دکتر فیرحی و تطور تاریخی مفاهیم در اندیشه سیاسی بخش دوم
دکتر محمدرضا بهشتی
عرض سلام دارم خدمت همه عزیزان ارجمندی که در این یادبود مجازی به مناسبت سالگرد مرحوم استاد دکتر داوود فیرحی حضور دارند و بار دیگر درگذشت تأسفبار این استاد و پژوهشگر حوزه و دانشگاه را خدمت شما عزیزان و همچنین به خانواده محترم ایشان و به جامعه حوزوی و دانشگاهی تسلیت میگویم.
درگذشت ایشان ضایعه غمبار و جبرانناپذیری است؛ چراکه در این استاد عالم فرزانه و انسان شریف و خلیق خصلتهایی گرد آمده بود که چه بسا جمع شدن آن خصلتها در یک فرد کمتر یا به ندرت اتفاق میافتد. خدایش رحمت کند و به روح او آرامش و پاداش نیکو و به بازماندگانش شکیبایی و اجر عنایت کند. دوستان برگزارکننده این برنامه از بنده خواستند به دلیل مراوده چندسالهای که با ایشان داشتم و در فرصت کوتاهی که در اختیار است، یکی از حوزههای مطالعاتی و مورد علاقۀ ایشان را معرفی کنم. همه دوستان میدانند که یکی از حوزههای پژوهشی جدی ایشان علاوه بر فقه سیاسی، تاریخ اندیشه سیاسی معاصر ایران از دوره صفویه بلکه بهطور خاص از دوره قاجاریه تا زمان حاضر بود و آنچه در این حوزه بهویژه بر آن متمرکز شده بود، مفاهیم بنیادین شکلدهنده سیاسی در حال نویزگیری و شکلگیری بود.
مفاهیمی که ایشان به آن توجه میکرد، مانند مفهوم حکومت، مفهوم دولت، مفهوم ملت، مفهوم قانون، مفهوم عدالت، مفهوم آزادی، مفهوم دموکراسی و مفهوم وطن یا میهن بود. ایشان در بستر پژوهشی که دربارۀ تاریخ اندیشه سیاسی معاصر داشت، در فهم و دریافت نقش این مفاهیم در شکلدهی به اندیشه معاصر سیاسی جامعه ایران میکوشید. ایشان در این مسیر به نحو ملموسی با این تجربه روبهرو شده بود که این مفاهیم بهرغم کاربرد فراوان و ظاهر همهکس فهم و بدیهی که دارند و در اندیشه اندیشهورزان سیاسی و همینطور جریانهای مختلف فکری، نیز در فهم عمومی مردم نقشآفرین بودهاند؛ ولی در عین حال معانی گوناگونی را در خودشان جمع کردند و در نسبت و در پیوندهای مختلفی با هم قرار گرفتند.
بازشناسی این معانی جمعشده در این مفاهیم و همچنین نسبتهایی که این مفاهیم با همدیگر دارند کار چندان ساده و آسانی نیست. ذهن مرحوم دکتر فیرحی با تیزهوشی که داشت و با نظمی که به لحاظ فکری داشت و اندیشه سامانمندی که داشت، دریافته بود که در اینجا سر و کارش با پدیدهای است که باید از آن به تطور و تحول مفاهیم یاد کنیم.
در این چند سال مراوده علمی که خدمت ایشان داشتیم و حضور در جمعهای هماندیشی که واقعاً دانش افزا بود، تلاش ایشان برای آشنایی هرچه بیشتر با مسئله تطور مفاهیم، باعث تبادل اندیشههای متعددی بین ایشان و بنده شد و دلیلش هم این بود که من بهرغم تفاوت حوزه مطالعاتی و تمرکزم بر روی فلسفه و تاریخ فلسفه، مدتی هم موضوع تحول تاریخی مفاهیم فلسفی را دنبال کرده بودم. آن چه که به اصطلاح در زبان آلمانی history of consepts یا به تعاریف دیگر history of ideas نام گرفته و نوع دیگر نوع semantic یا معناشناسی تاریخی است.
آشنایی من با این بحث، از طریق پژوهشی بود که در رساله دکتری در آلمان داشتم و با موضوع تحول و تطور مفاهیم خوب آشنا شده بودم. البته تمرکز من نه بر روی مفاهیم سیاسی بلکه بر روی مفهوم طبیعت بود. ایشان به دنبال این بود که همین تطور را به شکل روشمندی در مطالعه تاریخی مفاهیم بنیادین در چارچوب اندیشه سیاسی معاصر ایران بهکار بگیرد. در این زمینه سؤالهای اساسی و مهمی هم برای ایشان مطرح شده بود که مفاهیم پایه در اندیشه سیاسی را چگونه باید بفهمیم؟ آیا میتوانیم به فهمی از این مفاهیم دست پیدا کنیم که درک تحول و تطور را ممکن سازد؟ آیا میتوان به تثبیت معانیای در مفهوم دست یافت و به چیزی مانند تعریف ثابت و معتبر درباره همه این مفاهیم رسید؟ آیا مجازیم یک فهم را بهمنزله فهم معیار در نظر بگیریم و به سراغ هر نقطه از تاریخ برویم که به بررسی آن میپردازیم و حضور یا غیاب این مفاهیم را جستوجو کنیم؟ آیا حاصل این کاوش با این شیوه، به این نتیجه نخواهد رسید که چه بسا هیچگاه این مفهوم نزد اندیشهورزان پیشین با دقتی که ما در تثبیت معانی آن تلاش کردیم و تعریف کردیم، مطرح نبوده است، بلکه همیشه کموبیش به آن نزدیک یا دور بوده است؟ آیا این امر به این معنا نخواهد بود که مفهوم معیاری که ما بهمنزله مفهومِ درست، برگزیدهایم و در نتیجه حاصل کاوش تاریخی، مدام خطاهای کمیازیاد دیگران در دریافت این به اصطلاح فهمِ درست را کشف کنیم؟ اساساً چه تلقی از مفهوم باید داشته باشیم که بتواند به ما امکان درک تحول در یک مفهوم را بدهد؟ این تحول در چه چیزی است و خود را چگونه نشان میدهد؟ آیا تحولات در مفهوم لزوماً خود را در واژه یا واژههایی که آنها را بهگونهای شفاهی یا کتبی به بیان در میآورند بازتابی هم پیدا میکند؟! یعنی آیا تاریخ یا تاریخچه تحول مفهوم لزوماً با تاریخچه تحول واژه یعنی این بار history of world در مقابل history of consept تلازم و ملازمتی دارد؟ پرسشهای از این دست ما را به لزوم دو دسته پژوهش راهبری میکند:
یک دسته پژوهش در سطح واژه و دگرگونیهایی است که در واژه پدید میآیند و دستۀ دیگر در سطح مفهوم است؛ اینکه ما چه تلقیای از مفهوم داشته باشیم که در آن مجال تحول و تطور ممکن شود؟ این مسئله تعیین کنندهای است. چه میشود که یک مفهوم دگرگونی پیدا میکند؟ اگر ما یک مفهوم را وحدتی از معانی بگیریم که اینها معانی منسجمی هستند و به هم پیوسته و این معانی با همدیگر نسبتهایی را دارند، در همین مفهوم واحد ممکن است این تلقی را بتوانید پیدا کنیم که تحول در مفهوم شاید به این ترتیب صورت میگیرد که معانی جدیدی در این مفهوم وارد بشوند که پیشتر این معانی در فهمی که از این بوده دخیل نبودهاند یا معانی خارج بشوند و دیگر این معانی در داخل این مفهوم دیده نشوند یا اینکه ثقل معانی در داخل مفهوم دگرگون بشود. معمولاً این طور است که در یک مفهوم، معنای با وزن و ثقل بیشتری هست و سایر معانی که باز هم از آن فهمیده میشود گرداگرد این معنای محوری شکل میگیرند و چه بسا تحول نه به شکل ورود به یک معنای جدید یا خروج از یک معنا بلکه تغییر ثقلی است که در میان این معانی اتفاق میافتد؛ البته دربارۀ خروج معانی هم باید خیلی محتاطانه سخن گفت.
گاهی به نظر میرسد که برای مدتهای طولانی یک معنایی، دیگر در مفهومی حضور ندارد؛ اما میبینیم بعد از سپری شدن زمانی دوباره با آن روبهرو میشویم و گاهی وحتی ممکن است که به معنای محوری هم تبدیل بشود. این بحث، بحث بسیار جالبی است. خود اینکه مفهوم را چگونه بفهمیم من به خاطر رسیدن به یک مفهومی که از خود مفهوم باید داشته باشیم (در واقع meanings of meaning و consept of consept) مجبور شدم مدت طولانی منابعی را بخوانم که به یک معنا خارج از دایره اصلی کار من بود؛ چون موضوع من تحول مفهوم طبیعت، به عنوان یکی از مفاهیم کلیدی بود که به نظر میرسد در عهد باستان و بعد در سدههای میانه و بهخصوص در عصر جدید دچار دگرگونیهای قابل ملاحظهای شده و این دگرگونیها تأثیر بسیار عمیقی بر اندیشه فلسفه بهخصوص در مغرب زمین داشته است. میدان کار من این بود و به دنبال این بودم که این دگرگونیها و پیامدهای این دگرگونیها را پی بگیرم ولی برای اینکه بتوانم اساساً چیزی به نام تحول و تطور مفاهیم را شناسایی کنم، ناچار شدم که مدت قابل ملاحظهای را صرف نظریههای مختلف مفهوم و نسبت مفهوم و معنا و بحث دلالت رابطه مستقیم یا غیر مستقیم میان واژه و به اصطلاح مفهوم و بعد مدلول ما یا به اصطلاح موضوع اعم از شیء یا موضوع آن را یعنی این نسبت سهگانه را بررسی قرار بکنم و در نهایت به جمعبندی برسم تا بتوانیم تحول مفاهیم را بفهمیم که از آن چه چیزی باید دریافت کرد و چه تلقی باید از مفهوم داشت که امکان تحول و تطور در آن میسر باشد.
مرحوم آقای دکتر فیرحی در حوزه دیگری با همین پدیده برخورد کرده بود و همه دوستانی که بر روی منابعی کار میکنند که در فاصلههای زمانی با ما قرار گرفتند، حتماً به این پدیده برخورد کردهاند. در وهله اول وقتی منبعی را مطالعه میکنیم با مفهومی روبهرو میشویم که گمان میکنیم با آن آشنا هستیم و برای ما معنای ساده و بدیهی دارد، اما هر چه بیشتر در آن کاوش میکنیم و آنچه را که به مفاهیم نسبت داده میشود بررسی میکنیم متوجه میشویم که گویا این مفهوم آنی که ما با آن آشنا بودیم و برای ما معیار بود، نیست و اکنون در فهم متن دیگر آن آشنایی را ندارد و غرابت پیدا کرده است و سؤالبرانگیز است.
این هم اختصاص به حوزه فلسفه یا حوزه اندیشه سیاسی ندارد و بسیار عامتر است. تجربه دیگری را خدمت دوستان عرض کنم. شاید بعضی از دوستان در جریان باشند که در چند سال گذشته جمعی از مترجمان، یک کار بهنسبت پرحجمی را دربارۀ کلام اسلامی ترجمه میکنند که بنده هم به عنوان ویراستار علمی، ویرایش و مطابقت و روانسازی نهایی متنها را به عهده دارم. این کتاب جامعه و کلام آقای فان اس است. در آنجا نزدیک ۴۰۰۰ صفحه به بحث نسبت کلام و جامعه در قرن سوم و دوم هجری پرداخته و کتاب بسیار قابل توجهی است. فارغ از آرایی که ممکن است در آن مطرح شده باشد و مانند هر کار علمی دیگری، مورد پرسش و نقد قرار بگیرد، اما به لحاظ شیوه کار و روشی که ایشان دارد کتاب کم نظیری است و در مدت ۲۵سالی که از انتشار آن میگذرد، تبدیل به یک کتاب مراجعه تقریباً همه کلام پژوهان شده است. در آنجا من بار دیگر با همین مسئله روبهرو شدم؛ به این معنا که وقتی مباحث مربوط به کلام در قرن دوم و سوم را دنبال میکردیم، با مفاهیمی روبهرو بودیم که در وهله اول با توجه به آشنایی نسبی بنده با کلام و چند سالی که روی آن متمرکز بودم، فکر میکردم که اینها را میفهمم. دوستان مترجم این مفاهیم را از آلمانی به زبان فارسی برگردانده بودند. خود این اصطلاحات در زبان عربی بود و اینجا با دقت هرچه بیشتر که سعی میکردیم به عینه برگردان فارسی از متن اصلی صورت بگیرد، مدام متوجه میشدیم که به نظر میرسد با جابهجاییهای در معانی مفاهیم روبرو هستیم و دگرگونی اتفاق افتاده است.
اینجا با پدیده خیلی جالب روبهرو شدیم. یکی از اساتید مشهور که سالها در دانشگاه الهیات و جاهای دیگر تدریس کرده است، با این کتاب آشنا بود و به من گفت: این متنهای اصلی را که میخواهید شما ببینید، چه کار میکنید؟ گفتم: آقای فان اس تلاش کرده و معادلهای خوبی برای اینها در آلمانی پیدا کرده است و ما سعی میکنیم با در نظر گرفتن این معانی، این معادلها و معانی و واژههایی که در زبان عربی بوده است را به فارسی برگردانیم. نکته ای را ایشان گفت که برای من خیلی جالب بود. گفت: من میخواهم بگویم که کار مشکلتر از این است. ما فکر میکنیم که باب این مفاهیم آشنا هستیم و حتی زبان عربی سده دوم و سوم را میفهمیم. در حالی که وقتی نزدیک میشویم میبینیم که زبانی که با آن در سده دوم و سوم سخن گفته میشود و بعد واژههایی که در آنجا هست و مفاهیمی که این واژهها بر آن دلالت دارند، با آن چه که ما در فهم متداول معمول خود و در جریان کار علمی حوزوی داریم متفاوت است. ما به دلیل اینکه گاهی اوقات واژهها ثابت بودند و وارد زبان فارسی شدهاند، متوجه این تحول و تطور نمیشویم و گمان میکنیم که اگر یک واژه یا مفهوم اینجا به کار رفته است، همان مفهومی است که ما با آن آشنا هستیم؛ در حالی که اگر در مطالعۀ متن، بر همان مفهوم معیار و آشنا تکیه کنیم، متن دچار ابهام میشود و یک جاهایی نمیتوانیم دریابیم که چرا مثلاً در توصیف این مفهوم چیزهایی گفته میشود که الان برای ما بیگانه است. تجربه بسیار جالبی بود و من را هم ناچار کرد که تقریباً هر جا ایشان نقل قول کرده است، تا آنجا که مقدور بود به منبع اصلی مراجعه کنم. ایشان پنجهزاروخردهای منبع معرفی کرده است و ما سعی کردیم آنها را به دست بیاوریم و ببینیم که چه مفهومی در آنجا طرح شده است و چه واژهای برای آن برگزیده شده است که در برگردان فارسی، یک وقت دچار Asynchronism زمانپریشی و ناهمزمانی نشویم.
فرصت ما کوتاه است و مجال بحث مفصل دراینباره نیست و آن را موکول میکنم به زمان دیگری که در جمع دوستان این بحث را به صورت تفصیلی و به کمک نمودار بیان کنم. به هر حال مرحوم آقای دکتر فیرحی هم به این نکته رسیده بود و با تمرکز بر روی مفاهیمی مانند مفهوم آزادی به فارسی یا حریت به عربی و امثال اینها که در تاریخ اندیشه سیاسی معاصر ما بهویژه در اواخر دوره قاجاریه و از دوره قاجاریه به دوره پهلوی و بعد هم دوران انقلاب و بعد از انقلاب بهکار رفته است، متوجه شده بود که گویا تحولات و دگرگونیهایی در فهم آزادی به وجود آمده است. همه میگویند آزادی اما آیا واقعاً یک چیز را مراعات میکنند؟ در مفهوم عدالت و ملت هم همینطور. خیلی جالب است واژهای که اصلاً در سنت ما خاستگاه قرآنیدینی دارد مانند واژۀ ملت و ملت ابراهیم. گاهی در ترجمهها و تعبیرهای خود خیلی شتابزده و سرسری از روی این عبور میکنیم. این واژه در این سنت فرهنگی برای خودش جایگاهی داشته و الان یک دفعه دگرگونی پیش آمده است و ملت در ازای کلمه Natio در لاتین یا Nation فرانسه و آلمانی به کار میرود، در حالی که دلالتهایی که مفهوم ملت دارد، ممکن است متفاوت باشد و کسانی که در این بستر فرهنگی اندیشهورزی سیاسی میکنند، ممکن است به دلیل کاربرد این مفهوم و لوازم این کاربرد، چیزهایی را از آن بفهمند که اصلاً در مفهوم natio نبوده باشد. داستان أخذ و اقتباسهای زبانها از همدیگر داستان مفصلی است و در جریان انتقالها میبینیم که چه دگرگونیهای قابل توجهی صورت میگیرد. برای نمونه دربارۀ مفهوم طبیعت که میدان کار خودم بود، عرض میکنم که واژۀ «فوسیس» یونانی به معنای طبیعت بود. اینکه آیا این طبیعت خودش چه معانیای داشت بحث مفصلی است. واژه از دو بخش تشکیل شده است: یکی «بُنِفّو» که همان بوهو در زبان هند و اروپایی است و باید «پوهو» خوانده شود و به همین دلیل در لاتین با ph نوشته میشود و اینها واژههایی است که واکۀ دمشی در آن است و در زبانهای سانسکریت متدوال است. ما در زبانهای خودمان سادهسازی کردیم و دیگر این واکههای دمشی را بهکار نمیبریم و میگوییم «بودن» و نمیگوییم «بوهو»؛ در حالی که در سانسکریت هنوز کاربرد دارد و در زبانهای هندی «بُهادر» (و نه بَهادر با فتحه). «بُنِفّو» به معنای برآمدن و بالیدن بوده و از عالم گیاهی گرفته شده است. یک مفهوم کاملاً دینامیک به اصطلاح یا پویا. پایانه «سیس» که در آنجا بهکار رفته است. جالب است که هر وقت در زبان یونانی با آن روبهرو بشوید میبینید «سیس» یک فرایند و یک جریان را نشان میدهد و «فوسیس» مجموع این فرآیند بالیدن و برآمدن را نشان میدهد. مفهومی است که در آن کمال پویایی و کمال دینامیسم را ملاحظه میکنید. وقتی منتقل میشود به زبان لاتینی، میشود «ناتورا» و ریشۀ «ناتورا» در جای دیگری است و در عالم جانوری است و به معنای دهانه رحم حیوان ماده و بطن است. در رم اینکه یک فرد از کدام بطن زاده شده باشد، تعیینکننده بوده است و جایگاهش در جامعه رم را مشخص میکرده است. میخواهی بگویم فلان فرد چه خصوصیاتی دارد؟ بستگی دارد که از کدام بطن زاده شده باشد. این را هم نه فقط دربارۀ موجود انسانی و نه فقط در مورد موجود جاندار بلکه در مورد همه موجودات ناتورای وطبیعت هر چیزی را میپرسند. جالب است که وجه گیاهی آن، که برآمدن بالیدن است با نوعی جابهجایی، وجه حقوقی پیدا میکند. حالا فکر کنید همین واژه ناتورا در زبان لاتینی را وقتی ترجمه شد به طبیعت که از طبعه است و یک واژۀ کامل استاتیک و ایستا است به معنی طبع و مهر زدن چاپخانه، مطبعه و امثال اینها، چه دگرگونی و چه جابهجاییهایی در این به وجود میآید. وقتی این واژه منتقل شد به فضای اندیشه فلسفی، تا چه اندازه فیلسوفان و متکلمان مسلمان ما در فهم واژه طبیعت دچار مشکل بودند؛ چون از ویژگیهای طبیعت در آثار افلاطون و ارسطو و دیگران و حتی سقراطیان شروع میکردند که با واسطه به عالم اسلامی منتقل شده بود و این خصوصیاتی که در اینجا برایش ذکر میشد، سازگار نبود. طبعه و طبیعت سازگار نبودند. این دگرگونی خیلی جالب است.
پس در مطالعه در تاریخ، مطالعۀ در تاریخ مفهوم و تاریخ واژه برای ما ضروری است. بعد نکته جالب اینکه یک مفهوم ایزوله و تنها نیست که معانی خودش را پیدا میکند و فهمی که از آن حاصل میشود برای ما به وجود میآید، بلکه مفهوم نسبت با مفاهیم دیگر در یک شبکهای از مفاهیم است که معنا پیدا میکند؛ مثلاً شما این طبیعت را اگر در مقابل تربیت بگذارید یا طبیعت را در مقابل صناعت بگذارید، میبینید که فهمی که از آن وجود دارد، فرق دارد. آنجا یک معانی را در طبیعت جستوجو میکنید و ممکن است در اینجا جستوجو نمیکنید و معانی دیگری را مد نظر دارید. مفاهیم در نسبت با مفاهیم دیگر، خیلی جالباند. مفاهیمی که یا مکمل هستند یا به اصطلاح complity concept complimentaly را دارند تکمیل میکنند و در نسبت با مفاهیم متضاد (contraly concept) یا در نسبت با مفاهیمی که با اینها درست در تقابل و تعارض هستند (contradictory concept). یک دفعه میبینید که شما فهم متفاوتی از این مفهوم دارید. بنابراین history of concept (تاریخ مفهوم) را در یک بستر بزرگتری که اسمش را بگذاریم history of ideas یا بگوییم به اصطلاح history of conception در مقابل corl concept، اینها در یک مجموعه به هم پیوستهای از مفاهیم، معانی خودشان را پیدا میکنند و مرحوم آقای فیرحی هم متوجه این شده بود که نیاز به کار بسیار عمیقتر در این زمینه هست و جلسات متعددی با هم دراینباره داشتیم. برای من بسیار خاطرهانگیز است و هنوز چهره دوستداشتنی ایشان و کلام آرام ایشان را در خاطر دارم و حسرت میخورم از اینکه محروم شدم و دیگر امکان اینکه بتوانیم در یک فضای هماندیشی سالم از هم چیز یاد بگیریم، نداریم. این خیلی مایۀ تأسف است. به نظر من تازه زمان این بود که مرحوم آقای فیرحی دستاوردهایی را که به زحمت به دست آورده بود، بتواند شکوفا کند. رگههای این رسیدن به پختگی در اندیشه را در بعضی از آثار ایشان بهخوبی میتوان دید. درست در همان زمانی که وقت ثمردهی بیشتر ایشان بود، ایشان را از دست دادیم و این بسیار تأسفبرانگیز است. یکی از خسارتهای مهم این بیماری همین است که آدمهای با ارزشی را از دست ما ربود. من برای تکمیل بحث اشاره کنم که تحقیق و کاوش درباره تحولات مفهومی به اینجا منتهی نمیشود، بلکه یک میدان یا دو میدان دیگر هم وجود دارد که در آنجا میتوانیم با رجوع به آنها این مفاهیم و این تحول را بازیابی کنیم. ادامه سؤالها را هم عرض کنم با این که فرصت پرداختن با آن نیست. مسئله تحول، مسئلۀ دورانبندیها، در دگرگونیهای مفهومی اصلاً ما دوران را از کجا آوردیم که میگوییم در این دوران این یا در آن دوران آن و بعد گویی نوعی تثبیت نسبی را برای یک دوره خاصی و دلالتهای یک مفهوم را در ذهن داریم. بعد چه میشود که این دگرگون میشود؟ یکی این مسئله است و بعد اینکه آیا یک هسته ثابتی در این تحول هست که از ابتدا تا انتها خود را به دست ما برساند و اگر نیست آن وقت باید چه کنیم؟
نکته بعدی اینکه ما فقط این مطالعهمان منحصر به واژه و مفهوم نمیشود، بلکه کاربرد استعارات و تمثیلها هم جالب است؛ مثلاً کاربرد استعارۀ دستگاه برای طبیعت. درحالیکه دستگاه برآمده از یک قلمرو دیگری است که قلمروی صناعه است. طبیعت به عنوان ردپا یا اثر الهی، طبیعت بهمنزله نردبان برای رفتن به آنچه که فوق طبیعت و ورای طبیعت است. از طبیعت فوق طبیعت و طبیعت ماوراء طبیعت سخن میگوییم. یا طبیعت به منزله شبکه و تور یا طبیعت به منزله کتاب به کار میرود. دوستان نمیدانید چقدر این استعاره کتاب طبیعت و کتاب جهان در تاریخ اندیشه نقش ایفا کرده است. آن وقت اگر ما طبیعت را کتاب دیدیم، پس کاوش طبیعت، گویی به منزله قرائت یک کتاب است و بنابراین نوع مواجهه ما مانند مواجهه با یک متن متن مکتوب است. این اصطلاح legre in libra natora خواندن در کتاب طبیعت به دنبال خودش یک لوازمی داشت. به این معنا که شما همان شیوه و روشی را که در خواندن کتاب دارید، دربارۀ طبیعت هم بهکار بگیرید. به دلیل این که طبیعت را به منزله کتاب لحاظ میکنید.
من هر چه بیشتر با مرحوم آقای فیرحی نزدیک شدم و در گفتوگوهایی که داشتیم، ایشان بیشتر متوجه اهمیت این موضوع و متوجه عمق کار و ضرورت تلاش ما برای رسیدن به یک فهم و درخور موضوع شده بود و من آثار این نحوه مواجهه علمی را در نوشتههای ایشان میدیدم که مدام افزایش پیدا میکرد و پررنگتر میشد. ذهن جوانان ذهن آمادۀ یادگیری ذهنی است. ایشان در قبال نقدها، به خوبی بردباری و تحمل داشت. این در فضای حوزه پررنگتر است و در دانشگاه هم هست که آدم وقتی میبیند دستاورد سالها زحمتش را نقد میکنند، فرو میریزد. طبیعی هست که آدم برانگیخته شود ولی باید بتواند تحمل کند، چون کار علمی است و کار علمی شکیبایی و پیگیری و جدیت میطلبد و مرحوم آقای فیرحی این خصلت را بهطور برجسته دارا بود.
برای من بسیار مایه تأسف است که درست در زمان پختگی ایشان، با فقدان ایشان مواجه شدیم. من سخن مرا همینجا خاتمه میدهم. مقصود تنها ذکر یادی از مرحوم دکتر فیرحی و بیان یکی از دغدغههای ایشان بود که به نظر من بسیار هم خوب متوجه شده بود و به درستی تشخیص داده بود که باید روی این مسئله تمرکز کرد و با صبر و بردباری کار ژرف و درخور یک کار علمی، صورت بگیرد. ایشان در حوزه تاریخ اندیشه سیاسی معاصر ایران به خوبی به این مسئله توجه پیدا کرده بود و در حال کار پیوسته بود. یکی از محاسن کار ایشان این بود که سرنخها را وقتی پیدا میکرد رها نمیکرد. در یک فاصلهای، باز در جای دیگر میدیدیم که همان سرنوشت را دنبال میکند. به نظر میرسید که ایشان نقشه راهی برای کار پژوهشی و علمی ترسیم کرده است و همان را دنبال میکند و میکوشد که در هر دورهای یک قطعه از این نقشه را پیگیری کند و بعد اینها را در یک پیوستگی با یکدیگر قرار بدهد. من لذت میبردم از دیدن اینکه فردی با هدفگذاریهای روشن در کار علمی و پژوهشی، در حال پیشرویهای قابل ملاحظهای است خداوند ایشان را رحمت کند و از نعمتهای اخروی برخوردار کند و لطفش را شامل حال ایشان کند. همچنین خداوند به همه آشنایان و بستگان و بازماندگان ایشان شکیبایی و صبر عنایت کند. از دوستان هم که حوصله کردند بسیار سپاسگزارم. چه بسا دوستانی در کار علمی خودشان، این نکاتی را که در اینجا به آن اشاره کردم، پی بگیرند. الحمدالله و صلی الله علی سیدنا و نبینا محمد و آله الطیبین الطاهرین المعصومین.