روش تفسیری آیت الله حاج سیدمصطفی خمینی
روش تفسیری آیت الله حاج سیدمصطفی خمینی
استاد مهریزی – 1 آبان 1401
مؤسسه فقه پژوهی «مفتاح کرامت»
مجری: بسم الله الرحمن الرحیم. با قدردانی از اساتید و سروران گرامی و خیرمقدم به شما که یکی از نشستهای دیگر «مؤسسه فقهپژوهی مفتاح کرامت» حضور به هم رساندید، همانطور که در اطلاعرسانی، عرض شد، اول آبانماه، سالگرد شهادت و فقدان فرزند عالم و محقق حضرت امام، «آیت الله سیدمصطفی خمینی» است. ایشان جدا از شخصیت مبارزاتی و همگامی با حضرت امام، یک شخصیت علمی جامعالاطرافی است که هم در عرصه تحصیل و استفاده از اساتید بزرگ، کارنامهای درخشان دارد و هم در عرصه تدریس علوم عقلی و نقلی، و هم در تألیف و نگارش، آثاری بسیار پرارزش -اعم از آثار فقهی، اصولی، فلسفی و تفسیری بدیع- از خود بهیادگار نهاده است.
یکی از نکات برجسته در زندگی ایشان، شناخت و معرفت بسیار عمیق از حضرت امام و علاقه و بلکه عشق به ایشان است که نه صرفاً از حیث رابطه پدر و فرزندی، بلکه بهعنوان یک عالم ربانی و ولیّ الهی، باورهای عمیقی به حضرت امام در ایشان شکل داد. در عرصههای علمی نیز هم متأثر از امام بودند و هم نظرهایشان را در آثار و درسهایشان بهصورت محققانه، مطرح کردهاند که در جاهایی به ردّ دیدگاههای حضرت امام میانجامد و گاهی به پذیرش آن. ایشان به همراه مرحوم آیت الله «فاضل» جزء نخستین کسانی بودند که به «تحریر الوسیله» توجه کردند و البته چندان روشن نیست که کدامیک، آغازگر این روند بودند؛ چون نوشتههای حاجآقامصطفی که بهشکل تعلیقههای مفصل، عرضه شده، در دو جلد، چاپ گردید و تاریخی که در پایان جلد نخست، 1397 هجری قمری و سال آخر عمر ایشان است، اما تاریخ آغاز این توجه را در جایی ندیدم. برای آغاز مجلس، چند سطر پایانی این کتاب را با هم مرور میکنیم: «هذا آخر ما أردناه في هذا المضمار، وقد تم بيد الفقير إلى الله الغني، صباح يوم الجمعة، التاسع من شهر صفر المظفر من السنة السابعة من العشر التاسع من القرن الرابع عشر من الهجرة النبوية، على هاجرها آلاف الصلاة والتحية، في النجف الاشرف في الايام التي كنا فيها بحكم القضاء الالهي مقصيّين من بلادنا، و قد أخرجنا ربنا منها إلى تركيا ثم منه إلى هذه البلدة الطيبة على مشرّفها الثناء الجميل، و نرجوا منه الخير الكثير وأن يوفّقنا لان نقتل في سبيله بعد ما نقتل أعدائه، والحمد لله أولا، وآخرا، وظاهرا، وباطنا، فإنه خير موفق ومعين. 7 صفر المظفر 1397 هـ. ق)» که در فراز پایانی، هم دعای ایشان جالب است و هم ظرافت بعدی ایشان.
ایشان در پیگیری آثار علمی امام، وقتی که در تحریرات اصول خود، نظریه «خطابات قانونیه» امام در اصول را مطرح و حتی برخی از مقدماتش را محققانه رد میکند، در رابطه با اصل نظریه میفرماید: «و لعمري، إن من ألقى حجاب العناد و تدبّر بعين الإنصاف و السداد لا يتمكن من رفض هذه البارقة الملكوتية التي تنحل بها كثير من المعضلات، و أساس طائفة من المشكلات، فلله تعالى درّه و عليه أجره، جزاه اللَّه خيراً و رزقنا اللَّه تعالى بطول بقاء وجوده الشريف ما هو المأمول و المرتجی».
اینک از بیانات استاد «مهریزی» در تبیین روش تفسیری آیت الله شهید حاجآقامصطفی خمینی، استفاده میکنیم.
مهریزی: اعوذ بالله من الشیطان الرجیم. بسم الله الرحمن الرحیم. الحمد لله رب العالمین. و صلی الله علی سیدنا و نبینا ابی القاسم المصطفی محمد و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین و اصحابه المنتجبین. رب اشرح لی صدری و یسر لی امری و احلل عقدة من لسانی یفقهوا قولی.
معرفی کتاب
کتاب تفسیر آیت الله حاج آقامصطفی خمینی در ایران، دو بار به چاپ رسیده است:
- چاپ ارشاد در 4 جلد؛
- چاپ مؤسسه نشر آثار در 5 جلد.
این تفسیر در مجموع، سوره حمد و 47 آیه سوره بقره را در خود دارد و مجموعاً 53 آیه قرآن را به تفسیر نشسته و اگر کار تفسیر ایشان با همین روش به پایان میرسید، به حدود 600 جلد بالغ میگردید. طبق آنچه در جلد نخست این تفسیر آمده، ایشان این اثر را از 40سالگی خود آغاز کرده و تا 47سالگی ادامه داده است؛ و طبق تاریخهایی که در نقاط مختلف کتاب، ذکر شده، از سال 1349 تا 1355 شمسی و 1390 تا 1397 قمری، به طول انجامیده. محل نگارش این کتاب، نجف است (مجله «بینات» درباره این اثر، یک ویژهنامه را منتشر ساخته که حدود 8 مقاله را عرضه کرده است).
ساختار این اثر، بدینشکل است که در بدو ورود به هر سوره، یک بحث کلی را پیرامون آن سوره و ویژگیهای آن را ذکر میکند و بیان میدارد که مکی یا مدنی است؛ فضائل آن چیست، روایاتی وارد درباره آن چیستند و مثلاً درباره سوره حمد، به 10 مطلب اشاره کرده است. ایشان معمولاً آیهبهآیه به بحث میپردازد، اما گاهی در سوره بقره، هر دو آیه، یک برش میخورد و به جلو میرود. لذا از نظر قالب کلی، در هر سوره، ابتدا یک بحث کلی و کلان درباره آن انجام میدهد؛ مکی یا مدنی بودن، تعداد آیات، فضائل، آیات وارده درباره سوره و مطالبی را که پیرامون آن وجود دارد، ذکر میکند؛ آنگاه به تفسیر هر آیه بهصورت جداگانه میپردازد و با عناوین «بحث 1»، «بحث 2» و … ذیل آن، مطالب مورد نظر را یادآور میشود.
ایشان در ذیل هر آیه، حدود 8 تا 10 تیتر بدون شماره آورده و عناوین ذیل هر آیه، معمولاً چنین است:
- اللغة و الصرف که به بحث لغات و بحثهای صرفی میپردازند؛
- رسم الخط؛
- النحو و الاعراب؛
- القراءة و اختلافها؛
- المعانی و البلاغة؛
- الفقه و بعض مسائله؛
- الحکمة و الفلسفة؛
- علم الاسماء و العرفان؛
- علم الحروف و الاعداد؛
- علم الاوقاف؛
- الاخلاق و الموعظة؛
- التفسیر و التأویل علی اختلاف المسالک و المشارب.
این عناوین، ذیل هر آیه، مطرح شده و به بحثهای لغوی و صرفی، بلاغی؛، اختلاف قرائتها، مسائل فقهیای که ممکن است از آن آیه استشمام بشود؛ مباحث فلسفی احتمالی در آیه؛ مسائل عرفانی؛ بحث علم حروف و اعداد در قالب جدولهایی (بیشتر بهنقل از کتاب «المشاعر الکبری»)، و بحثیهایی در موعظههای اخلاقی با خطاب «ایها العزیر» و «ایها الشقیق» پرداختهاند. بحثهای اخلاقی ایشان حالت موعظه کتابتی به خود گرفته و با مخاطب و خواننده، سخن میگویند. ایشان در پایان هم به تفسیر و تأویل آیات با توجه به اختلافات مشربی، اقدام کردهاند که در آن، ابتدا نظر اخباریان، سپس تفسیر اهل حدیث، نظر متکلمان و دیدگاه عرفا را مطرح ساخته و خودشان نیز بیشتر در جلد دوم و با عنوان «علی المسلک الخبیر البصیر» به ارائه نظر پرداختهاند و دیدگاههای دیگران را با هم مقایسه، و تضادهای احتمالی و هماهنگی آنها را جمعبندی کردهاند. شاید ایشان در این 5 جلد، حدود 12 بار، جمعبندی خود را عرضه کردهاند و من قصد دارم براساس همین، روششان را توضیح بدهم.
بهطور کلی، بحثهای لغوی، صرفی و … ارتباط چندانی با هم پیدا نمیکند. البته الگوی این کار در «مجمع البیان» دیده میشود اما نه به گستردگی تفسیر ایشان. ولی مرحوم صاحب «مجمع البیان» مقداری منظمتر و دقیقتر به این امر پرداختهاند و مباحث را در ضمن عناوین «فضل السورة، القراءة، الحجّة، تناسب السورة و شأن النزول» مرتب ساختهاند و آنگاه به توضیح آیات، تحت عنوان «البیان» میرسند، با این تفاوت که از نظر استواری نص، دوری از مطالب بیهوده، ظرفیت تأملات بسیار برای فهم مطلب و پرهیز از تکرار عبارت، بسیار دقیق و منسجم است و بهگفته صاحب این اثر در مقدمه، «التبیان» شیخ طوسی را منظم و منقح ساخته و با فضل علمی خود، در چارچوبی سامانمند، قرار داده است. نفاست این اثر، چنان است که در تفاسیر شیعه، مشابهی در دقت عبارت و متن، پرمحتوایی و اختصار، جز «تفسیر بیضاوی» را نمیتوان برای آن، مثال زد که کل مطالب حدود بیست تفسیر دیگر را در دو سطر، خلاصه کرده، ولی در تفسیر حاجآقامصطفی چنین نیست و عباراتی بسیار وسیع و گسترده را شاهد هستیم. البته نظم این دو اثر نیز با یکدیگر تفاوت دارد و گویا در تفسیر موردبحث، مفسر در طی مسیر، رشد میکند. مثلاً جمعبندیهای طولی اصلاً در جلد اول تفسیر، دیده نمیشود، بلکه از جلد دوم، آغاز میشود؛ یعنی زمانی که خود ایشان به این نتیجه برسد که میتوان برای مطالب مختلف مفسران، نسبتی طولی برقرار کرد و به همه معتقد شد، دست به چنین کاری میزند.
به نظرم ویژگیهایی در این تفسیر دیده میشود که برخی از آنها عبارتند از:
- وسعت اطلاعات و مطالعات مفسر: یعنی نشان میدهد که مفسر، شخصیتی پراطلاع بوده و مطالعاتی گسترده داشته است. با نگاهی به این تفسیر، چنین به دست میآید که به حدود 25 تفسیر مختلف، مراجعه مرتب کرده است که شامل 13 تفسیر از اهل سنت و 12 تفسیر از شیعه از تفاسیر حدیثی، عرفانی (مثل تفسیر محیی الدین، تفسیر ملاصدرا، تفسیر «بیان السعاده» گنابادی، تفسیر «آلوسی»، تفسیر «طبری»، تفسیر فخر رازی، تفسیر «المنار» و «المیزان») است. من ابتدا در جلد نخست، اثری از «المیزان» ندیدم، ولی پس از مطالعهای بیشتر، دیدم که در چند جا، از صاحب آن با عنوان «استاذنا العلامه» و با احترام بسیار به ایشان، نقل کرده است. ایشان کتابهای کلامی، عرفانی، فلسفی، علوم غربیه، تفسیر و لغت را در هنگام نگارش این تفسیر، در برابر خود نهاده و لذا وسعت اطلاعات مفسر بهخوبی از اثر ایشان مشهود است. البته در تخریجاتی که مؤسسه انجام داده، بهرغم ویژگیهای مثبت، دو اشکال بسیار جدی وجود دارد که در پایان بحث به آنها اشاره میکنم.
- پرنکته و پراطلاعی؛ پرنکته است؛ یعنی ابتکاراتی در آراء، فقهی، فلسفی و زمینههای دیگر دارد؛ و پراطلاع است؛ یعنی مطالب را بهخوبی، گردآوری کرده بهطوری که هم خودش آوردههای نویی دارد؛ هم یافتههای دیگران را بهخوبی، جمع آورده است.
- روحیه نقادی: ایشان به نقد آراء علامه، شیخ طوسی، صاحب «المنار» و دیگر صاحبان تفاسیر و نظر پرداخته و به سخنانی که نقل میکند، احترام میگذارد؛ مثلاً از علامه، با احترام بسیاری، یاد میکند و درباره امام، تعابیر مختلف مریدوارانهای مانند «العارف الکامل، الخریط فی هذا المیدان و المحقق» را به کار برده.
- عمده نقلهای ایشان نقلهای شفاهی است؛ مانند آنچه از امام شنیده است؛ مثلاً عبارتی را از حضرت امام، نقل میکنند که بعداً ایشان در تفسیر سوره حمد در ایران به زبان آوردند.
- بحثهای فقه الحدیثی خوبی دارد و روایات بسیاری نقل میکند، اما آنها را با تیتر، مطرح نمیسازد. ایشان معمولاً در دو جا به نقل رویات میپردازد؛ یکی در ذکر فضیلت سوره، و دیگری در آنجا که بر مشرب اخباریان، سخن میگوید.
- تجریه و تحلیلهای فقه الحدیثی بهنسبت خوبی را مطرح میکند.
- بحثهای رجالی خوبی را مطرح کرده است. ایشان در فضاهای سنتی، به این امر پرداخته و مثلاً وجود روایت در «کافی» را شاهدی بر اعتبار آن میداند. گاهی نیز نقدهایی که امروزه با نام «نقد متن» مطرح شده را در این اثر میتوان دید؛ مثلاً در جایی مینویسد که این روایت را وقتی از نظر تاریخی، محاسبه میشود، با تاریخ، همخوانی ندارد و لذا قابل قبول نیست.
- نوآوریهای ایشان هم اهمیت دارد؛ مثلاً رسم الخط را مفصل مطرح کرده، درحالی که تقریباً در هیچ کتاب تفسیری دیده نمیشود که ذیل هر آیه به رسم الخط آن بپردازد، ولی ایشان در هر آیه، این بحث را به میان میآورد و از ابتکارات ایشان بهشمار میرود. در حروف مقطعه، بحثی مفصل در 70 صفحه را مطرح کرده است و در مورد اعجاز به بحثهای مفصل میپردازد و این دو بحث (حروف مقطعه و اعجاز) را همانند دو رساله علمی ارائه کرده است و از منظرهای مختلف به آن نگریسته است.
- تسلط بر شعر: ایشان بهمناسبتهای مختلف، از «مثنوی معنوی»، «دیوان شبستری» و «دیوان حافظ» بهفارسی نقل میکند و این نشان از تسلطشان بر شعر دارد.
اینها برخی از ویژگیهایی بود که بهطور کلی میتوان به آنها در این اثر، اشاره کرد.
برخی از دیدگاهها
در اینجا چند نکته را بهعنوان برخی از دیدگاهها ذکر میکنیم که از نکات بسیاری که در این اثر وجود دارد، گزینش شده است:
- نکته بسیار مهمی که در اوائل جلد نخست، یادآور میشود، اتفاقی است که بسیار میافتد و مغالطهای است که بسیاری مرتکب میشوند و آن، اینکه در موارد فراوان، قصد داریم تاریخ را با نگاهی دیگر مثل دیدگاه کلامی یا ذوقی بنویسیم. ایشان بحثی در تاریخ و زمان نزول سوره حمد، به میان میآورد که برخی در آن، معتقدند این سوره، نخستین سوره است؛ چراکه طبق روایات، این سوره تمام قرآن را در خود دارد؛ پس باید سوره اول باشد. اما ایشان در نقد این نظر مینویسد که تاریخ را نمیتوان با چنین نگاههایی نوشت، چون نزول، یک امر تاریخی است و تعیین آن به عهده تاریخ است. مشابه چنین دیدگاهی را در حوزههای بسیاری میبینیم؛ مثلاً در بحثهای اعتقادی شیعه -که یکی از نقاط اختلاف مرحوم صدوق با شیخ مفید در «الاعتقاد» و «تصحیح الاعتقاد» است- همین است که مرحوم صدوق میفرماید از این منظر که شهادت یک فضیلت والاست، همه ائمه: به شهادت رسیدهاند، اما شیخ مفید بر این اعتقاد است که این یک امر تاریخی بهشمار میرود و طبق نقل تاریخ، فقط امام علی، امام حسن، امام حسین و امام کاظم: به شهادت رسیدند، اما شهادت امام رضا7 محتمل است «و الباقون ماتوا حتف انفهم»؛ بقیه به مرگ طبیعی از دنیا رفتند، لذا نمیتوان با اعتقادات به نگارش تاریخ اقدام کرد. این نکتهای که مرحوم آقامصطفی در تعیین تاریخ نزول یک سوره، مطرح میکند و باور دارد که نمیتوان به این علت که روایات ما سوره حمد را مهمترین سوره و عصاره قرآن، معرفی کرده، آن را نخستین سوره و بهعنوان مقدمه دانست، بلکه باید ببینیم کسانی که تاریخ قرآن را نوشتهاند، ترتیب نزول را چگونه نوشتهاند.
- ایشان در بحثی درباره گناهان کبیره و صغیره، اعتقاد دارد که کبیره و صغیره بودن، یک امر نسبی است نه یک امر ثابت؛ چون شرائط، زمان، مکان و اوضاع در آن، دخالت دارند. ایشان در بحث از اینکه ترک صلات از کبائر است یا نه، در جلد 5 به این بحث میپردازد و آن را یک امر نسبی میداند که نمیتوان یک رویه ثابت برایش در نظر گرفت.
- ایشان در صفحه 561 این جلد، در بحث از دلالت آیه بر قرارگیری ترک صلات در کبائر میفرماید: «إن الآية الشريفة تدل على أن ترك الصلاة من الكبائر، لأنها كبيرة حسب الآية الشريفة، فتندرج المسألة -بحسب الآية- في مسألة الكبائر والصغائر وما يترتب عليهما في الفقه. ولكن الشأن أن الأقرب تكون الكبيرة والصغيرة نسبيةٌ»؛ نکته جالبی که ذکر میکند، این است که در قرآن، حدود 13 واژه درباره «گناه» به کار رفته و هریک بر یک حیث، دلالت دارد؛ چون گناه یک پدیده چندبُعدی است که هریک از وجوه آن با آمر، فاعل، خود گناه و پیامدها و آثارش پیوند دارد. براینمونه، بهلحاظ پیامدهای گناه، آن را «ذنب» مینامند؛ و بهلحاظ توجه به آمر، «عصیان»؛ و بهلحاظ هیأت و فعل، «سیئه». ایشان میفرماید اگر بهلحاظ آمر به این گناه بنگریم، همیشه کبیره است؛ چون عظمت دارد؛ اما با توجه به فعل و آثارش متفاوت میشود؛ زیرا گاهی در شرائطی، ممکن است آثاری فراوان داشته باشد و کبیره بهشمار برود و یا آثار کمتری داشته باشد و صغیره باشد. به نظر میرسد که این یک نظر خوب است که میتواند در استنباطهای فقهی، مورد توجه واقع شود.
- ایشان در ذیل آیه 30 سوره بقره میفرماید: بسیاری از مسائل از این آیه برای فقیه، روشن میشود. در بحث از اینکه خداوند وقتی با ملائکه، مباحثه میکند، آنان مدعیاند که آدم، یک موجود خونریز است، اما خداوند میفرماید: «ما چیزهایی میدانیم که شما نمیدانید». ایشان میفرماید معنای این آیه آن است که خداوند در عالم تکوین، محاسبه میکند و خیر و شر را میسنجد و اگر خیر بر شر، غالب بود، باعث وجود میشود. این قاعده را باید فقیه در مسائل فقهی در نظر بگیرد و خوبی و بدی؛ و خیر و شرِّ یک کار را بسنجد تا میزان آن را به دست بیاورد و این امر، موجب گشایش ابوابی برای فقیه است: «يفتتح باب واسع للفقيه الأصولي في تخطيط المسائل الاجتماعية و سياسة المدن والبلدان»؛ در مسائل اجتماعی میتوان از این محاسبه، بهره برد و مثلاً خود را ابناء الدلیل بداند، چون ما ابناء الحیات و المعیشه و الانسان هستیم نه ابناء اللفظی که گوینده آن، روشن نیست و در طول تاریخ، بارها تحریف شده است؛ لذا میتوان اهمیت «نگاه کارکردی به استنباطهای فقهی» در مسائل اجتماعیای را که فقیه با آنها سروکار دارد، از این آیه به دست آورد.
- آنگاه ایشان در پاسخ به این سؤال که: آیا از این آیه، استفاده میشود که فقیه را مبسوط الید بدانیم؟ به نفی آن میپردازد و میفرماید: «نعم دلالتها على بسط يد الفقيه في هذه المواقف دلالةً عقلائية ممنوعةٌ». ایشان در پایان عبارت میفرماید اگر فقیهی، حاکم مبسوط الید بود و سخنی گفت، سخنش وحی منزل نیست که تا پایان کار به همان شکل، ثابت بماند «وغير خفي: أن تحريم الفقيه الحاكم المبسوط اليد شيئا في عصر أو مصر، لا يوجب حرمته الذاتية حسب ما تحرر منا في قواعدنا الفقهية والأصولية»؛ اگر فقیهی تحت شرائطی، سخنی به زبان آورد، یک امر ثابت نیست، بلکه شرائط و اوضاع است که تعیینکننده است.
- در آیات خلافت آدم نیز بحثی بین مفسران، رخ داده که «آدم» در این آیات، شخصی است یا نوعی؟ آثار بسیاری هم بر پاسخ به این سوال، مترتب میشود و بسیاری از مفسران سنتی، تمایل دارند که آن را آدم شخصی بدانند تا آثار و برکاتش را از انسان بگیرند، اما برخی از مفسران، نظر به نوعیت آن دارند، ولی ایشان از کسانی است که آدم را نوعی میداند و لذا به نظر ایشان، نوع آدم، خلیفه و مسجود فرشتگان است و میتواند همه علوم را بیاموزد. ایشان براساس این دیدگاه میفرماید همه علوم را همه انسانها؛ اعم از زن و مرد میتوانند بیاموزد مگر اینکه دلیلی بر منع داشته باشیم. ایشان در صفحه 221 چنین مینویسد: «لو كان المراد من آدم شخصا خاصا فهو، وأما على تقدير كونه طبيعة الإنسان وطينة البشر، فيجوز أن يستدل بها على جواز تعليم جميع العلوم بالنسبة إلى جميع الأفراد من النساء والذكران» آنگاه توضیح میدهد و مفصل وارد بحث میشود.
- نوعی بودن آدم به این لحاظ است که آثاری را که در بحث جریان آفرینش و خلقت، مطرح میشود، برای کل بشریت در نظر میگیرند و هر انسانی بما هو انسان، این ویژگی را دارد که کرامت ذاتی بالفعل را دارا باشد (که معمولاً برخی، آن را ذاتی و برخی دیگر غیرذاتی میدانند و غیرذاتی را به فعلی و اقتضائی، تقسیم میکنند).
البته مرحوم علامه وارد بحث شده و در اینجا و چندین جای دیگر در بحث آفرینش، این داستان را یک موضوع تاریخی نمیداند، بلکه یک بحث سمبلیک میشمارد. برای اطلاع از نظر مرحوم آقامصطفی در این باره، مراجعه کردم اما به چیزی دست نیافتم.
- درباره روایات هم، ظاهراً همانند علامه، بر این نظر است که مواردی که ائمه: یادآور شدهاند، مصداق است و تعارض روایات را با این نظر، حل میکنند.
- بحثی هم درباره معنای اقامه صلات (نه نماز گزاردن) در قرآن، مطرح کردهاند و پس از بحثهای بسیار، دو احتمال را پیش کشیدهاند:
1) صلات بهمعنای قدیم آن در جاهلیت است که دعا و نیایش بوده و لذا وقتی که از «اقامه صلات» سخن به میان میآید، نمازی را که ما میخوانیم، مد نظر قرار داده است.
2) صلات بهحسب دلالت، بر صحیح و غیرصحیح، اطلاق میشود و وقتی کلمه «اقامه» به کار برده میشود، نماز درست، منظور است.
آنچه گفته شد، نمونههایی از آراء نوی ایشان است و البته مواردی را بهفراوانی میتوان در تفسیر ایشان یافت.
در معرفی کلی کتاب هم دو نکته درباره چاپ آن، شایان یادآوری است:
1. متأسفانه این کتاب هیچ فهرست فنیای ندارد و از آنجا که مطالب بسیاری را در خود، جای داده، میتوانست بهجز فهرست مطالب در پایان هر جلد، در حد یک جلد، فهارس فنی قوی داشته باشد و این یک نقص بزرگ است که علت کوتاهی مؤسسه ناشر در این زمینه، مجهول است. البته این نقص در چاپ قبلی کتاب، طبیعی به نظر میرسد؛ چون ممکن است در شرائط عجله، اقدام شده باشد، ولی در چاپهای بعدی میتوانست مرتفع گردد.
2. تخریجات کتاب هم کامل نیست. در بخشی که ایشان به مشربهای تفسیری میپردازد، نوعاً مطالب را از تفاسیر بهصورت بندی میآورد و گویا محققان، متوجه نشدهاند و هیچ ارجاعی به آن نیفزودهاند. مثلاً وقتی که نظر اخباریان را متذکر میشود، با تعبیر «چنین گفته شده» و نقلقول، بیان گردیده است.
روش و قالب تفسیر
اینک بررسی میکنیم که این کتاب و مدل را در چه نوع، روش و قالبی میتوان جای داد؟
در روش تفسیری، چنین میفهمم که اصلاً زمانی که بحث روشهای تفسیری، مطرح شد، ابتدا مستشرقین به نوشتن کتاب در این باره، اقدام کردند و مشخصاً «گلدزیهر» برای نخستین بار بهزبان آلمانی درباره روشهای تفسیری در اسلام، اثری نگاشت که بعداً در قالب کتاب «مذاهب التفسیر الاسلامی» به عربی، ترجمه گردید و آنگاه توسط آقای سیدمصطفی حسینی طباطبایی به فارسی، بر گردانده شد. خاستگاه این کار این بود که قرآن یک کتاب است، ولی بهصورتهای مختلف تفسیر شده؛ مثلاً فخر رازی بهشکل کلامی، محیی الدین بهصورت عرفانی، دیگری بهشکل روایی و مفسری دیگر از نظر بحثهای فقهی به تفسیر آن، اقدام کرده. این امر موجب گردید که از بیرون بنگریم که علت این امر چیست و این تفاسیر را در چند قالب و گروه میتوان دستهبندی کرد؛ لذا بحثی بهعنوان «روشهای تفسیری (مذاهب التفسیر)» مطرح شد و «گلدزیهر»[1] به تفصیل، حدود 12 روش را بررسی کرده و حتی «تفسیر بهرأی» را هم از انواع تفاسیر شمرده و از تفسیرهای ادبی، کلامی، عرفانی، رمزی و سبملیک هم نام برده است.
پس از وی، در اهل سنت «ذهبی» در کتاب «التفسیر و المفسرون» را در دو جلد، نگاشت و بحث را مقداری منقحتر ساخت و پارهای از اشتباهات گلدزیهر را اصلاح کرد. متأخرتر او نیز در ایران، مرحوم آقای «عمید زنجانی» کتاب «روشهای تفسیر» خود را در سال 1341 به نگارش در آوردند و بهعنوان جزوهای درسی، مطرح گردید و بعدها نیز مرحوم آقای معرفت «التفسیر و المفسرون فی ثوبه القشیب» را نوشتند.
پس بحث روشها، به این مساله میپردازد که چگونه تفاسیر مختلف بر یک کتاب (قرآن) را دستهبندی، و به چند گروه، تقسیم کنیم.
سؤالی که در اینجا پیدا میشود، این است که: برای تقسیم باید به چه نقطهای توجه کنیم؟ چون به نظر میرسد که این موضوع، منقح نشده، موجب خلطهای فراوانی در دستهبندیها گردیده؛ مثلاً یک روش را روش تفسیر بهرأی شمردهاند درحالی که روش بهمعنای چیزی است که یک مفسر، انتخاب کرده است؛ اما کدام مفسر، اقرار میکند که روش او تفسیر بهرأی است؟ تفسیر بهرأی، داوری دیگران از مفسر است نه انتخاب مفسر، و این درحالی که بسیاری، یک روش تفسیر را تفسیر بهرأی میدانند. یا مثلاً از تفسیر ادبی و تفسیر فقهی، نام میبرند، ولی آیا بدینمعناست که کسی با فقه یا صرف و نحو به تفسیر قرآن مینشیند؟ مگر کسی که قصد دارد قرآن را تفسیر فلسفی بکند، نباید به صرف و نحو، توجه داشته باشد؟ اینها ازجمله خلطهایی است که صورت گرفته است، اما بنده معتقدم که باید منشأ این اختلافات را بشناسیم؛ لذا این دستهبندی را در نظر دارم که: تفسیر بهمعنای کشف مراد، و معلوم ساختن یک مجهول است و ما انسانها برای معلوم کردن مجهول، چهار منبع معرفتی در اختیار داریم:
- عقل؛
- کشف و شهود؛
- دانش تجربی؛
- وحی؛
بنابر این میتوانیم با کمک یکی از این منابع چهارگانه، مجهولی را معلوم سازیم و این به حصر عقلی است و منابع نیز خارج از این نیست. همین بحث را میتوان در بحث تفسیر، مطرح ساخت و مفسران را به چهار گروه، تقسیم کرد:
- مفسرانی که گمان میکنند میتوانند با عقل و استدلالهای عقلی از مراد قرآن، پرده بر دارند؛
- کسانی که کشف، شهود و ذوقیات را در کشف مراد، کارگشا میدانند؛
- آنان که قصد دارند با علوم تجربی، این کار را انجام بدهند؛
- کسانی که به استناد وحی، اقدام به کشف مراد میپردازند و این گروه نیز به دو دسته، تقسیم میشوند:
4.1. کسانی که وحی را خود قرآن میدانند و «تفسیر قرآن به قرآن» را وجهه همت خویش قرار میدهند؛
4.2. کسانی که آن را شامل حدیث میدانند و «تفسیرهای اثری (روائی)» را پدید میآورند.
این یک تقسیمبندی کلان است و کار بقیه، روش بهشمار نمیرود؛ بلکه ممکن است گرایش مفسر باشد؛ یعنی چون یک مفسر به یک زمینه، علاقه یا در آن، تخصص بیشتر باشد، آن بُعد در تفسیرش برجسته میشود؛ مثلاً زمخشری چون ادیب است، بحثهای ادبی در تفسیرش برجستهتر است؛ نه اینکه او با ادبیات به تفسیر پرداخته و دیگری با فقه؛ چون این یک نظر نادرست است؛ لذا یک بحث دیگر در ادامه روش باید مطرح بشود که «گرایشهای تفسیری» نام دارد و بدینمعناست که باید جستوجو کرد که تعلقات علمی مفسران یا تخصصهای علمیشان چه بوده که در تفسیرشان، بروز یافته است؟ ممکن است تعلق یا تخصص کسی مثل فخر رازی، کلام بوده و پیش از آنکه به تفسیر روی بیاورد، متکلم بوده، بحثهای کلامی در تفسیر او برجستگی دارد؛ ولی «قرطبی» چون فقیه بوده، بحثهای فقهی او پررنگتر است، اما همیشه پیش از آن باید تعیین کنند که با توجه به چه چیزی، قصد تفسیر، کشف مراد و پردهبرداری دارند و میخواهند مجهول را معلوم سازند.
اگر پاسخ، یکی از چهارگانه نامبرده باشد -که یکی از آنها هم در دل خود، به دو بخش، تقسیم میشود و مجموعاً پنج روش را تشکیل میدهد- ممکن است کسی بگوید که ما معتقدیم چون قرآن کتابی است که به عرصههای مختلف معرفتی، ارتباط پیدا میکند، باید از همه روشها کمک گرفت تا یک تفسیر جامع یا روش جامع، شکل بگیرد. چنین چیزی را میتوان مطرح کرد اما معنای روش جامع، این نیست که هم فقه را در آن بیاوریم؛ هم فلسفه؛ هم لغت و هم تخصصهای دیگر را.
از تعابیری که گاهی با هم خلط میشوند، «فقه روایی» و «روایت فقهی» است که با هم تفاوت دارند. مثلاً «نهایه» شیخ طوسی، فقه روایی است، اما «من لا یحضر الفقیه» روایات فقهی بهشمار میرود و فرقشان در این است که شیخ طوسی در «نهایه» روایات را گرد آورده و با تلفیق آنها یک متن ساخته است که آغاز و پایان دارد، ولی شیخ صدوق چنین نکرده و فقط به جمعآوری روایات پرداخته و سند و متنشان را ذکر کرده است؛ لذا در بسیاری جاها نمیتوان نظر او را تشخیص داد، مگر اینکه از عناوین ابواب یا قرائن دیگر، استفاده کنید. بنابر این، فقه روایی و روایت فقهی، تفاوت وجود دارد. این خلط، در تفاسیر هم رخ داده است و ما با «تفسیرهای روایی» و «روایات تفسیری» روبهرو هستیم؛ براینمونه، «درّ المنثور» شامل روایات تفسیری است که گرد آمده؛ لذا ذیل آیات ازدواج فرزندان آدم، به سه گونه روایت، اشاره میکند که مضامین مختلفی دارند:
- چون در آن زمان، محرمیت وجود نداشت، ختران و پسران او با هم ازدواج کردند.
- برخی از اجنه، باقی ماندند و با آنان ازدواج کردند.
- دو تن از انسانهای پیشین که منقرض شده بودند، باقی مانده بودند و با آنان ازدواج کردند.
ایشان سه دسته روایت را ذکر کرده، ولی تفسیری ارائه نداده است. اما «تفسیر صافی» یک تفسیر روایی است؛ بدینمعنا که با روایات، مساله را تمام کرده و میتوان نظر مفسر را در یافت. در این بخش نیز همینگونه، با «جامع تفاسیر» و «تفسیر جامع» را در برابر خود میبینیم. آیا کتاب مرحوم شهید مصطفی خمینی را جزء این دسته از تفاسیر بدانیم، در شمار کدامیک از این دو قرار میگیرد؟
به نظر میرسد که در ابتدا اگر کسی نگاه بکند، گمان میبرد که اینها بسیار پراکنده است و واقعاً هم در بخشی از آن، پراکندگی صدق میکند و پراکندگیهای فراوانی در این تفسیر، دیده میشود، اما حدود 12 موردی که یافتهام و ایشان قصد دارد میان آنها نسبتهای طولی برقرار سازد، در پایان میتوان جمعبندی کرد که: مرحوم مصطفی خمینی، معتقد است که هریک از آنچه اخباریان، اهل حدیث، متکلمان و یا عرفا گفتهاند، یک لایه و سطح از تفسیر است و در تقابل با یکدیگر قرار ندارند، بلکه در طول همند. ایشان تقریبا در 12 جا ذیل عنوان «التفسیر و التأویل علی بعض المشارب» به این نکته، اشاره میکند و در اینجا به دو نمونه از این دست، اشاره میبریم:
- در صفحه 227 از جلد 2، پس از نقل نظر اخباریان، متکلمان و دیگر گروهها میفرماید: «لا تختلف هذه التعابير ولا تشتت تلك العبائر … لا يتأبى من أن يراد به واحدٌ من هذه المعاني الرقيقة أو كلها» و یادآور میشود که اینها میتوانند در طول هم باشند.
- در صفحه 476 از جلد 2 با اشاره به ظرفیت قرآن برای فهم آن با ذوق عرفانی، استدلال عقلی و روایت میفرماید:: «أنه لا اختلاف بين هذه المسالك التأويلية والمشارب التفسيرية، لأنّ الآيات القرآنية والكلمات الفرقانية لأجل انتهائها إلى الحقيقة الصمدية …».
برای پیوست بخش نخست بحث به این قسمت، برای پرهیز از ایجاد فاصله، یادآور میشوم که طبق دستهبندیای که گفته شد، بین روشهای تفسیری و گرایشهای تفسیری، فرق گذاشتم و گفتم که به نظر من روشهای تفسیری را میتوان به پنج تا شش قسم، تقسیم کرد:
- تفسیرهای عقلی؛
- تفسیرهای عرفانی؛
- تفسیرهای تجربی؛
- تفسیر قرآن به قرآن؛
- تفسیر روائی؛
- تفسیر جامع برای کسی که قصد دارد گونههای پیشین را در تفسیر خود به کار بگیرد؛ اما بقیه نگاهها مانند کلامی، فقهی و ادبی، جزء گرایشهای تفسیری بهشمار میروند نه اینکه یک فقیه بخواهد با فقه، قرآن را تفسیر کند، بلکه فقه، مولود قرآن و تفسیر است نه اینکه بخواهد بر آن، حاکم باشد و اسباب تفسیر بشود. اما عقل، ذوق، کشف و شهود، تجربه انسانی و وحی (که خود قرآن یا حدیث باشد) پیش از تفسیر، وجود دارند و قابل فهم است که آنها را بهعنوان روش بدانیم.
بحث تکمیلی
با نگاهی به آثار مفسران، بخشی از اختلافات تفسیری، به بُعد انتخابی باز میگردد که علم و آگاهی تفصیلی است، اما دو عامل دیگر هم تأثیری بسیاری دارند که معمولاً عاملهای غیرانتخابی محسوب میشوند:
- محیط؛ اعم از خانواده، استاد و موارد دیگر؛
- بحثهای فردی و ذاتی.
مثلا کسی که ذاتاً نرمخو یا تندخو باشد، تفسیری متفاوت ارائه میدهد؛ و شخص ذاتاً تندخود، بحثهای قتالی و جهادیاش قویتر از کسی است که روحیهای نرم دارد؛ یا تفسیر کسی که در خانواده فقیر زیسته، با تفسیر آنکه در خانوادهای فقیر، رشد یافته، تفاوت دارد؛ و یا کسی که در محیط و زمان جنگ، زندگی کرده، نسبت به کسی که در محیط و زمان صلح به سر برده، تفسیری متفاوت مینویسد.
«ابن قیّم» در کتاب «احکام اهل الذّمّه» خود، فتاوای بسیار غلیظ و شدیدی را درباره اهل کتاب، مطرح کرده و باورهای سختگیرانهای در برابر آنان دارد، اما «صبحیصالح» که به تصحیح این کتاب، همت گماشته، در لبنان زیسته که مسیحیان و مسلمانان، همزیستی مسالمتآمیز دارند، برای عرضه این کتاب در کشور لبنان و برای کاهش تأثیر منفی آن بر نگاه مسیحیان به دیدگاههای مسلمانان درباره اهل ذمه و کتاب، مقدمهای بر آن نگاشته و تحلیلی ارائه میدهد. وی میگوید: «ابن قیم» در زمان کودکی، دوران جنگهای صلیبی را تجربه کرده و شاهد کشتارهای مسلمانان به دست صلیبیان بود و چون در این فضا به نگارش اثر خود پرداخته، فتاوایی چنین خشن درباره اهل کتاب و غیرمسلمانان را پیدا کرده است. البته این وضعیت، قابل انکار نیست و نمونههای مختلفی از تأثیر محیط، شرائط، خانواده، پدر و مادر، نژاد و مذهب را بر دیدگاههای مفسران میتوان یافت؛ مثلاً اگر کسی قبلاً مذهبی را انتخاب کرده باشد، ناخودآگاه در تفسیر آیات نیز همان نگاه را دنبال میکند.
در دانشگاه هم چند رساله تحقیقی درباره «تفسیرهای کُرد» کار شد و یکی از سؤالات مطرحشده در آنها تأثیر نژاد و قومیت کرد بر نگاه آنان بود. مقایسه بین تفسیرهای شیعه و سنی، و شرق و غرب جهان اسلام نیز این واقعیت را تأیید میکند؛ چون تفسیرهایی (مانند «قرطبی»، «ابن عاشور» و «احکام القرآن» ابن عربی) که در غرب جهان اسلام، نگاشته شده، نوعاً فتاوایشان در مورد زنان با تفسیرهای شرق جهان اسلام، تفاوت دارد و تفسیرهایی که در خاورمیانه (شامل عراق و شام) نوشته شده، نگاهی خشن به زنان دارند و بحثهای منطقه غرب جهان اسلام حتی کسانی (مانند «ابن حزم ظاهری»، صاحب «المحلّی») که متهم به ظاهریگریاند، پیرامون زنان، عجیب است و حتی نظرها و آراء «محیی الدین» چنین ویژگیهایی دارد. پس تأثیر منطقه، آبوهوا و مانند آن در نگاهها و نظرها انکارناپذیر است؛ منتها نیاز به تحلیلهای بیرونی دارد که بتوان راهحلی برای منضبط ساختن عوامل مؤثر بر فهم یافت.
اگر بحث روشهای تفسیری را به بخش انتخاب مفسر و گزینش منبع معرفتی برای کشف مجهول، پیوند بزنیم، به گمانم مرحوم آقامصطفی خمینی را میتوان در زمره کسانی، جای داد که قصد داشته تفسیر جامع بنویسد نه جامع تفاسیر. در بخشهایی هم که با عنوان «تفسیر و تأویل» در ذیل هر آیه، نگاشته و مواردی را ذکر کرده، در جلدهای 2، 3 و 4 فراوان میتوان مانند این عبارت را یافت که: «أن اختلاف الأذواق والمذاهب لا يرجع إلى اختصاص الكتاب العزيز بطائفة منها دون أخرى، بل هذا النموذج الإلهي جامع هذه الكثرات الوهمية بعين الحقيقة الجامعة، كجامعية العالم الكبير لها، ولا نحتاج إلى تكرار وجهها» و تفاوت ذوق و مذهب، باعث نمیشود که کتاب به یکی از آنها اختصاص بیابد، بلکه میتوان تمام این نگاهها را در طول هم، قرار داد.
این جمعبندی بنده از روش ایشان است و اگر این را در نظر نگیریم، باید بگوییم با نویسندهای مواجهیم که سخنانی پراکنده و مختلف را نقل کرده و نتوانسته میان آنها سرورسامان بدهد، بلکه فقط با ذکر نظر اخباریان و متکلمان و بدون نقد و بیان رابطه آنها، از مطلب، گذر کرده؛ چنانکه در جلد نخست، چنین ذهنیتی برای بنده ایجاد شد. این امر موجب میشود که کتاب ایشان اثری پراکنده و نابسامان به نظر بیاید که عالمی باسود، سخنان مفسران را بی هیچ موضعگیریای، ذکر کرده است، اما در جلدهای 2، 3 و 4 که با این موارد عدیده (حدود 12 مورد) بعد از ذکر بقیه مفسران، با عنوان «المنصف الخبیر» یا «المنصف البصیر» و یا «الخبیر البصیر» بهصراحت بیان میدارد که مشرب منصف خبیر یا منصف خبیر بصیر چیست و تمامی این نگاهها را میتوان لایهها و سطوح این کتاب، محسوب کنیم و مورد توجه قرار بدهیم. بهطور کلی، به گمانم روش ایشان در این کتاب، روشی نو، بدیع و جدید است که باید تجزیه و تحلیل گردد.
نقدهایی بر کتاب، و توقعات ما از مفسر
برخی از نقدهای وارد بر کتاب و توقعات ما از مفسر آن را میتوان چنین بر شمارد:
- فقدان مقدمه: یکی از موارد نقد به این کتاب، فقدان مقدمه است؛ در حالی که کتاب باید مقدمه داشته باشد تا قصد، انگیزه و روش نویسنده را برای خواننده، روشن سازد، ولی این کتاب بی هیچ مقدمهای، بهیکباره وارد سوره حمد میشود و یک نقص بزرگ بهشمار میرود.
- پراکندگی بحثها: در بحثهای این کتاب، پراکندگیهای بسیاری دیده میشود و البته پراکندگی به این معناست که از مطالب، استفاده نکرده و مثلاً وقتی از رسم الخط، اعراب و اختلاف قرائت، سخن میگوید، به نقش آن در تفسیر، اشاره نکرده درحالی که در «مجمع البیان» به بخشی از این کارکرد پرداخته و براینمونه، تأثیر اختلاف قرائت در اختلاف معنای آیه را بررسی کرده و توضیح داده است. این نقیصه در حدود 7 عنوان از مطالب علمی کتاب (مانند اختلاف قرائت، تجوید، رسم الخط، علم اعداد، وقوف و جداول) دیده میشود که جایگاه و نقششان در تفسیر، رها شده هرچند ممکن است انگیزه نویسنده از بیان مطالب پراکنده، این باشد که با توجه به نظم ذهنی خود، خواسته تا به خواننده، نشان بدهد که قرآن لایههای مختلفی دارد و هریک از فرقهها بهاندازه ظرفیت خود از آن، بهره بردهاند و مثلاً اخباریان در مراتب پایین قرار داشتهاند؛ متکلمان در پلهای بالاتر، و عرفا مقداری بالاتر از متکلمان، از این کتاب اسمانی، استفاده کردهاند. اما به هرحال، این توجیه موجب رفع این نقیصه از این اثر نمیشود.
- اطاله کتاب: ایشان در دو جا به مفسران، اشکال کرده است که بیپایه، مطالبی را بیان داشتهاند. یکی از اشکالات ایشان، به «فخر رازی» است که در انتقاد به او مینویسد: «وفي هذا المقام تجد أن فخر الدين الرازي بمناسبة كلمة العلم، دخل في مباحث العلم وشرافته، وحدود العلم وماهيته، وفي سائر ما يتعلق به في الوجود، وأنت خبير بإمكان تأليف كتاب كبيرٍ بالغ مائة مجلدٍ حول شعر من الأشعار الجاهلية وغيرها بأية لغة كانت، لو سلكنا مسلك الفخر هذا في تفسيره»؛ حاجآقامصطفی معتقد است که اگر روش فخر رازی در نوشتن تفسیر را در پیش بگیریم، موجب طولانی شدن آن میشود و حتی میتواند تفسیر را به صدها جلد برساند؛ چون به این شیوه میتوان برای هر شعر جاهلی، صدها جلد توضیح نوشت، درحالی که روش خود ایشان، اگر کار تفسیرشان به پایان میرسید، به ششصد جلد، بالغ میگشت؛ چون تفسیر ایشان بر 53 آیه از قرآن، پنج جلد را شامل شده و با ضرب این مقدار در 6000 آیه، به ششصد جلد میرسد؛ چون بحثهایی را مطرح کرده که نقشی مشخص در تفسیر ندارند.
- فقدان کلیات: مفید در اصطلاح علوم دانشگاهی، هر رساله باید «کلیات» داشته باشد و معمولاً دانشجویان به گمان اینکه کلیات، یک موضوع زینتی است، هر مطلب پیشپا افتاده و بیهودهای را بهعنوان کلیات، مطرح میکنند که اگر حذف گردند هم هیچ اتفاقی در رساله رخ نمیدهد، درحالی که بنیانگذاران این روند، اشخاصی عاقل بودند و میفهمیدند که کلیات، همان مبادی تصوریه و تصدیقیهای است که در علوم قدیم، مطرح بود و اگر برداشته شوند، موجب خلل میگردند. در تفسیر حاجآقامصطفی هم گاهی این حس به انسان، دست میدهد و وجود برخی کلیات، تأثیر چندانی در فهم مطالب ندارند.
دو نکته پایانی
- ایشان بهدرستی، به وجهسازیهای بیپایه در تفسیر آیات، انتقاد میکند و بر این نظر است که امکان دارد این وجهسازیها -که گاهی به بیش از ده مورد میرسد- بهانگیزه زینت کتاب الهی باشد.
- واقع امر، این است که پس از همه بحثها، به ابتدای قرآن میرسیم که باید کتاب زندگی باشد؛ اما اثری از کتابی که باید زندگیساز باشد؛ اخلاق را اصلاح کند؛ نگاه و دید بیافریند و منشأ معرفت باشد، نیست. کل بحثهای روشنفکرانه، تازه ما را به سر خط میرساند که این، کتاب خداست، از اینجا به بعد باید اهداف آن مورد توجه قرار بگیرد و در مباحث و مجامع علمی و انجمنهای روشنفکران و محققان، مورد بررسی واقع شد، اما غفلت از این امر و فقدان حضور و ظهور قرآن در تمامی عرصهها حکومت، جامعه، مفسر و فقیه ما را آکنده از انتقادات بسیار ساخته است.
پرسش و پاسخ
پرسشگر: شاید تاکنون در معرفی این تفسیر، کسی چنین بحثی ارائه نکرده بود، اما میتوان گفت که ساختار حاجآقامصطفی در این تفسیر، و علوم گوناگونی را که ذیل هر آیه، مطرح کرده، جمع بین دو روش تفسیری باشد؛ یعنی روش تفسیری همه مفسران گذشته و حال؛ و دیگری تفسیری که امام در انتقاد، بیان میکرد و نوعی توقع فراتر بود که تا حالا تفسیری درخور برای قرآن، نوشته نشده است. من سخن امام را اینگونه فهم میکردم که شاید نظر به تفسیر مقاصدی دارد و شاید همین فراز آخر بیان شما نیز مؤید عرض بنده باشد که قرآن چه میگوید و بیان چه چیزی را هدف خود میداند؟ البته حاجآقامصطفی در بخشهای لغت، صرف و نحو، علوم بلاغی، رسم الخط و بلاغت میخواهد واژگان یا فقرهها را معنا بکند که همان تفسیر متعارف و شامل مراد، معنا و مفهوم آیه میشود، اما در جایی که به بحثهای کلامی، فقه و حتی اصولی، منطقی، فلسفی، عرفانی و اخلاقی میپردازد، به آن توقع و طرح امام، اشاره دارد که مقصود آیه چیست و چه درسی برای ما دارد. این برداشت درست است؟
مهریزی: نه؛ چون ایشان از بخشهای نخست، در تفسیر آیات، استفاده نمیکند؛ مثلاً در ذیل بسیاری از آیات، بحث رسم الخط را نگاشته است، اما رسم الخط باید نشان بدهد که چه تغییری در تفسیر، ایجاد میکنند، ولی ایشان به این مطالب نپرداخته است؛ یا در اختلاف قرائات، فقط به ذکر آنها بسنده میکند اما به تأثیر هریک از مناهج در تفسیر نمیپردازد، درحالی که مرحوم طبرسی در «مجمع البیان» تقریباً به این مباحث پرداخته و معانی مختلف با توجه به اختلافات مختلف هم اشاره کرده است، ولی حاجآقامصطفی این مطالب را در عرض هم، آورده است؛ مثلاً سرفصلهای ایشان در آیه 46 سوره بقره، چنین است: «اللغة و الصرف، انحاء القرائات، الاعراب، بعض مسائل الرسم الخطیة، وجوه البلاغة و الفصاحة، بعض البحوث الفقهیة، بعض البحوث الکلامیة، بعض البحوث الاصولیة، بعض المسائل الفلسفیة و العقلیّة» و در پایان هم به «التفسیر و التأویل علی المشارب المختلفة» اشاره کرده ولی همه در عرض تفسیر است، اما بین آنها یک رابطه محتوایی برقرار نساخته. تنها کاری که طبق فهم خودم خواستم بکنم، این بود که بخش آخر را -که عناوینی مانند «التفسیر و التأویل علی الاسالیب المختلفة، التفسیر بالقرآن، تفسیر الآی بالآیات، علی مذهب الاخباریین، علی مذهب ارباب الحدیث، علی مشارب اهل التفسیر، علی مسلک العارف و الحکیم» را در خود دارد- سازمانی بدهم و بیان کنم که در پس ذهن مفسر، چیزی بوده، اما (دستکم) بنده نتوانستم بین بقیه بخشها ارتباطی برقرار سازم و به تعبیر دیگر، یک بخش کتاب، تفسیر جامع است و بخشی دیگر از آن، جامع تفاسیر. ایشان در قسمت اول، به نقل مطالب مختلف پرداخته و مبحثهایی مستقل است که گردآوری شده، اما بخشی که در تأویل و تفسیر طبق مشارب و مسالک گوناگون است، نشان از یک ذهنیت دارد اما برای تشخیص آنچه ایشان در ذهن داشته، یا باید مقدمه مینوشت یا در جایی به آن، اشاره میکرد یا نشان میدهد که آنها مقدمهای بر آن است. به هرحال، صرف، نحو، معانی، بیان و مانند آن، مقدمات فهمند که به هر شکلی میتواند صورت بگیرد، چون پایلوت ما این الفاظ است که به زبان عربی است؛ لذا فهم آن، به صرف، نحو، معانی، بیان و کتابت دارد و نمیتوان بدون آنها (که پایه اولیهاند) بهدلخواه خود، برداشت کنیم؛ چون اگر از این چارچوب، خارج گردد، دیگر قابل مباحث نیست و هرکس هرچه را خود میخواهد، بیان میدارد. به نظر میرسد که بهخلاف آنچه درباره بحثهای هرمنوتیک، گفته میشود و آن را آشفته میشمارند، اینجا زبانی ساختار است و قاضی بین ما و دیگران محسوب میشود و اگر کسی بیش از ظرفیت زمانی این زبان، چیزی به آن بار کند، تفسیر بهرأی است؛ چه با فلسفه باشد چه با کلام و چه با عقائد بهائیان که مثلاً مدعی بودند که خدا در آیه «وَ الَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِما أُنْزِلَ إِلَيْكَ وَ ما أُنْزِلَ مِنْ قَبْلِكَ وَ بِالْآخِرَةِ هُمْ يُوقِنُونَ» خبر داده که در آینده نیز پیامبری میآید؛ چون مفادش این است که تو هستی، پیشنیان هستند و در آخرت هم خواهند بود و با محاسبه واژه «یوقنون» به حروف ابجد، سال تولد «بهاءالله» به دست میآید، گرچه ده سال با سال تولد او تفاوت دارد و این تفاوت اندک، تأثیر چندانی در واقع امر ندارد. بنابر این اگر پایه لفظ را از دست بدهیم، دیگر قابل مقایسه نیست؛ لذا باید بین این مباحث، ارتباطی برقرار ساخت، و الا به چنین وضعیتی دچار میگردد.
پرسشگر: مشهور است که مرحوم علامه طباطبایی، امهات سخنانشان را در همان 4-3 جلد نخست تفسیرشان بیان داشتند، اما در مورد هجو و تفصیل بحثی که مرحوم آقامصطفی داشتند، چنین برداشت نکردید که نیاز به ششصد جلد نبوده، بلکه بخش اصلی سخنانش همین چند جلد نخست است؟ تلقی شما این است که تا پایان، چنین بنایی در تفسیر داشته است؟ چون ایشان بخش عمدهای از امهات بحث را در همین جلدهای موجود، عرضه کرده و ما احسان غبن نمیکنیم که از بقیه تفسیر ایشان، محروم شدهایم.
مهریزی: تا مجلدات موجود، فرقی نکرده است. من با محاسبه مجلدات فعلی با توجه به 53 آیهای که ایشان تفسیر کرده، به این نتیجه رسیدم که در هر جلد، حدود 10 آیه را تفسیر کرده و به همین شکل، پیش رفته است.
پرسشگر: یعنی تا آخر، این میزان، مطلب داشته است؟
مهریزی: ما بقیه را ندیدهایم و از آن خبر نداریم.
پرسشگر: از همین مقدار، چنین چیزی پیدا نیست؟
مهریزی: چون شما بعدیها را دیدهاید، میفرمایید پیداست. اینجا در این صورت میتوانستیم چنین نسبتی بدهیم که بگوییم مثلاً جلد اول، سه آیه را تفسیر کرده و آیات در جلد دو به شش آیه میرسد؛ در جلد سوم به ده آیه؛ و در جلد بعدی به بیست آیه، ولی چنین چیزی وجود ندارد، لذا با نسبتی که ذکر شد، حساب کردم که از مجموع 53 آیهای که تفسیر شده، هر جلد، اندکی بیش از 10 آیه را به تفسیر نشسته، یعنی تا اینجا بهصورت برابر، پیش رفته است اما بقیه را در اختیار نداریم و اگر از ایشان دفاع بکنیم، تراشیدن سر بیصاحب است و لااقل، اشکالی که به فخر رازی کرده بود، مورد ابتلای خود ایشان میشد.
پرسشگر: به نظر میآید که به سبک بحثهای دیگرشان، فعلاً نوشته بودند و لابد میخواستند دوباره به یک بازنگری بپردازند و نظم و نسق بحث را برقرار سازند، اما چون کتاب ایشان تکمیل نشده و نتوانسته بوده همانند مرحوم علامه، هر جلد را جداگانه به چاپ برساند، به چنین امری توفیق نیافته است. این احتمالی است که در ذهن بنده وجود دارد.
مهریزی: ولی چون ایشان تاریخ زده است، اگر چنین قصدی در نظر داشتند، ذکر میکردند که این «مسودّه» و چرکنویس است، اما وقتی که مینویسد من این را در 40سالگی نوشتم، مثل کسانی است که کتاب را تمامشده میدانند. ایشان در پنج نقطه، این تاریخ و تعبیری اینچنیین را ذکر کرده است.
پرسشگر: و الا اگر ایشان قصد چاپ داشت، حتماً مقدمهای بر آن مینوشت و اصول و کلیات خود را بیان میداشت. البته من بهصورت حدسی، عرض میکنم.
مهریزی: این، مثل تاریخ نوشتن با حب و بغض است که ایشان خود، آن را رد کرده بود.
[1]. ایگناتس گلدزیهر (Ignác Goldziher).