دولت و ابزارهای الزام به شریعت (3) – محمد سروش محلاتی

دولت اسلامی همانگونه که در برابر امنیّت شهروندان و رفاه آنان مسئولیت دارد، در برابر اخلاق و دینداری آن ها نیز تعهّد دارد، و این سلسله مقالات، در صدد تبیین یا تثبیت این موضوع نیست، بلکه با تأکید بر این اصل، به طرح این پرسش می پردازد که این مسئولیت چه قلمرویی دارد و برای استقرار شریعت در زندگی شهروندان، از چه شیوه هایی می توان استفاده کرد ودر این زمینه به کارگیری چه روش هایی ممنوع است؟ البته این سوالات عیناً درباره مسئولیت شهروندان نسبت به یکدیگر نیز مطرح است و پاسخ آن از نظر مبنایی چندان متفاوت نمی باشد ولی تأکید و تمرکز بر «نقش دولت» از آن روست که چون دولت از پشتوانه «قدرت» برخوردار است، لذا ابزار های بیشتر و امکانات گسترده تری در اختیار دارد و در سطح وسیع تری می تواند «الزام به شریعت» را دنبال کند.

اگر مسئولیت دولت در این باره، مبتنی بر اصل امر به معروف ونهی از منکر باشد و دولت به اتکای این وظیفه خود را مجاز یا مکلف به الزام شهروندان به رعایت موازین دینی بداند، در اینصورت می توان پرسید که این اصل، چه اقتضائی دارد و برای اجرای آن، چارچوب خاصی تعریف شده است؟

اصول حاکم بر اجرای شریعت

از نظر فقهی، شیوه اجرای امر به معروف و نهی از منکر، «عقلایی» است و به همین دلیل است که در اجرا باید به اصولی مانند «امکان تأثیر گذاری» و «عدم ترتب مفسده» و «تدریج در روش امر و نهی» توجه داشت و با درک درست و دقیق از وضع روحی وشرایط اجتماعی مخاطب، در صدد اصلاح رفتار او برآمد، فراتر از این عده ای از فقهای بزرگ شیعه مانند شیخ طوسی و علامه حلی در برخی اثارشان اصل تکلیف امربه معروف را هم «عقلی» می دانند که در این صورت ضرورت به کارگیری خرد و تجربه در اجرای آن جایگاه روشن تری داشته، ولزوم نفی روش های غیر منطقی واضح تر است. بهرحال، فقه «شیوه اجرا» را در قلمرو «تعبّد» نمی داند و چون شیوه ها وروش را به اقتضای شرایط مختلف، «متنوّع» وسیّال می بیند لذا تبیین آن را در هرمورد، به عهده نمی گیرد وصرفاً بر این اصول عقلانی مثل این که روش ها باید مفید و تأثیر گذار بوده و بر آن ها فسادی مترتب نشود، اکتفا می کند. فقه اضافه می کند که وقتی این زمینه ها وجود ندارد، حتی ممکن است امر به معروف، از «وجوب» به«حرمت» تغییر حکم داده و «نباید» به انجام آن مبادرت ورزید.

فقه با ارائه چنین مبنایی، از ورود دانش های تجربی بشر مثل علوم اجتماعی وتربیتی به این حوزه استقبال نموده و با محوّل کردن مسئولیت ارائه شیوه ها و راهکار ها به آن ها، بر حصول تلاش آن ها، ارج و اعتبار می نهد.

با سپرده شدن این مسئولیت به علوم رفتاری، قهرا فقه دربرابر توصیه های کارشناسانه آنان برای تغییر و اصلاح رفتار شهروندان در جهت نزدیک شدن به الگوی اسلامی، تسلیم خواهد بود و شیوه ای مخالف و متضاد با آن را تأیید نخواهد کرد، ولی می توان پرسید که آیا در متن آموزه های دینی نیز توجهی به این موضوع دیده می شود و آیا در سده های پیشین که اساساًعموم مردم به این اصول تربیتی اعتنا نداشته اند، پیشوایان دینی، آنان را به این موضوع «ارشاد» کرده اند؟

و آیا در اعصاری که روش ضرب و شتم و اعمال زور و قهر، شیوه رایج اصلاح افراد بوده و دینداران هم با همین روش در صدد ارتقاء سطح تدیّن دیگران و گسترش الزام به شریعت در جامعه بوده اند، آموزه های دینی آن را «تأیید» کرده، و یا در برابر آن، «سکوت نموده» و یا با آن «مخالفت» کرده است؟

متفکرانی که با نگاه منطقی به این سنخ مسائل می نگرند، بدون استناد به متون روایی هم می توانند به پاسخ روشنی دست یابند، ولی کسانی که در فضای «تعبّد» یا «تحجّر» قرار دارند، توقع دارند که شیوه ها و روش های اصلاح وتغییر هم در متون دین ارائه شده باشد و به آن چه که در این زمینه دست می یابند، با نگاه «موضوعیت» نگریسته واز جنبه «طریقیت» آن غافل می شوند. به هرحال این مسأله اساسی، در منابع دینی هم مطرح شده است و تأیید متون مذهبی برهمان اصول عقلی و تجربی، حجت را بر همگان تمام کرده است. از آن جمله امام صادق (ع) پس از آن که درجات ایمان و مراتب مختلف انسان ها را مطرح می کند، توضیح می دهد که انسان ها باید «پله پله» از نردبان ایمان بالا روند، و این کار «صرفاً» با رفق و مدارا امکان پذیر است والّا اگر با زور کسی بالا کشیده شود، به سقوط او و خرد شدن وی می انجامد:

و اذا رأیت من هو اسفل منک بدرجه، فارفقه الیک برفق و لا تحمّلن علیه ما لا یطیق فتکسره فان من کسر مؤمناً فعلیه جبره (الکافی، ج2، ص45)

این بیان امام صادق (ع) اشاره به چند اصل مهم است:

اول آن که: کسی که می خواهد به ارتقاء سطح دینداری دیگران اقدام کند، باید خود در رتبه بالاتری از دینداری قرار داشته وبه لحاظ شایستگی، یک گام ازدیگران جلوتر باشد، اقدام کسانی که در زمینه تقیّد به موازین اخلاق، از دیگران عقب تراند و از زبان وقلم شان، و یا از رفتار و افکارشان بوی تعفّن به شام می رسد، و در زد و بند های سیاسی و اقتصادی خود را بالا کشیده اند، هرگز “ایمان افرین” نیست.

دوم آن که: در اصلاح، نباید صرفا در صدد تغییر «ظاهر رفتار» انسان ها برآمد، زیرا رفتار، برخاسته از «ایمان» است، و برای اصلاح رفتار باید به «تقویت ایمان» اپرداخت، در غیر این صورت تغییرات، صوری و ظاهری بوده و ناپایدار خواهد بود.

سوم آن که: ارتقاء ایمان دیگران، با رفق و مدارا «امکان پذیر» است، زیرا ایمان، پسندیدن، پذیرفتن، و خواستن است که بدون نفوذ در دل و تحوّل در درون، بارور نمی گردد.

چهارم آن که: تحمیل و فشار وقتی فراتر از ظرفیت افراد باشد، نه تنها تأثیر مثبتی ندارد، بلکه همان ایمان گذشته شخص را هم درهم می شکند و او را از رتبه سابق هم ساقط می کند.

پنجم آن که: کسی که با روش غلط و با زور و تحمیل در صدد اصلاح است، اگر موجب آسیب دینی دیگران و دین گریزی آنان شود «مقصر» بوده و به عنوان «عامل گمراهی» انان شناخته می شود. در نقل دیگری از این روایت حضرت مثال زدند که اگر بر بچه شتر بار شتر کامل قرار دهی، تو او را از بین برده ای: لانک ذهبت تحمل الفصیل حمل الباذل فسخته.

و ششم آن که: آمران نابخردی که به نام دین و دفاع از ارزش های والای دینی، مردم را در مسیر دین گریزی قرار می دهند، «وظیفه جبران» داشته و مکلف اند آن ها را که از دبن گریزان کرده اند، به حوزه دینداری برگردانند! فان من کسر مؤمناً فعلیه جبره

ولی آیا کسانی که طی سال ها با ادبیات ناهنجار و با برخورد های خشن و دور از نزاکت، در فاصله گرفتن افراد فراوان یک یا دو نسل از اسلام عزیز و یا بدبینی آنان و یا سهل انکار کردن شان به انجام وظایف شرعی، مؤثر بوده اند، می توانند از عهده جبران برآمده و آب به جوی رفته را باز گرداند؟ علامه مجلسی می گوید:

چه بسا این کار امکان پذیر نبوده و اصلاح و ترمیم ممکن نیست! [مرآةالعقول، ج7، ص280]

مضمون روایات فوق که به دلیل معاضدت با حکم عقل و مطابقت با واقعیت، «معتبر» است، در روایات دیگرنیز دیده می شود و به این دلیل نیز موجب «اطمینان» واعتبار است، مثلا حضرت باقر (ع) با اشاره به این که انسان ها، از نظرایمان داری مراتب مختلفی اند، فرمود: اگر بخواهی بر کسی که مرتبه اول و پایین قرار دارد، ایمانی قوی تر را تحمیل کنی، «تاب و توان» آن را نخواهد داشت: لو ذهبت تحمل علی صاحب الواحده ثنتین لم یقو.

ودر بیان دیگر امام صادق (ع) فرمود اگر “ظرفیت ایمانی” اشخاص در نظر گرفته نشود و فراتر از آن، از ایشان توقع داشته باشی و بر آن ها تکلیف بگذاری، آنان را زیر بار سنگین قرار داده و از پای درخواهی آورد: لا تحملوا علی صاحب السهم سهمین فتبهظوهم .

ولی با همه این تأکیدات و تصریحات، باز هم به نظر می رسد که این تلقی از روش اجرای امر به معروف در میان ما ضعیف و یا ناشناخته است و کسانی که از احیای امر به معروف و نهی از منکر دفاع می کنند، تصوّری جز” اعمال قدرت” و زور نداشته و آن را ابزاری کارآمد برای توسعه دینداری تلقی می کنند ! این ذهنیت که در بین ما سابقه تاریخی دارد به دلیل آن است این گونه روایات در دانش فقه که متفکل بیان تکالیف است، در «جایگاه خود» قرار نگرفته و از طریق فقه، به عامه مردم عرضه و ارائه نشده است و در حالی که گاه در متون اخلاقی تفسیر و یا حدیثی مورد توجه قرار گرفته، در متون فقهی جای آن خالی است. (ر.ک: مجمع البیان، ج7، ص20، و زبده البیان ص351) مثلا حضرت امام خمینی در آثار اخلاقی خود به صراحت به این موضوع پرداخته و هشدار داده اند که «تندی» در برخورد با یک منکر می تواند شخص را در «منکرات» غوطه ور ساخته و یا او را به “کفر و ارتداد” برساند:

در باب امر به معروف و نهی از منکر یکی از مهمّات همین رفق نمودن و مدارا کردن است، ممکن است اگر انسان مرتکب معصیت یا تارک واجبی را با شدت و عنف بخواهد جلوگیری کند، کارش از معصیت کوچک به معاصی بزرگ تر یا ردّه [ارتداد] و کفر منتهی شود. (شرح جنود عقل و جهل، ص317)

ولی آیا این تذکر و هشدار از چنان اهمیتی برخوردار نیست که در متون فتوایی هم مطرح شده و به مقلّدان آموزش داده شود؟!

نتیجه آن که

همان گونه که اسلام در “مرحله تشریع” به اقتضاءات تغییر و تحول در جامعه توجه داشته و با توجه به اصولی مانند «تدریجی بودن تشریع احکام»، گاه اجازه داده است تا مردم عرف و عادت غلط خود را ادامه دهند تا فضای فکری و اجتماعی مناسب برای «قانون جدید» و بیان حکم الهی فراهم آید، هم چنین اسلام در “مرحله اجرا” نیز به این اقتضاءات توجه داشته و بدون در نظر گرفتن شرایط فرد، حکم خویش را با شدت و عنف بر او تحمیل نمی کند تا مبادا عوارض ناگوری مانند تنفّر از دین اتفاق افتد.

ای کاش آن ها که از سر دلسوزی یا از روی نادانی و یا تحجّر، سال هاست که بر طبل تندی می کوبند و از بازتاب پرخاشگری های خویش در فضای جمعه و جماعت و رسانه ها لذت می برند، اجازه می دادند که برای یک بار هم که شده گروهی از کارشناسان علوم اجتماعی به بررسی علمی و بی طرفانه این مسأله بپردازند که با به کارگیری این ادبیات و این شیوه ها، در دینداری نسل حاضر و به ویژه جوانان چه اتفاقی افتاده، آیا شعاع و گستره دینداری در میان آنان گسترش یافته و بر عمق آن افزوده شده، و یا به عکس فوج کثیری از آنان از دین جدا شده و یا با تردید و تزلزل زندگی می کنند؟ و ای کاش با در دست داشتن اینگونه اطلاعات آماری، مقایسه ای بین میزان این ریزش ها، و متقابلاً رویش هایی که در مجامعی مانند مراسم اعتکاف دیده می شود، انجام می گرفت و آنگاه نتیجه می گرفتیم که تراز عملکرد دینی ما مثبت است یا منفی؟