب بی‌توجهی و خودکامگی شد؛ اصول و فروع را جابه‌جا کرد و دچار خودشیفتگی شد؛ دیگر مشورت نمی‌پذیرفت و فساد در دستگاه، جدی شده بود. این‌ها را خودشان به‌صورت جدی، بحث کرده‌اند.

من در این بحث، قصد ندارم متعرض هیچ‌یک از این نظریه‌ها شوم، چون بسیاری از آن‌ها درست است و از زاویه تاریخی، جامعه‌شناسی تاریخی، روان‌شناسی تاریخی، اقتصاد سیاسی، علوم سیاسی، روابط بین الملل، بررسی شده که چرا شاه سقوط کرد و چگونه انقلاب به پیروزی رسید. بسیاری از این تحقیقات، حرف‌های خیلی جدی را به میان آورده‌اند که اصلا قصد ورود به آن‌ها را ندارم، بلکه فقط می‌خواهم طرح یک مسأله را با اتکا بر حدیث آرزومندی، پایه‌ریزی کنم و ان‌شاءالله مورد نقد دوستان هم قرار می‌گیرد.

در طرح‌مسأله به چند نظریه -به‌جز نظریه‌هایی پیرامون انقلاب اسلامی- توجه داشته‌ام و در پس‌زمینه ذهنم از آن‌ها الهام گرفته‌ام. این نظریه‌ها عبارتند از:

  • کهن‌الگو و آرکتایپ یونگ: یونگ معتقد است که انسان با لوح سفید به دنیا نمی‌آید بلکه در ضمیر ناخودآگاهش مجموعه‌ای از آنچه در تجربه زیسته تاریخی اوست، بر وی سوار می‌شود و بخش زیادی از طرحواره‌های ما به خودمان و زمان تولدمان مربوط نیست.
  • –          نظریه «گسست‌ها و پیوست‌های ابن خلدون» که الحق و الانصاف، نظریه‌اش تا قبل از دنیای مدرن، حرف جدی در چگونگی شکل‌گیری تمدن‌ها و علل فرسایش و انحطاط آن‌ها دارد.
  • –          نظریه «تبارشناسی» فوکو که به گسست‌ها و پیوست‌های دیسکورسی و گفتمانی، توجه دارد.

 طرح ایده

من به‌عنوان یک معلم کوچک تاریخ –که دوره تاریخ کارشناسی و کارشناسی ارشدم تاریخ ایران بوده و در مقطع دکترا، تاریخ اسلام را در دانشگاه تهران خوانده‌ام- وقتی به سراغ متون اساطیری می‌روم که ملهم از اساطیر و تاریخ باستانند و در مرحله تاریخی، نوشته شده است. تفاوت اساطیر و تاریخ، در این است که اساطیر چون دوره نوشتاری نبوده، بیشتر به‌صورت آرزوها و مکنونات، مطرح شده و در دوره بعدی، آن مکنونات به رشته تحریر آمده است. وقتی به سراغ منابع تاریخی (مثل «خدای‌نامک‌ها»، گاه‌نامه‌ها» «آیین‌نامه‌ها» و «گاتاها (سروده‌های منسوب به زرتشت)»، «یسناها»، «نامه تنسر» و «نامه بزرگ‌مهر») می‌روم که بعدا در منابع اسلامی، بسیاری از آن‌ها منعکس شده و بعد به منابع تاریخی میانه، مثل «طبری»، «تجارب الامم ابن مسکویه»، آثار فارابی، سهروردی، حافظ، مولوی و برخی از تفاسیر به‌خصوص برخی از نگاه‌های عرفانی می‌رویم. این چند مؤلفه را می‌توانیم در یک دامنه بزرگ تاریخی، احصا کنیم که از قبل از اسلام تا بعد از اسلام و حتی تا به امروز را شامل می‌شود.

این نکته را هم در پرانتز، بگویم که در مورد نگاه به تاریخ ایران باستان، سه نگاه وجود دارد:

  • نگاه تقابلی که معتقد است اساساً هرچه بوده، باطل بوده و اسلام درست است یا به‌عکس، هرچه بوده، درست بوده و اسلام غلط است.
  • –          نگاه بی‌طرفانه؛
  • نگاه تعاملی.

من با مطالعات اندم معتقدم که اگر بین ما و ایران باستان، یک هستی‌شناسانه جدی نبود، مسلمان نمی‌شدیم یا اگر این ارتباط نباشد، باید بپذیریم که با فتوحات، مسلمان شده‌ایم در حالی که ما ایرانیان اساساً با فتوحات، به اسلام نگرویدیم و فتوحات، ما ایرانی‌ها را مسلمان نکرده، بلکه مسیر مسلمان شدن ما یک مسیر دیگر بوده و به همین علت است که وقتی اسلام را پذیرفتیم، در سال‌های نخست، قبول نکردیم. کارهای تحقیقاتی جدی شد که نشان می‌دهد در 100 سال نخست، 8 تا 10 درصد ایرانیان، مسلمان گشتند. اتفاقاً عوام نیز مسلمان نشدند، بلکه این فرهیختگان بودند که اسلام آوردند؛ یعنی کسانی که بعدا توانستند انتقال‌دهنده این اندیشه به طبقات پایین باشند. در 400 سال بعد از آمدن اعراب به ایران، 80 درصد مردم ایران، مسلمان شدند؛ یعنی نباید گمان کرد همین‌که اعراب به ایران آمدند، همه ایرانیان شهادتین گفتند و اسلام آوردند.

سعدی به روزگاران، مهری نشسته بر دل

بیرون نمی‌توان کرد الا به روزگاران

و به تعبیر من، بیرون نمی‌توان کرد حتی به روزگاران. این اسلام با قرآن با عمق وجود ما پیوند خورده و این پیوند هم پیوست‌هایی با گذشته خود و هستی‌شناسی و نگاه ایرانیان به مسائل داشت. این چند ویزگی را مطرح می‌کنم و می‌خواهم بگویم این باور که بیشتر به آرزو، شبیه است، در بستر تاریخی، به‌رغم فرازها و نشیب‌های تاریخی ما، شکل گرفته است. این هم گفتنی است که تاریخ ما بیشتر، نشیب داشته و کمتر، فرازی به خود دیده است و این ریشه در جغرافیا و ویژگی‌هایی است که انقلاب داشته است. مثلا در زمانی، حساب کردم که 1200 حمله به ایران، صورت گرفته که قابل ثبت است درحالی که ما خیلی کمتر به دیگران حمله کرده‌ایم. ایران، منطقه‌ای دارای چهار فصل و غنی بوده، لذا یا به آن، حمله می‌کردند تا از منافع آن، استفاده کنند، اما بعد از آمدن، به این نتیجه می‌رسیدند که در همین جا بمانند و دلیلی برای ترک آن به نظر نمی‌رسد (و به همین دلیل است که با تکثر نژادها روبه‌رو هستیم) و یا اقوام دیگر به ایران، مهاجرت می‌کردند.
این مؤلّفه‌ها، مؤلّفه‌های تاریخی است که تا به امروز هم با ما مانده و به تعبیر «شایگان» جزئی از خاطره‌های ازلی ما شده که با ما همراه است و چون این رؤیاها با ما هست، هرجا امکان بروز پیدا کند، خود را متعین می‌سازد. انقلاب اسلامی هم از این سنخ است و الا نفی نظریه‌ها و دیدگاه‌های دبگر را نمی‌کنم.

جالب است که ما و هندی از نظر نژاد، مشترکیم و از اقلیم اولیه هم اشتراک داشته‌ایم و از نظر برخی فرهنگ‌ها هم مشترکیم، اما عجیب است که مهاجرتی که صورت گرفته، هندوهای چندخدایی را به چندهزارخدایی رسانده است. اخیرا تحقیقی را دیدم که در هند، صورت گرفته و 6 میلیون خدا را در آنجا ثبت کرده است. عجیب، این‌که ما با این‌که از همین نژاد بوده‌ایم، وقتی به این سرزمین آمده‌ایم، چندخدایی ما به تک‌خدایی، تبدیل گردیده و ما بعد از مدتی «Only God» شده‌ایم و فقط اهوامزدا را به خدایی پذیرفته‌ایم. عجیب است که جامعه‌شناسی تاریخی هم توضیح می‌دهد که چرا هندی‌ها آن‌قدر متکثر شدند و تا به امروز هم با خدایان بسیار، سروکار دارند و ما به ‌سمت خدای واحد رفتیم که خود، جای بحث دارد.

وقتی این موضوع را بررسی می‌کنیم، هستی‌شناسی و نگاه آنتولوژی ما چند نکته را در خود دارد که در متون نام‌برده، موج می‌زنند:

  1.  خدای دادگر خردورز که جهان هستی را براساس خرد و دادگری، آفریده است. آن هسته سخت (hard core) دادگری است و داد به‌تنهایی هم نیست، چون داد، گاهی تصوری موازی با استبداد است یا نوعی توزیع اقتصادی به شمار می‌رود، ولی «داد» یک امر اعم است و خدای دادگر یعنی خدایی که در عرصه‌های مختلف، دادگر است. این خدای دادگر آسمان را براساس خرد و دادگری، تنظیم کرده و اکنون در زمین می‌خواهد دادگری‌اش را تبدیل به یک گنگ‌دژ، آرمان‌شهر و سیاوس‌گرد سازد. پس این را چطور محقق می‌کند و مؤلّفه‌های تحققش در چیست؟ در «رهبر فرهمند حکیم»؛ یعنی در زمین، رهبری قرار می‌گیرد که «فرهمند» است؛ یعنی دارای نور علم و حکیم است. حکیم حتی در بحث‌های ایران باستان، به معنای کسی است که هم شریعت دارد؛ هم طریقت دارد و هم حقیقت، اما شریعتش در خدمت حقیقت است. شریعت، مهم است اما در خدمت حکیم، قرار دارد. پس رهبری حکیم و خداوند، تقدیر کرده که صورتی از آن عالم بالا را توسط این انسان در زمین، محقق سازد. دقت کنید که «تقدیر» در اینجا با جبر اشعری، تفاوت دارد. در این تقدیر، تدبیر این است که انسان در زمین، در محدوده‌ای، آزادی داشته باشد. پس تقدیر در اینجا حتی به معنای کسب اشعری یا دترمینیزم مارکس نیست که می‌گوید ما مجبوریم و راهی جز این نداریم. خداوند تقدیر کرده که صورتی از آسمان را در زمین، محقق سازد؛

صورتی در زیر دارد آنچه در بالاستی

این رهبر حکیم که دادگر و خردمند است، چند ویژگی دارد:

  •  معتدل بوده و از صفت اعتدال، برخوردار است و سامانه مدیریتش را براساس اعتدال، پی می‌ریزد و مهم‌ترین جایی که اعتدال به خرج می‌دهد، دستگاه نظامی اوست؛ چون دستگاه نظامی، قدرت دارد و می‌تواند افراط و تفریط کند، اما اتفاقا در اینجا او اعتدال خود را بیشتر نشان می‌دهد تا نظامی‌ها به مردم، تعدی نکنند؛ چون کار نظامیان مشخص است و آن، دفاع از مردم و کشور است.
  • 3-                         این رهبر خردمند حکیم عادل خردورز دادگر معتدل، به عهدش وفا می‌کند و اگر چیزی را به مردم، قول داد، مانند خدا آن را محقق می‌سازد.
  • 4-                         راستگوست و به مردم، دروغ نمی‌گوید.
  • 5-                         بخشنده است نه خسیس.
  • 6-                         حاصل این منظومه، یک چیز برای جامعه است و آن، نور و خیر است که منشأ امنیت (اشه) است. امنیتی که این رهبر حکیم برقرار می‌کند، نه از نوع سخت‌افزاری، بلکه از جنس نرم‌افزاری است که انسان تربیت می‌کند و اعتدال را ترویج می‌دهد. دادگری اوست که موجب امنیت می‌گردد.
  •  مهربان است و این مهربانی را می‌توان از توزیع عادلانه ثروت و قدرت در جامعه، فهم کرد. این آرزو و رؤیای ایرانی است که هم در «اوستا» دیده می‌شود؛ هم در «نامه تنسری»؛ هم در «یشن‌ها» و «یست‌ها». ایرانی آرزو می‌کند که چنین جامعه‌ای را محقق کند و در اساطیر او دیده می‌شود که موفق می‌گردد؛ آنجا که در داستان «کیومرث»، «جمشید»، «فریدون» و «کیکاوس» دیده می‌شود. ایرانی در این زمینه، خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود؛ چراکه اهریمن و شر از راه می‌رسد و نماد این شر و اهریمن و تاریکی «ضحاک»، «افراسیاب» و «منوچهر» است که ابتدابه رؤیاها رفته اما بعد، پشیمان گردیده و اهریمن او را فریفته است. این رؤیای ایرانی است که وقتی آن را مرور می‌کنیم، می‌بینیم دقیقا به متون بعد از اسلام هم راه می‌یابد و در «تاریخ طبری» به یک شکل، تبلور پیدا می‌کند.

در مرحله بعد، متون بعد از اسلام را مطالعه می‌کنیم و به مرور اندرزنامه‌ها، سیاست‌نامه‌ها و حتی بخش‌هایی از احکام سلطانی می‌پردازیم. در بخشی از متون فلسفی و عرفانی ما همین رؤیا که می‌خواهد سایه‌ای از آسمان را در زمین، محقق کند نیز دیده می‌شود.

ما ایرانی‌ها تفاوتی در فلسفه تاریخ به یونانی‌ها داریم. در نکته‌ای که ذکر کردم، ایرانی همواره یک دست به آسمان داشته و یک پای در زمین؛ یعنی بین عالم مینوی و عالم گیتوی، یک ارتباط و پیوند ارگانیک بوده در حالی که در «جمهور» افلاطون و «سیاست» ارسطو این را نمی‌بینیم و حداکثرش وقتی اوج می‌گیرد، متافیزیک یعنی بالای فیزیک است نه بالاتر از آن و عالم علوی. به همین دلیل است که دالّ مرکزی آرزو و رؤیای ایرانی، بیشتر دادگری است و دال مرکزی یونانی‌ها بیشتر، جمهور. این یک تفاوت در متون این دو جریان است که دیده می‌شود.

پس ما همین انگاره را در متون ایرانیان بعد از اسلام می‌بینیم؛ یعنی ایرانی‌هایی که ظرف 400-300 سال، مسلمان شدند -نه ایرانیانی که با شمشیر، اسلام آوردند- و آنان هم با قرآن، عجین شدند و پیوندی عمیق با قرآن و پیامبر برقرار کردند. این تفاوت طرح‌مسأله من با ایده‌های ایران‌شهری مرحوم «دکتر جواد طباطبایی» است که وقتی از رسیدن ما به اسلام، سخن می‌گوید، نوعی انقطاع رخ داده، ولی من می‌گویم اتفاقا نوعی پیوند عمیق بین ما و گذشته ما؛ بین آن گنگ‌دژ، وره‌جمکرد؟؟؟؟ و سیاوشگری که رؤیایی ما ایرانی‌ها بود، با مدینه فاضله‌ای که قرآن یا سیره پیامبر گرامی اسلام، منادی آن بود، برقرار شد؛ چون در چارچوب‌های اساسی، هیچ تعارض جدی با هم نداشتند و فقط در بخشی از جزئیات، مختلفند. از چارچوب‌های اساسی این دو می‌توان به خدای دادگر، خدای خردورز، خدای مهربان و خدای معتدل، اشاره کرد که در چهره رسول، خود را نشان می‌دهد.

در این ارتباط گفتیم اساسا این ایده در مرحله تحقق، دچار گسست است. اما گسست‌های آن، کجاست؟ ما یک دوره اساطیری داریم و سپس شاهد دوره «پیشدادیان» و «کیانانیان» هستیم که تصوری نزدیک به آن رؤیاها دارند. اما یک دوره کوتاه در زمان حکومت 250ساله «هخامنشی» هم داریم که شامل دوره «کوروش» و «داریوش» است و سنگ‌نوشته‌ها نشانگر آرمان‌های آنان است. تحقق و عدم تحقق این آرمان‌ها، یک بحث جداگانه است، ولی این نشان می‌دهد که اتفاقاتی متفاوت افتاده تا جایی که علامه طباطبایی هم گمانه‌هایی را بین «ذو القرنین» و «کوروش» را مطرح می‌کنند؛ چون کسی که امور را داره می‌کند، یک نفر حکیم است؛ یعنی ترکیبی از شریعت، طریقت و حقیقت را در خود دارد، اما گسستی که نام بردیم، در دوره ساسانی، شکل می‌گیرد. این دوره با این‌که طولانی است، دوره انحطاط ایران به شمار می‌رود و آن گشودگی و نگاه باز در این دوره، به‌خصوص در 100 سال آخر این دوره، به‌شدت، آسیب می‌بیند؛ چون آن رهبر حکیم به یک رهبر شریعتمدار، تنزل پیدا می‌کند؛ یعنی طریقت و حقیقت به حاشیه می‌رود و اصل با شریعت می‌گردد، اما شریعت در خدمت قدرت، قرار می‌گیرد نه قدرت در خدمت شریعت. به‌تعبیر فوکویی، قدرت، دانش خود را تولید می‌کند و آن دانش هم شریعت خاص خود آن است و به‌تعبیر «ویل دورانت» هیچ تمدنی در تاریخ از بیرون، از هم نپاشیده مگر این‌که پیش‌تر، از درون، دچار پوسیدگی و پاشیدگی شده باشد که با کوچک‌ترین ضربه از خارج، آن را فرو می‌ریزد. این دقیقا همان چیزی است که در تمدن ساسانی، رخ داد. اعرابی که به ایران، حمله کردند، نه خودشان سواد درستی داشتند و نه حامل قرآن واقعی بودند، بلکه چون حکومت از درون، پوسیده بود، حتی اگر اعراب یا هر کس دیگری هم حمله نمی‌کرد، فرو می‌پاشید. این تمدن استواری که از نرم‌افزارها وقدرت نرم به‌سمت قدرت سخت رفته بود، به جایی رسیده بود که به‌تعبیر «پطروشفسکی» در کتاب «اسلام در ایران» با این‌که دشت قادسیه از حضور افسران ساسانی که کلاه‌خود، یراق و لباس‌هایی با آب طلا داشتند، یک‌پارچه نور شده بود، به دست اعرابی که شتر لنگ و نیزه شکسته به دست داشتند، شکست خوردند؛ یعنی نرم‌افزار اعراب سخت‌افزار ساسانیان را مغلوب خویش ساخت. وضعیت ساسانی به‌گونه‌ای بود که حتی اگر اعراب هم حمله نمی‌کردند، قدرت دیگری آن را فرو می‌ریخت. بنابر این، دوره گسست ما دوره ساسانی است.

اما با آمدن اسلام، یک دوره دو‌ونیم‌قرنی را هم شاهدیم. البته این با نگاه زرین‌کوبی نیست، هرچند که در کتابش سخنان جدی را مطرح کرده و اعرب مسلمان، کم مرتکب جنایت نشدند و از دل آن فتوحات، کنار گذاشتند امیرالمؤمنین، ظهور خوارج و حادثه عاشورا ایجاد شد؛ یعنی کسانی که نقش کلیدی در فتوحات داشتند، در صف جلوی سپاه عمر بن سعد، حاضر بودند؛ یعنی سخت‌افراز به میدان آمد و آن قدرت نرم را که رقیب خود می‌دانست، مغلوب کرد.

ایرانی دو قرن، تلوتلو می‌خورد اما تدریجا به سراغ رمزگشایی از این کتاب می‌رود و زمانی که به آن، آشنا می‌شود، هرچه در دو قرن بعد از آن داریم، 80 درصد آنچه به‌نام اسلام، تولید شده، در ایران به تولید رسیده؛ چه در فقه، چه در کلام؛ چه در فلسفه؛ چه در عرفان و چه در هر زمینه دیگر. اگر عشق، علاقه و پیوندی در میان نبود، این تولید عظیم، شکل نمی‌گرفت و با زور و تقابل نمی‌توان چنین اثری مثبت ایجاد کرد، بلکه زور و تقابل، موجب چیزی می‌شود که در اندلس رخ داد.

بنابر این، قرن سوم و بیشتر، قرن چهارم، یک پیوند می‌خورد و اوج این پیوند در «آل بویه» به منصه ظهور می‌رسد. در این دوره است که «فارابی» و «ابن سینا» ظهور می‌کنند و «شعوبیه» که نقشی بسیار مهم در اسلام آوردن ایرانیان داشت، پای به میدان گذاشت. البته شعوبیه به دو گروه می‌شوند؛ «شعوبیه تسویه‌ای» که معتقد بودند ما و اعراب یکی هستیم و ما اسلام را پذیرفته‌ایم، اما اعراب نباید خود را به ما تحمیل کنند؛ و «شعوبیه تفضیلی» که بیشتر به‌سمت نوعی اسلام‌ستیزی رفتند. ایرانی‌های غیرعرب، هم در علوم تجربی، نقش کلیدی دارند و بسیاری از علوم تجربی در قرن‌های سوم، چهار و پنجم، به ایرانیان، تعلق دارد؛ هم در علوم قیاسی و عقلی، مانند فلسفه؛ هم در علوم نقلی، کسانی چون «کلینی»، «صدوق» و «شیخ طوسی» نقشی بی‌بدیل بر عهده دارند و هم در علوم تأویلی و هرمنوتیکی و علوم باطنی، نقشی اساسی بازی می‌کنند. اینجا نقطه اوج است و رفته‌رفته یک گنگ‌دژ نرم‌افزاری با قدرت نرم، شکل می‌گیرد که حرف اول می‌زند، اما در میانه چه؟ عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل‌ها. آل بویه در زمان خود، خطا کردند و سلاجقه پای به میدان گذاشتند. سلاجقه، بدویانی بودند که ظرفیت ایران را از نظر وسعت، مانند دوره ساسانی، گسترده ساختند، اما از نظر محتوا، اوج این دوران، مربوط به «غزالی» با «تهافت الفلاسفه» و آثار دیگر است. تصوف عملی –نه نظری- ایدئولوژی اقوام بیایان‌گرد است که نه عرفان در آن، دیده می‌شود؛ نه فلسفه و نه حتی شریعت به معنای آن بلکه فقط شریعت خاص. به همین دلیل، زیرساخت شافعی‌گری و اشعری‌گری، همه چیز را به هم ریخت و محتوای نرم‌افزار درون اسلام را از درون خورد و این روند ادامه یافت.

بدوی‌ها ده قرن بر جهان اسلام، حکومت کردند. اگر می‌بینیم که معتزله دو قرن، هیمنه داشتند ولی اشعری‌گری ده قرن، هیمنه خود را حفظ کرده، ناشی از پیوند اندیشه بدویت با اشعری‌گری و قدرت است. این گنگ‌دژ در مغول، فرو ریخت. وقتی سلجوقیان به جای قدرت نرم به سراغ قدرت سخت رفتند و به جای مهربانی، نظامیه درست کردند که دستگاه سرکوب هر دگراندیشی بود که با گزینش و فیلتر، جلوی هر اندیشه دیگری را می‌گرفت، آماده فرو ریختن شدند و به‌سختی دچار فروپاشی شدند. هنوز آثار حمله مغول را در روان‌شناسی اجتماعی- تاریخی خود می‌بینیم. آن روح جمعی، کار جمعی و دادگری، خود را به اندیشه عزلت‌گزینی داد و انسان به این نیتجه رسید که: دلا خو کن به تنهایی که از تن‌ها بلا خیز. از اینجا به بعد گفتیم هرچه ساختیم، دیگران خراب کردند، پس دیگر لزومی به ساختن نیست.

در قرن هفتم تا دهم، این سازه استخوانی فرو ریخت و اتفاق بزرگ رقم خورد که امروز، من و شما مدیون آنیم. آن مصیبت بزرگ، نیازمند یک تسکین بود؛ یعنی یا باید از شدت اندوه و وخامت اوضاعی که پدیده آمده بود، دست به خودکشی می‌زدیم و یا باید آن را با یک ایدئولوژی، پیوند می‌زدیم. این ایدئولوژی، عرفان بود که از قرن هفتم تا دهم برای ما ایرانیان، نرم‌افزار ساخت. این چند قرن، امام را در کانون باورهای ما ایرانیان، قرار داد درحالی که قبلا هم در ایران، اندیشه امام، حضور داشت اما فقط در مناطقی چون نیشابور و طوس. این‌که می‌گویند صفویه ما را شیعه کرده، یک سخن بی‌ربط است؛ چون این امر، نیازمند یک انباشت عظیم و پیوند تاریخی بود که قرن هفتم تا دهم، آن را برای ما ایجاد کرد و از دل آن، سعدی، مولوی و حافظ بیرون آمد و سرانجام هم «حیدر آملی» بروز یافت. این قرن، چنان باشکوه است که آن امام حکیم، خردورز، معتدل و راستگو را پیدا کردیم، ولی با امام رؤیاهای ما تفاوت داشت. این امام، حقیقی بود و فقط در اسطوره‌ها حضور نداشت. این امام، امام علی7 و امام حسین7 بود که خود را فدای ملت می‌کرد نه ملت را فدای خویش. تفاوت امام واقعی با امام قلابی در همین است که امام واقعی «بذل محجته لیستنقذ العباد من حیرۀ الضلالۀ». امام واقعی، خویش را فدا می‌کرد؛ چون او همه را عیال خویش می‌شمرد. ایرانی با امام واقعی، روبه‌رو شد و رؤیای تاریخی ما دوباره زنده گشت و در انتهای این جریان، مهدی7 حضور دارد که ما با او پیوند خورده‌ایم. صفویه در موج این نرم‌افزار، سوار شد نه این‌که ما را شیعه کرد چون ما باطناً سه قرن بود که داشتیم شیعه می‌شدیم. به‌خلاف آنچه در برخی کتب، ادعا می‌شود، کسی ما را شمشیر، شیعه نکرد؛ چون باور را نمی‌توان با شمشیر، نهادینه ساخت. صفویه، افرادی بسیار هوشمند بودند که تحول جامعه را شناختند و فهمیدند و بر موج آن تحول، سوار شدند. صفویه با شاه‌عباس به سمت یک گنگ‌دژ می‌رفت و می‌خواست یک نرم‌افزار بسازد، اما و صد اما که آمدن عثمانی و کنار رفتن دوباره ملاصدراها و به حاشیه رفتن میردامادها، اخباری‌گری، میدان را به دست گرفت و این سازه دوباره به حالت استخوانی در آمد؛ دوباره به سمت خرافی‌گری، حرکت می‌کنیم و به‌سوی این ایده می‌رویم که خود را با قدرت نظامی در برابر دیگران، حظ کنیم.

سهروردی و تکامل رؤیای ایرانی

روایای ایرانی را «سهروردی» تکامل داد و به اوج رسانید. او حکمت خسروانی و حکمت علم و نور را فهم کرد و سپس آن را با امام شیعه و عمق فرهنگ ایرانی در آمیخت. این رؤیا دوباره شکست خورد و «محمود افغان» آن را فرو ریخت درحالی که گمان می‌کردیم در اوج، قرار داریم و دامنه سیطره خود را در دوردست‌ها می‌دیدیم، اما متوجه نبودیم که فتنه می‌بارد از این سقف مقرنس، و در درون ما چه فروپاشی‌ای درحال رخ دادن است.

این بار، اتفاقی افتاد و آن، این بود که ما به‌تعبیر دکتر شایگان، به تعطیلات تاریخی رفتیم؛ یعنی این ضربه‌ها چنان سهمگین بودکه ما به سمت یک خواب دوقرنه، سوق داد درحالی که از اواسط صفویه، رنسانس در جهان پیرامون ما درحال رشد بود و مبانی نظری و هنری آن، کم‌کم داشت همه حوزه‌ها را متحول می‌ساخت. ما زمانی به غرب رسیدیم که صدر تاریخ مدرنمان ذیل تاریخ غرب بود. ما زمانی به غرب رسیدیم که در اوج پزشکی، مهندسی و نظامی‌گری قرار داشت اما نه به سراغ «کانت» رفتیم؛ نه «آگوست کونت»، درحالی که در آنجا اتفاق اصلی افتاد که در بالا هم شاهد تحول بودیم. بنابر این به یک خواب تاریخی رفتیم که دو قرن به طول انجامید و جهان جدید با تکنولوژی و ایده جدید، به میدان آمد و فاصله ما با آن، روزبه‌روز، افزایش یافت.

این نکته هم گفتنی است که هرکس حکومت را به دست می‌گیرد، پیشینیان خود را منکوب و محکوم می‌شمارد. حکومت پهلوی نیز همین رویه را ادامه داد و درحالی که همه بدبختی‌ها، بیچارگی‌ها و شکست‌ها را به گردن قاجاریه می‌اندازیم، واقعیت، چیزی دیگری است. مشروطه ما در قاجاریه، رخ داد و با این‌که ناصرالدین‌شاه، خطای بزرگی مرتکب شد و امیرکبیر را کشت که ناشی از مستی قدرت او بود –چون گاهی قدرت، چشم و گوش آدمی را می‌بندد- اما نباید فراموش کردکه نهضت ترجمه در دوره او شکل گرفت. به‌طورکلی، تحولات بزرگ، در دوره قاجاریه، صورت گرفت هرچند که بحث «ترکمن‌چای» و مانند آن باید در جای خود، بررسی شود. مثلا در جریان ترکمن‌چای، وضعیت به‌شکلی بود که تبریز هم داشت از دست می‌رفت و این قائم‌مقام بود که مجبور شد این قرارداد را امضا کند.

شکل‌گیری رؤیایی دوم ایرانی در مشروطه

چشممان را باز کردیم و دیدیم که دنیای دیگری فراروی جهان، قرار گرفته و بحث قانون، پارلمان و عدالت جدید، از بحث‌های جدیدی بودند که شکل گرفته بودند.

البته مشروطه هم حداقل، 50 سال به طول انجامید. پیش از آن، شخصیت‌های بزرگی سخن گفتند، ایده‌پردازی کردند و پیشامشروطه ما بسیار فربه است و به‌یک‌باره، وارد مشروطه نشدیم. در مشروطه، رؤیای دوم ما شکل گرفت و آن، رؤیای آنتولوژیک هستی‌شناسانه‌ای که با ما بود و با امام، ارتقا یافت و رؤیای دومی شکل گرفت که مصدر آن، باز روحانیان بودند. رؤیای دوم ما پارلمان و قانون بود و اتفاقا قبل از آزادی، عدلیه بود که شکل یافت و شاید اتفاقا یکی از اشتباهات آزادی‌خواهان ما این بودکه اگر ساختمان ده‌طبقه را در نظر بگیریم، آزادی طبقه پنجم آن بود، ولی ما ناگهان در فونداسیون، به دنبال آزادی رفتیم، لذا نه دولت به‌خوبی در ایران، شکل گرفت ونه قانون؛ لذا دچار نوعی اغتشاش شدیم.

این رؤیای جدید در تعارض با رؤیای قدیم ما نبود؛ هرچند که چون از دنیای مدرن، بر خاسته بود، با آن هم‌سنخی هم نداشت ولی به ارتباط با هم نیاز داشتند. مشروطه حاصل این دو رؤیا بود، اما به‌زودی با رضاخان، به بیراهه رفت؛ چون به‌سمت ظواهر مدرنیته رفتند اما نرم‌افزار مدرنیته یعنی آزادی و بقیه مؤلفه‌ها را کنار گذاشتند و تکیه‌گاه اقتدار خود را ارتش و نیروی انتظامی شمردند و گمان کردند با آن‌ها حفظ می‌شوند، درحالی که با یک حمله متفقین، حتی نصف روز هم دوام نیافتند.

اخوی ما که سالیان درازی در جبهه و هم‌رزم شهید «بروجردی» بوده، می‌گفت به این نکته هم اشاره کنید که نظامی‌گری، همیشه برای ما یک تله تاریخی است؛ چون گمان می‌کنیم امنیت با آن، تأمین می‌شود، درحالی که امنیت در جای دیگری شکل می‌گیرد و یک زمینه نرم‌افزاری دارد؛ چنانکه خداوند به پیامبر می‌فرماید: (فَبِمَا رَحْمَةٍ مِّنَ اللَّهِ لِنتَ لَهُمْ). این بود که امنیت ایجاد کرد؛ محبت آفرید و دادگری و عدالت زایید. چرا امیرالمؤمنین که بیش از چهار سال و چند ماه، حکومت نکرد، عشق خود را در دل همه ما کاشته و «جرج جرداق» می‌گوید: «آیا می‌شود، می‌شود خدای بزرگ، کسی مثل علی7 را دوباره به بشریت، هدیه کند تا یک بار دیگر طعم عدالت را بچشد؟». آن قدرت نرم است که من و شما را به اینجا رسانیده.

پهلوی دوم نیز همین مسیر را در پیش گرفت و با این‌که در ابتدا کمی ضعیف بود، بعد از آن‌که اندکی قوت یافت و «مصدق» را کنار گذاشت، «ساواک» را شکل داد و سپس با افزایش قیمت نفت، اصلا خدا را هم بنده نبود و حتی به هشدارهای آمریکائی‌ها و انگلیسی‌ها نیز وقعی ننهاد. آنچه اتفاق افتاد، این بودکه امام خمینی –که به گردن همه ما حق دارد- تا سال 56 فقط بخشی از مبارزان و حوزویان، او را می‌شناختند، به‌یک‌باره شخصیت کنونی را پیدا کرد. انقلاب اسلامی از این زاویه، حاصل دو رؤیاست: یک رؤیای آنتولوژیک که از ایران باستان، وجود داشت و با اسلام و ایده امامت به‌عنوان واسط بین ملک و ملکوت، تقویت شده بود و یک رؤیای جدید که ناگهان در چهره امام خمینی، حکیمی –شخصیتی که اهل شریعت، طریقت و حقیقت بود- تبلور یافت. فصل آخر فلسفه امام، بیشتر شریعت و عرفان بود و تنها بخش بسیار جزئی از 97% شهروندانی که به‌درستی، به جمهوری اسلامی، رأی دادند -و شامل همه مردم، اعم از چپ و غیرچپ به جز سلطنت‌طلبان می‌شد- «ولایت فقیه» امام را مطالعه کرده بودند. این مردم به خاطر «ولایت فقیه» امام به میدان نیامده بودند. البته شریعت امام سر جای خود، محفوظ بود و ایشان یک متشرع و مرجع بزرگ، محسوب می‌شود، ولی چه شد که به سراغ امام آمدند و ایشان به نمادی تبدیل شد که همه آرزوهای تاریخی خود را در این چهره حکیم عامل عادل مهربانی می‌بینند که به مردم، توصیه می‌کرد به ارتشی‌ها گل هدیه کنید؟ همه آرزوهای تاریخی ما در چهره امام، گرد آمد و امام ما در نوفل لوشاتو، هم امام تاریخی است و هم امام مدرن. می‌دانید که امام 134 سخنرانی و مصاحبه در نوفل لوشاتو ایراد کرد که کمتر بر روی آن‌ها کار شده است و بحث‌های حق مردم، پارلمان و قانون اساسی را در خود دارد. دو رؤیای تاریخی ما در امام و انقلاب اسلامی در یک بازه زمانی کوتاه به هم پیوست. ایرانیان به دنبال گنگ‌دژ بودند و در ادامه امام خمینی، چهره مهدی7 را می‌دیدند و شکل‌گیری انقلاب ما از این زاویه، قابل طرح و بحث است.

 امام با خاطرات ازلی و آرزوهای ما پیوند خورد؛ که دیو چو بیرون رود، فرشته در آید. به یاد دارید که این شعرها که تبلور رؤیاهای ما بود، با ما چه می‌کرد؟ این شد انقلاب اسلامی و اساس آن هم قدرت نرم بود. امام نه یک گروه پارتیزانی به راه انداخت؛ نه به کسی پول داد و نه بسیج خاصی را صورت‌بندی کرد، بلکه با قدرت نرم، جلو آمد. علت بقای این انقلاب، همان علت موجده آن است و به میزانی که به‌سمت قدرت سخت می‌رویم، مردم را از دست می‌دهیم؛ به مقداری که سرمایه اجتماعی یعنی اعتماد، آسیب می‌بیند، باید منتظر بسیاری وقایع تلخ باشیم.

نکته پایانی این‌که وظیفه‌ای سنگین بر عهده ما از رهبران تا تک‌تک ما قرار دارد. آیا بعد از تجربه انقلاب اسلامی، آن رؤیاهای ما باقی خواهد ماند؟ اگر انقلاب اسلامی خدای ناکرده، دچار آسیب جدی شود، آن رؤیاها ماندگار خواهند بود؟ البته من معتقدم که آن رؤیاها می‌مانند، اما کار، بسیار دشوار است و امکان دارد که به خواب دوقرنه یا سه‌قرنه برویم؛ لذا مسؤولیتی بزرگ بر دوش رهبران ماست و شرائط موجود، در مجموع به عقیده همه دلسوزان نظام و انقلاب، شرائطی خوب نیست. امام، شخصیتی بودکه مردم 8 سال جنگ را با او تجربه کردند و خود، شاهد نگاه مردم به ایشان بوده‌اید و می‌دانید دوبرابر آن مقداری که در آمدنش شادی کردند، از رفتنش گریستند و این حاصل، صداقت ایشان بود که موجب می‌شد مردم تردیدی در ایشان روا ندارند. ولی امروز، تردیدها جدی است و نمی‌دانم که چگونه می‌توان این مسیر را بر گردانید، ولی شرائطی دشوار در پیش داریم.