فقه و جلوه‌های بارز از رفتار انسانی با غیرمسلمانان

سلسله نشست های مجازی موسسه مفتاح کرامت در ماه مبارک رمضان 1443

(اخلاق اجتماعی)

استاد سید ضیاء مرتضوی – 1401/1/23

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

و به نستعین انه خیر ناصر و معین و صلی الله علی سیدنا و نبینا محمد و آله الطاهرین

خدمت همه سروران گرامی، همراهان ارجمند و کسانی که این برنامه را دنبال می‌کنند، سلام عرض می‌کنم و در این ایام پربرکت و همراه با فیوضات معنوی ماه مبارک رمضان، قبولی طاعات و عبادات همه بندگان خدا و شما را از خدای تبارک و تعالی، درخواست می‌کنم و عاجزانه از پیشگاه مهربان و باعطوفت او می‌خواهم که در باقی‌مانده ماه، ما را مشمول رحمت واسعه و توفیقات خود قرار بدهد و همه گذشتگان و بزرگان ما، خدمتگزاران به دین و دیانت، شهدای عزیز، روح پرفتوح امام امت و همه بزرگانی که در خدمت دین، اخلاق، انسانیت و بشریت بودند، مشمول رحمت واسعه حضرت حق(جل و علا) باشند و ما نیز توفیق داشته باشیم که با مبانی دینی، معارف اسلامی و ارزش‌های اخلاقی، و به صورت کلی، با فرهنگ اسلامی، بیش از گذشته، آشنا باشیم و ما جامعه ما به این مرزها، کمالات و آموزه‌های دینی، پایبند و استوار باشند.

عنوان بحثی که در این فرصت، در خدمت هستم و تا حد وسع و فرصت، توضیحاتی پیرامون آن ارائه می‌دهم، ««فقه و جلوه‌های بارز از رفتار انسانی با غیرمسلمانان» است. ولو عنوان، نشان دادن برخی از مظاهر رفتار انسانی در مناسبات و روابط با کسانی است که در نحله‌های دیگر و با اعتقادات دیگر با عنوان «غیرمسلمان» در جامعه خودمان و جوامع دیگر، زندگی می‌کنند، ولی پیداست که به طریق اولی، این بحث از نظر ملاک‌های کلی، شامل مذاهب و نحله‌های مختلف اسلامی و با انواع و اقسام اعتقادات و اندیشه‌های کلامی و غیرکلامی‌ای است که دارند و جهت‌گیری کلی این بحث این است که انسان مسلمان در عین حال که باید بر اعتقادات ایمانی و اسلامی خویش استوار، محکم و باورمند باشد، باید بتواند یک زندگی مسالمت‌آمیز، اخلاقی و انسانی با همنوعان خودش و در میان جامعه خود و دیگرجوامع را شکل بدهد. به هر حال، یکی از مرزهایی که کمابیش بین انسان‌ها فاصله ایجاد می‌کند، مرزهای اعتقادی، ایمانی و باورهایی که هر کس بر اساس برداشت‌های خود، پیدا می‌کند و الزاماتی فکری و عملی در پی می‌آورد. ما معتقد به اسلام و مبانی و اعتقادات آن هستیم و به ارزش‌هایی که افزون بر شؤون مشترک انسانی، اسلام به عنوان اسلام در اختیار ما گذاشته، پایبندیم. ولی این به معنای نادیده گرفتن سایر انسان و بشریت، و کشیدن یک مرز کلی و کاملاً جدا با دیگر انسان‌ها نیست.

دین؛ مدافع پیوندهای انسانی

در این جلسه، قصد دارم حتی از زبان خود فقه –که گاهی ممکن است برای ایجاد مرزهای جدایی میان انسان‌ها، بدان استناد بشود- نشان بدهم که همین فقه، نه تنها چنین ظرفیتی دارد بلکه فقهای ما در موارد مختلف، نشان داده‌اند که اتفاقاً فقه در ابعادی انسانی، مدافع تقویت پیوندهای انسانی است و ما پیش از آن‌که مسلمان باشیم؛ انسانیم و چون انسانیم، اسلام را انتخاب کرده‌ایم و به دین خاتم، باورمند شده‌ایم و مقدساتی داریم. بنابر این اگر پیش از آن‌که مسلمان باشیم، انسان هستیم، باید ببینیم الزامات انسانی و کمالاتی که خود انسان به عنوان انسان، بدان‌ها فرا می‌خواند، چیست؟ و ببینیم که دین ما نه تنها از آن‌ها جلوگیری نکرده بلکه بر آن‌ها تأکید ورزیده است و این به صورت زبان فقه به عنوان احکام پنج‌گانه تکلیفی و بخشی از احکام وضعی یا در حوزه اخلاق و یا حتی در حوزه مسائل اعتقادی و کلامی نیز تلاش کرده است مشترکاتی را میان ما و سایر انسان‌ها پدید آورد؛ لذا –مثلاً- اختیار و تصمیم در مورد حساب قیامت، دوزخ و بهشت، و نوع رفتار الهی در فردای قیامت، به مسلمان به عنوان مسلمان نسپرده، بلکه دارای ملاک‌هایی است که پاره‌ای ز آن‌ها ملاکاتی است که در حوزه فقه بدان، پایبندیم و باید پایبند باشیم.

جمله معروف حضرت امیر(علیه الصلاۀ و السلام) در آغاز عهدنامه معروف «مالک اشتر» و خطاب به او در موضع یک حاکم اسلامی –که البته این امر، اختصاص به حاکم اسلامی ندارد بلکه او مسؤولتی مضاعف در این زمینه دارد، ولی این مربوط به جامعه اسلامی و مسلمانان است- می‌فرماید: «أَشْعِرْ قَلْبَكَ‏ الرَّحْمَةَ لِلرَّعِيَّةِ وَ الْمَحَبَّةَ لَهُمْ وَ اللُّطْفَ بِهِمْ وَ لَا تَكُونَنَّ عَلَيْهِمْ سَبُعاً ضَارِياً تَغْتَنِمُ أَكْلَهُمْ فَإِنَّهُمْ صِنْفَانِ إِمَّا أَخٌ لَكَ فِي الدِّينِ وَ إِمَّا نَظِيرٌ لَكَ فِي الْخَلْقِِ يَفْرُطُ مِنْهُمُ الزَّلَلُ وَ تَعْرِضُ لَهُمُ الْعِلَلُ وَ يُؤْتَى عَلَى أَيْدِيهِمْ فِي الْعَمْدِ وَ الْخَطَإِ فَأَعْطِهِمْ مِنْ عَفْوِكَ وَ صَفْحِكَ مِثْلِ الَّذِي تُحِبُّ وَ تَرْضَى أَنْ يُعْطِيَكَ اللَّهُ مِنْ عَفْوِهِ وَ صَفْحِهِ»؛ از درون باید چنین احساسی را به عنوان کارگزار و حاکم اسلامی به مردم خود داشته باشی که آنان را دوست بداری («اشعار» به معنای احساس درونی است نه یک امر قراردادی و زبانی)؛ و باید اهل لطف و مهربانی و عطوفت با مردمان خود باشی، اما نباید رفتارت یادآور برخی حیوانات وحشی و درنده، مانند گرگ باشد که به گله می‌زند و گله را می‌درد و انگیزه‌ای جز خوردن و دریدن ندارد. علت این‌که باید احساس عطوفت و مهربانی به مردمان خود داشته باشی.

چه بسا اگر جمله بعدی حضرت نبود، توجیه می‌کردیم که مراد از «مردم» در اینجا شیعیان و یا –حدّاکثر- مسلمانان هستند و چه بسا در ذهن خود می‌لغزاندیم به این‌که مشخص نیست که شامل همه انسان‌ها اعمّ از مسلمان و غیرمسلمان بشود، در حالی که امیرالمؤمنین(علیه الصلاۀ و السلام) در اینجا با حاکمی سخن می‌گوید که جامعه‌اش، همگی مسلمان نیستند، بلکه با عقائد و افکار مختلف می‌زیند و مسلمان و غیرمسلمان، حضور دارند؛ این است که در استدلال به آموزه مورد تأکید خود می‌فرماید: «فَإِنَّهُمْ صِنْفَانِ إِمَّا أَخٌ لَكَ فِي الدِّينِ وَ إِمَّا نَظِيرٌ لَكَ فِي الْخَلْقِ»؛ چون مردم از این دو حال، بیرون نیستند که یا مانند تو مسلمانانند –که در ادبیات دینی به عنوان «برادر دینی» و «برادر اسلامی» از آنان یاد می‌کنیم؛ چراکه «انما المؤمنون اخوۀ»- یا اگر همکیش تو نیستند، اقلیتی غیرمسلمان در جامعه‌اند اما همانند تو انسان و آفریده الهی‌اند؛ شهوت، خشم و احساس دارند، زادوولد می‌کنند، احساسات انسانی دارند، در بخشی از کمالات (کمالات انسانی) با هم مشترک هستید. سرپل بحث، این عبارت دوم است و نقطه اشتراک از همین جا شروع شده و آنگاه دسته‌ای مسلمان و دسته‌ای غیرمسلمان شده‌اند که در مرحله دوم، صورت پذیرفته. کسانی که مسلمانند، طبعاً همکیش تو و برادر ایمانی‌اند، اما یک مرز گسترده‌تر نیز به نام «مرز انسانیت» وجود دارد که تمام انسان‌ها در آن قرار می‌گیرند.

 حضرت با این نحوه استدلال می‌فرماید دسته‌ای مسلمان و دسته‌ای دیگر غیرمسلمانند، اما هم در این نقطه با هم مشترکند که «يَفْرُطُ مِنْهُمُ الزَّلَلُ وَ تَعْرِضُ لَهُمُ الْعِلَلُ وَ يُؤْتَى عَلَى أَيْدِيهِمْ فِي الْعَمْدِ وَ الْخَطَإِ»؛ ممکن است خطا و اشتباه بکنند و به طبیعت انسانی‌شان لغزشی بکنند نه به طبیعت اسلامی‌شان یا یهودیت و مسیحیتشان. به هر حال، آنان نیز دچار کاستی می‌گردند و ممکن است گاهی کج‌خلقی بکنند یا راهی را کج یا به اشتباه بروند و خطا بکنند و عامدانه یا جاهلانه، از سر قصور یا تقصیر، مرتکب اموری بشوند که نباید انجام بگیرد، اما بشرند تو همانند تو که اشتباه می‌کنی، ممکن است اشتباهی از آنان سر بزند؛ اما «وَ تَعْرِضُ لَهُمُ الْعِلَلُ وَ يُؤْتَى عَلَى أَيْدِيهِمْ فِي الْعَمْدِ وَ الْخَطَإِ فَأَعْطِهِمْ مِنْ عَفْوِكَ وَ صَفْحِكَ مِثْلِ الَّذِي تُحِبُّ وَ تَرْضَى أَنْ يُعْطِيَكَ اللَّهُ؛ چنانکه وقتی مرتکب خطا و گناه می‌شوی، دوست داری خداوند از سر عفو، مهربانی، گذشت و چشم‌پوشی با تو رفتار بکند، تو نیز –که از ناحیه خداوند تبارک و تعالی، کارگزاری و مسؤولیت دارد- با آنان همان گونه رفتار بکن؛ از خطایشان چشم بپوش و آن را نادیده بگیر.

این فرمایش را مطلع سخن خود قرار دادم تا بدانیم که واقعیت این است که کمابیش در نوع نگاهمان به انسان، صرف‌نظر از اعتقاد و ملیت، نیازمند یک تجدیدنظر هستیم و از جمله، مسأله بازنگری در رفتار و -مهم‌تر از آن- در فکر و باورهای خود در دو موضوع مهم حیاتی هستیم که عبارتند از:

1) حق حیات؛

2) کرامت در انسان.

پرسش این است که: آیا انسان به عنوان انسان، حق حیات دارد؟ ممکن است برای مخاطبی جای شگفتی باشد که مگر چنین موضوعی نیاز به پرسش دارد؟ وقتی که خداوند انسان را آفریده؛ زنده کرده؛ این حیات را به او داده و از نبود به بود آورده، به همین دلیل، حق دارد حیات خود را حفظ بکند. آری اصل این مطلب را کسی نباید انکار بکند و نمی‌تواند منکر بشود، بلکه ممکن، آن تبعات، پیامدها و الزاماتی است که حق حیات برای بشر به عنوان بشر، پدید می‌آورد و این است که اهمیت دارد؛ و فقه و اخلاق در این دو مقوله باید پیابندی یا چارچوب‌های پایبندی خود به این حق را نشان بدهند. سخن گفتن از این‌که انسان به همین دلیل که آفریده شده، حق حیات دارد، آسان است؛ چون او از دیگر حیوانات، کمتر نیست؛ پس چرا وقتی برای یک موجود زنده، قائل به حق حیاتیم؛ به این معنا که بی‌دلیل و بدون علت نمی‌توان حیات را از او گرفت، چگونه برای انسان، چنین حقی را به رسمیت نشناسیم؟ اگر در اثبات این حق برای حیوانی که موجب آزار ما نیست و در خورد و خوراک خود به او نیازمندیم و هیچ ضرری محیط زیستی و مانند آن برای ما ندارد، حتی اگر مگسی باشد، هیچ دلیلی وجود ندارد جز این‌که خداوند (یا طبق نظر غیرمعتقدان به خدا) طبیعت او را مستوجب چنین حقی دانسته، ما چه حقی داریم که در حیات او تصرف یکنیم و آن را از بین ببریم؟ خود این حق حیات -که برخاسته از حیاتی است که خداوند، ارزانی داشته- الزاماتی به دنبال دارد و ما قصد داریم که بررسی کنیم در فقه ما، فقها بدان توجه کرده‌اند یا نه؟

واقعیت این است که به عنوان طلبه، می‌خواهم عرض کنم که نیاز داریم در فکر خودمان و در همین مبانی، بازنگری‌ای بکنیم و اصلاحاتی صورت بدهیم. گاهی به الزامات برخی مبانی، توجه نداریم با این‌که در مقام سؤال و بحث، آن را می‌پذیریم. بنابر این، در این زمینه باید به دو پرسش، پاسخ بدهیم که:

1) آیا انسان به عنوان انسان، حق حیات دارد یا این، حقی مقید و مشروط است؟

2) آیا انسان به عنوان انسان، دارای کرامت و حرمت است یا کرامت وی امری مشروط است؟

ممکن است پاسخ این سوال‌ها آسان به نظر برسد، اما واقعیت است که به‌راحتی نمی‌توان بدان‌ها پاسخ داد، مخصوصاً وقتی در چارچوب فقه و حقوق اسلامی، سخن بگوییم.

تنگ‌نظری در تنظیم مناسبات انسانی؛ مانع زندگی مطلوب

تنگ‌نظری در تنظیم مناسبات انسانی و به‌ویژه، نابردباری دینی و مذهبی، و تضییق دایره خودی و گسترش دایره غیرخودی، از مهم‌ترین موانع برخورداری ملت‌ها از داشتن یک جامعه و زندگی مطلوب است و بخشی عمده‌ای از درگیری‌ها نیز از همین مشکل، نشأت می‌گیرد. این مشکل البته به چگونگی تنظیم مناسبات انسانی میان پیروان ادیان و مذاهب مختلف، ارتباط ندارد، بلکه در میان همکیشان در هر دین و مذهبی نیز به فراوانی، دیده می‌شود؛ چنانکه مشکل نابردباری دینی، مختصّ یک دین یا مذهب و یا جریان فکری ندارد و در واقع، داعشی‌گری –چنانکه تاریخ بشریت هم به‌روشنی نشان داده- ممکن است در هر جامعه دینی و غیردینی، پدید آید. بنابر این نباید گمان برود که وجهه داعشی‌گری، مربوط به جامعه اسلامی یا غیراسلامی است. نمونه آن در تاریخ اسلام، جریان معروف و خطرناک خوارج است که متأسفانه به صورت یک نحله و جریان کلامی و مذهبی در تاریخ اسلام در آمدند و جریانی بودند که حتی ارتکاب یک گناه کبیره را موجب خروج از اصل دین و اسلام می‌شمردند؛ چنانکه حضرت امیر(علیه الصلاۀ و السلام) در یکی از محاجه‌ها و اعتراضات خود به این جریان، لب به نکوهش آنان می‌گشاید و غلط بودن این اندیشه را توضیح می‌دهد و می‌فرماید: گیریم که شما جز این، باور نداریم و گمان می‌کنید که خطا کرده و گمراه شده‌ام، پس چرا تمام امت پیامبر و مردم مسلمان جامعه اسلامی را گمراه می‌شمارید؟ آیا به گمراهی و گناه من، تمام کسانی را که با من همراه یا در جامعه‌اند و حتی کسانی را که همراه من نیستند، گمراه می‌دانید؟ آیا آنان را به خطای من، مؤاخذه می‌کنید؛ کیفر می‌دهید و تکفیر می‌کنید؟ در این سال‌ها هم در عملیات‌های انتحاری برخی از جریان‌های تندی که به نام اسلام در دنیا انجام می‌گیرد، شاهد بوده‌ایم که صغیر و کبیر؛ زن و مرد؛ کوچک و بزرگ را از دم تیغ می‌گذرانند در حالی که گناهی ندارند. به فرض که کسانی گنهکار باشند، اما کشتن افراد بی‌گناه بر چه اساسی، توجیه می‌شود؟ این چه اندیشه‌ای است که انسان را به نام اسلام یا مذهب یا فقه و شریعت به اینجا می‌کشاند؟ حضرت در ادامه سخن خویش می‌فرماید: «سُيُوفُكُمْ‏ عَلَى‏ عَوَاتِقِكُمْ‏ تَضَعُونَهَا مَوَاضِعَ الْبُرْءِ وَ السُّقْمِ وَ تَخْلِطُونَ مَنْ أَذْنَبَ بِمَنْ لَمْ يُذْنِبْ …»؛ شمشیرهایتان را بر دوشتان نهاده‌اید و گنهکار و بی‌گناه را از دم آن می‌گذرانید و آن را بر سر هر کسی که بیابید، فرود می‌آورید. چرا گناه‌کار بی‌گناه را مخلوط می‌کنید در حالی که می‌دانید پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) چه بسا حتی کسی را که گناهی کبیره مرتکب شده و روابط نامشروعی را برقرار کرده بود، رجم می‌کرد و در عین حال بر او نماز می‌گذارد و اموالش را در میان ورثه‌اش تقسیم می‌کرد. آن حضرت، قاتل عمد را قصاص می‌کرد، ولی میراث و اموالش را به فرزندانش می‌داد؛ یا دست دزد را قطع می‌کرد و برخی از گنهکاران روابط نامشروع را تازیانه می‌زد، اما باز، حقوقشان را از بیت المال، قطع نمی‌کرد و حتی اجازه می‌داد که در جامعه اسلامی، ازدواج بکنند. حضرت، آنان را به‌سزای برخی گناهانشان کیفر می‌داد و حق الهی را در میانشان اجرا می‌کرد، اما سهمشان از اسلام را مانع نمی‌شد. نام آنان را از فهرست مسلمانان و حقوق‌بگیران از بیت المال مسلمین، قطع نمی‌کرد. مگر می‌شود به‌آسانی، فردی را به‌سزای یک گناه یا خطا و یا فکر، از جامعه اسلامی و جرگه ایمانی راند؟

به هر روی، ضرورت برخورداری از نگاه انسانی در تعامل با مردمان و ملت‌های دیگر، به عنوان یک اصل عام دینی و اسلامی، پذیرفته‌ایم و بر آن تأکید داریم، اما به صورت خاص، توجه می‌دهم که جایگاه و رسالت حکومت و کسانی که در مسؤولیت‌های مختلف آن، قرار می‌گیرند، وظیفه ویژه‌ای را متوجه آنان می‌کند؛ همان گونه که در جمله حضرت امیر(علیه الصلاۀ و السلام) خطاب به مالک اشتر فرمود. این است که به صورت خاص در این دستور العمل، حضرت امیر(علیه الصلاۀ و السلام) به مالک، از او می‌خواهد که از درونش احساس مهربانی، نوع‌دوستی و لطف درباره تک‌تک مردم خود، اعمّ از مسلمان و غیرمسلمان، داشته باشد.

این سخن حضرت امیر(علیه الصلاۀ و السلام) طبعاً باید به عنوان یک اصل و قاعده در نوع رفتار مسلمانان با یکدیگر و دیگران نگریسته بشود و یک پایه مهم در بُعد رحمانی بودن اسلام است و از این نظر، یکی از شواهد روشن بر «اسلام رحمانی» است که به‌درستی، چنین نامیده می‌شود. البته اسلام در جای خود، در آنجا هم که باید به قهر و غلبه، برخورد کند، چنین است اما اصل بر عطوفت، رحمانیت و مهربانی است. بنابر این اگر کسی این ویژگی را برای اسلام بر شمرد، سخنی درست به زبان آورده و اگر از اسلام رحمانی، گفته می‌شود، از جمله پایه‌های آن، همین فرمایش حضرت امیر(علیه الصلاۀ و السلام) است که قصد دارم شواهدی از فقه را به دست بدهم تا در یابیم که این سخن در «نهج البلاغه» چه تکیه‌گاه‌هایی دارد.

در فقه رایج ما، به جز مقداری در دوره معاصر، اثری از این جمله حضرت امیر(علیه الصلاۀ و السلام) به صورت مستقل و مستند نمی‌بینیم، اما بارها و بارها یک سخن عام از پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) وجود دارد که مورد استناد و استدلال فقهای ما قرار گرفته. این جمله که اتفاقاً نقل نخستش مربوط به منابع حدیثی شیعی نیست بلکه از منابع روائی اهل سنت، توسط شیخ طوسی(علیه الرحمۀ) به فقه ما آمده است، اما ردّپای این سخن حضرت را به‌رغم این‌که از منابع اهل سنت آمده، در استناد فقهایمان می‌بینیم؛ چراکه به آن، اعتماد و اعتنا کرده‌اند. آن سخن که قبلا هم مقاله‌ای درباره آن نوشته و منتشر کرده‌ام، این جمله معروف است که: «لکلِّ کبدٍ حرّاء اجرٌ» و گاهی با تفاوت‌هایی نیز نقل شده است؛ مانند «علی کل کبد حراء اجر». مفاد این سخن، این است که سیراب کردن هر جگر تشنه‌ای، اجر دارد. طبق برخی از نقل‌ها، پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) این سخن را وقتی فرمودند که از گذرگاهی می‌گذشتند و چشم مبارکشان به یک سگی تشنه افتاد. حالت تشنگی از رخسار سگ، مشخص بود و حضرت نیز توصیه کردند یا دستور دادند که به آن حیوان، آب داده شود و برای این‌که این کار نه تنها در نظر آنان کوچک جلوه نکند، بلکه به عنوان یک قاعده، پذیرفته شود که وقتی با حیوانی، چنین رفتار می‌شود، با انسان‌ها چگونه باید رفتار گردد، فرمودند: «لکلِّ کبدٍ حرّاء اجرٌ»؛ سیراب کردن هر دهان یا جگری تشنه، اجر دارد. حضرت فرمایش خود را به انسان تشنه یا شیعه تشنه و یا مسلمان تشنه، مقید نکردند بلکه هر موجود زنده‌ای را که احساس تشنگی می‌کند، مشمول این قاعده دانستند.

در اینجا آیا آب، خصوصیت دارد؟ فقهای ما فقاهت خود را در اینجا نشان داده‌اند که مواردی از آن‌ها ذکر می‌شود.

جالب است که این روایت، به‌رغم آن‌که از منابع اهل سنت آمده و سخنی مشابه از امام صادق(علیه الصلاۀ و السلام) نیز با این مضمون، نقل شده، بیشتر مورد عنایت فقهای ما قرار گرفته. حضرت صادق(علیه الصلاۀ و السلام) فرموده است: «أَفْضَلُ‏ الصَّدَقَةِ إِبْرَادُ كَبِدٍ حَرَّى‏» این روایت در مهم‌ترین کتاب حدیثی ما یعنی «کافی شریف» آمده که برترین صدقه، خنک کردن جگری تشنه و رساندن آب به لبی تشنه است. فقهای ما به‌ازای این روایت، در فقه تشیع، قاعده‌ای ساختند؛ یعنی نگاهشان نگاه قاعده‌مندی بوده است و برای این کار:

اولاً: موضوع را از آب، بیرون آورده‌اند.

ثانیاً: اختصاص به انسان نداده‌اند؛ چون مورد روایت، اصلاً انسان نبود.

ثالثاً: در ابواب مختلف، به آن استناد کردند.

بنابر این می‌توان از نگاه‌هایی چند، به این اصل بنگریم که از جمله آن‌ها نگاه فقهی است و البته نگاه اخلاقی و کلامی نیز مطرح شده، ولی از موضوع بحث فعلی، بیرون است؛ چراکه عنوان کلی بحث، اخلاق اجتماعی است، اما در معنای کلی، اگر از منظر اخلاق اجتماعی بنگریم، بخش عمده‌ای از فقه ما را می‌توان نگاه کرد؛ یعنی بُعد اخلاقی دارند و از حیث اخلاق انسانی، قابل تعریفند؛ لذا باید آن را در آن سطح دید و معرفی کرد؛ بدین معنا که ادبیات و مفادی است که قابلیت فهم برای همگان دارد. ممکن است شک بین سه و چهار، یک ادبیات و حکم قابل فهم برای همه انسان‌ها نیست، بلکه به مسلمانان، اختصاص دارد که نماز می‌خوانند و ممکن است دچار شک بشوند، اما پسندیدگی سیراب کردن مردم، برطرف ساختن گرسنگی آنان، ارزش پوشانیدن آن‌ها، بهای خانه و مأوا دادن به انسانی‌های بی‌سرپناه، رسیدگی به وضعیت جسمی، مالی و روحی مردم، زبانی قابل فهم برای همه است و فقهای ما نشان دادند که این روایت در آن سطح، قابلیت تفسیر و ارائه دارد. البته فقهای ما در مرزبندی‌های خود –که در بسیاری از موارد، میان انسان‌ها بر پایه نوع اعتقادات و پایبندی‌های مذهبی، اعمال می‌کنند- قائل به مرزهایی هستند اما سوال این است که: همین فقها که آن مرزها را کشیده‌اند، اساساً عناصری مشترک، فراتر از ملاک اعتقاد و ایمان را موضوع احکام دیده‌اند؟ و آیا جمله «إِمَّا نَظِيرٌ لَكَ فِي الْخَلْقِِ» در فتاوایشان بازتابی داشته یا نه؟ بنابر این، عنوان بحث ما «عناوین مشترک انسانی در فتاوای فقها» است.

عناوین مشترک انسانی در فتاوای فقها

 از این منظر، به بسیاری از ابواب فقه، مراجعه کردم تا ببینم آیا فقهای ما از این پنجره، انگشت روی نکاتی به عنوان «عناصر مشترک انسانی» گذاشته‌اند که امری فراتر از شیعی و سنی؛ مسلمان و غیرمسلمان؛ و حتی اهل کتاب و غیر اهل کتاب؛ موحد و مشرک و ملحد؛ خداپرست و غیرخداپرستت و حتی کافر حربی (کافری که فقهای ما طبق تعاریفشان، با شرائطی، برای جانش ارزش قائل نیستند)؟ آیا با حفظ همان احکام، فقهای ما این نگاه‌های انسانی را هم داشته‌اند یا نه؟

جالب است که از مجموع سخنان فقها در ابواب و مسائل مختلف، تقریباً نُه عنوان و عنصر کلی که قابل اشتراک‌گذاری و تأثیر در روابط انسانی و جهانی ما با دیگرانند، به دست آمد. و البته این عناصر، نیاز به توسعه و مستندسازی بیشتر دارد و آنچه در اینجا ارائه می‌شود، فقط برای نشان دادن اصل ظرفیت فقه اسلامی –و به صورت خاص، فقهی شیعی- است تا بتوانیم کالایی را به دنیا عرضه بکنیم کیفیت فقه ما را به نمایش بگذارد و پیش از عرضه، یک بازنگری در افکار خودمان ضروری است تا نگاهمان مقداری انسانی‌تر و بشری‌تر باشد و در یابیم که چه مشترکاتی با دیگر انسان‌ها داریم و این همه مرزهای جعلی، کاذب و ساختگی را در میان خودمان نکشیم و دیوارهای دوگانگی، دشمنی، عناد، فاصله، قهر و خشونت را این چنین بالا نبریم و اگر دیوار‌هایی را دیگران یا افکار تنگ و دیدگاه‌های ضیقمان برای ما ساخته است، اندکی از جلوی راه بر داریم و نگاهی مجدد بکنیم. عناوین نام‌برده به صورت فهرست‌وار عبارتند از:

1) آفریدگی و مخلوق بودن: جالب این است که این مفهوم، مورد توجه فقها قرار گرفته است. چرا باید چنین رفتاری احسان‌آمیز و نیک را با فلان انسان یا افراد داشته باشیم در حالی که مسلمان نیستند؟ پاسخ این است که: چون مخلوق خداوند است.

2) حق حیات: کمک به زنده ماندن موجود زنده، ناشی از این حق است.

3) نوعیت انسانی؛

(4 و 5) کرامت انسانی: جالب است که فقهای ما به دو نوع کرامت، توجه کرده‌اند:

  • کرامت دریافت‌کننده احسان و نیکی؛
    • کرامت انسانی احسان‌کننده. نیکی و احسان (مانند پرداخت زکات، صدقه یا قربانی) به کسانی که همکیش ما نیستند و چه بسا خدا را قبول ندارند، ناظر به این نوع از کرامت است. از آنجا که چنین شخصی، انسان است، نباید شاهد مرگ موجود زنده دیگری، حتی حیوان زنده بر اثر عوامل مختلف باشد. جالب است که فقهای ما حتی در برخی از حیوانات، به نخ بخیه نیز توجه کرده‌اند و کرامت انسانی را با هلاکت و آوارگی موجودات زنده دیگر، سازگار نمی‌دانند.

6) کرامت الهی: چون شخص، معتقد به خداوندی است که کریم است، موظف به انجام می‌شود.

7) بندگی خداوند: رفتار انسانی می‌تواند به این دلیل باشد که دیگری نیز بنده خداست؛ هر چند که مسلمان نباشد؛ لذا مسلمان باید بر ایمان اسلامی و اعتقادی خویش استوار باشد و به هیچ وجه نباید این ویژگی را نادیده گرفت؛ لذا اسلام و ایمان شخص، او را ملزم می‌کند به سایر بندگان، ولو مسلمان نیستند، احسان بکند و کرامتش شامل حال آنان گردد؛ چراکه بنده خداوند هستند.

8) برخی ارزش‌های اخلاقی؛ مانند رأفت و مهربانی: خود همین ارزش، به عنوان استدلال فقها قرار گرفته است. مهربانی، یک ارزش والاست و رأفت، یک ارزش انسانی و الهی است؛ لذا شخص باید آن را به صورت‌هایی، به نمایش بگذارد. در فقه ما، این صورت‌ها را نشان داده‌اند و طبعاً آن‌ها نیز به عنوان مثال است.

9) آینده‌نگری: مرحوم صاحب «جواهر» در یکی از استدلال‌های خود بیان می‌کنند که اگر هیچ دلیلی بر رسیدگی به غیرمسلمان نباشد تا زنده بماند و در برابر چشم مسلمان، جان نسپارد و هیچ ارزش انسانی، اخلاقی و الهی نداشته باشیم که شخص را وادار به این عمل بکند، چنین استدلال می‌کنیم که کمک بکنیم تا زنده بماند؛ چراکه شاید در آینده، نسل‌هایی از او پدید بیایند که مسلمان و موحد باشند.

ما با چنین دین و فقهی سروکار داریم، اما شوربختانه چون به‌درستی، تفسیر و بیان نمی‌شود، برخی که در جاهایی درمانده می‌شوند و برای خشونت‌ورزی خود به برخی از احکام، متوسل می‌گردند، خواسته یا ناخواسته، چهره فقه را وارونه جلوه می‌دهند؛ در حالی که همه فقه، چنین نیست.

اکنون با نگاهی به این موارد، رفتارهای خود –چه صاحبان قدرت و چه دیگران- مقایسه بکنیم و ببینیم آیا سنخیتی میان آن‌ها دیده می‌شود؟ اگر سنخیتی وجود دارد، به چه مقدار است؟

در یک نگاه کلی، ارزش نیکی به هر موجود دارای حیات حیوانی، و رفع نیاز آن بر پایه حدیث «لکل کبد حرّاء اجرٌ» یک قاعده است. در اینجا به ده مورد از عبارات فقها اشاره می‌شود که در مجموع، عناصر نه‌گانه یا بخشی از آن‌ها را نشان می‌دهد و البته عبارت، محدود به این موارد نیست و مجال بیان همه، وجود ندارد:

  • میرزای قمی از فقهای بزرگ شیعه، در بحث جواز تیمم: وظیفه اول نمازگزار گرفتن وضوست اما در شرائطی باید تیمم بکند که یکی از آن‌ها جایی است که آب ندارد. گاهی شخص، آب در اختیار دارد، اما خود یا همراهانش بدان نیازمندند و اگر آن را برای وضو یا غسل به کار ببرند، خودشان تشنه می‌مانند و یا احتمال دارد که تشنه بمانند و به آب، دسترسی نداشته باشند. فقها در اینجا فرموده‌اند که حق گرفتن وضو ندارد و باید تیمم کند. اما اگر آب به اندازه همراهان باشد، ولی در صورت گرفتن وضو، آب به حیوانات همراه کاروان نمی‌رسد، ایشان می‌فرمایند: «شماری از فقها چارپایان را هم ملحق کرده و گفته‌اند که همان طور که باید آب را برای انسان‌ها نگاه داشت و تیمم کرد، برای حفظ جان حیوانات نیز باید چنین کرد؛ چون:

اولاً: اگر این حیوانات از بین بروند، مالی از بین رفته است.

ثانیاً: مال دیگری از بین می‌رود. درباره حیوانات دیگران، حکم چیست؟ ایشان فرموده است: «و فی حیوان الغیر إشکالٌ». در این‌که این حکم، شامل حیوانات دیگران هم می‌شود یا نه؛ یعنی من تیمم بکنم تا آب را به اسب دیگری بدهم؟ می‌توان گفت که به او نمی‌دهم؛ چون مال من نیست که بر از بین رفتن آن، اندوهگین باشم. ایشان می‌فرماید در اینجا سؤال هست اما «و لطف اللّه‌ العامّ و رأفته الشاملة تقتضي ذلك»؛ تو می‌خواهی برای خدایی، نماز بخوانی که لطفش فراگیر و رأفتش شامل همه است و به حیوان من یا حیوان شما اختصاص ندارد و به برادر یا فرزند شما و دیگری و به مسلمان، مختص نیست بلکه شامل همه آن‌ها می‌شود؛ به همین دلیل که این‌ها را آفریده؛ رزق و روزی آن‌ها را می‌دهد و دلش می‌خواهد که زنده بمانند. پس تو آب را برای حیوانات دیگران هم استفاده بکند؛ چرا؟ «لأنّ لكلّ كبد حرّاء اجرٌ». میرزای قمی در اینجا به این روایت پیامبر، استناد کرده و فرموده است که آن حضرت نفرمود حیوان خودت باشد، بلکه می‌تواند برای دیگری هم باشد.

  • امام خمینی(رحمۀ الله علیه) جمله‌ای را در همین بحث، درباره جایی که ترس از کمبود آب هست، فرموده‌اند. در اینجا مطرح است که اگر کسی به اندازه‌ای آب دارد که به خود او و اطرافیانش می‌رسد، اما یک کافر مهدورالدم و حربی همراه من است که جانش هم به ادله فقهی، محترم نیست، آیا این حکم، شامل حال چنین شخصی هم می‌شود؟ حضرت امام می‌فرماید: آری، حتی شامل کافر حربی هم که ممکن است چند روز بعد، او را اعدام بکنند، می‌شود. نوع استدلال حضرت امام این است که با استناد به روایت مذکور، می‌فرماید: بعید نیست که شامل حال آنان هم بشود؛ حتی اگر مربوط به من نمی‌شود؛ «آدمیا کان أو غیره مما له کبدٌ حرّاء»؛ بلکه هر حیوان زنده‌ای، انسان و غیرانسان را شامل می‌شود؛ چون نیازمند به آب است (در اینجا به تناسب بحث وضو و آب، آب را ذکر کرده و الا حکم به آب، اختصاص ندارد). استدلال حضرت امام این است: «ضرورة انه مع رؤية الانسان انسانا او حيوانا يتلظى عطشا بمحضر منه يكون التكليف بالوضوء عليه تحريجا و تضييقا، لان النفوس الشريفة بل الغير القاسية و الشقية تأبى عن ذلك مع خوف حصول ذلك يصدق خوف القلة بل تشمله أدلة نفى الحرج، ولا يبعد استفادته من صحيحة ابن سنان عن أبى عبدالله عليه السلام ” انه قال في رجل أصابته جنابة في السفر وليس معه الاماء قليل ويخاف ان»؛ چون روشن است که اگر انسانی، انسان یا حیوانی را ببیند که در برابر او از فرط تشنگی، له‌له می‌زند و تشنگی بر او غلبه کرده و در شُرف تلف است، ولو کافر حربی است که اندکی بعد، اعدام می‌شود، اگر فقیهی بخواهد این انسان نمازگزار را مکلف به گرفتن وضو بکند و اجازه بدهد که این موجود تشنه، از تشنگی، له‌له بزند، به عسر، حرج و تنگنا انداختن نمازگزار است؛ زیرا انسان‌های شریف، بلکه انسانی که دلش دچار قساوتی شمرگونه و شقی نشده باشد، از چنین کاری، ابا دارد و هیچ وجدانی نمی‌پذیرد و نمی‌تواند تحمل بکند که با آبی که در اختیار دارد، در حالی که می‌تواند تیمم کند، وضو بسازد و نماز بخواند اما حیوان و انسانی از فرط تشنگی، التماس می‌کند تا به او جرعه‌ای آب داده بشود. همین که ترس و نگرانی از نرسیدن آب به آن بیچاره باشد، باید تیمم بکند.

 اینجا اتفاقاً یکی از مواردی است که حضرت امام مساله حرج روحی را –که فقها کمتر مطرح کرده‌اند- به میان آورده.

  • ·         محقق حلی در بحث از این‌که آیا شرطِ گیرندگان زکات، داشتن عدالت است و اگر عادل نباشند، حق پرداخت زکات به او وجود ندارد؟ می‌فرماید که فقهایی از ما قائلند که عدالت، شرط نیست و همین نظر هم درست است. ایشان در استدلال برای نظر خود، دلیل‌هایی را مطرح کرده که یکی از آن‌ها چنین است: «و لما روی عن النبی(صلی الله علیه و آله) من قوله: “اعط من وقع فی قلبک الرحمۀ له” و قوله: “لکل کبد حراء اجرٌ”»؛ چون پیامبر(صلی الله علیه و آله) دو جمله فرموده است:
    • §        «زکات را به هر کسی بده که در دلت به او ترحم پیدا کرده‌ای و دلت برایش سوخته است». دل‌سوزی، یک ارزش انسانی است؛ لذا همین که حالت دلسوزی بر او پیدا کردی و در دلت آرزو می‌کنی که کاش بتوانی زکات را به او بدهم! به او بده.
    • حدیث «لکل کبد حراء اجرٌ».
  • نظام الدین ساوه‌ای در تکمله «جامع عباسی» -که آن را به‌دستور شاه‌عباس در تکمیل «جامع عباسی» شیخ بهائی نوشته- در پاسخ به سوال از جواز وقف مسلمان بر یهودیان و عبادت‌خانه آنان می‌گوید که وقف بر عبادت‌خانه آنان جایز نیست؛ چراکه این، معصیت محض است، اما وقف بر خود یهودیان به عنوان این‌که انسان هستند، جواز دارد. چرا؟ «از این حیث که ایشان مخلوق الله تعالی‌اند، جایز است و احتمال دارد از ايشان فرزندان مسلمان در وجود آيند».
  • جناب سیداسماعیل صدر در حاشیه همین سخن نظام الدین ساوه‌ای سوال کرده‌اند که اگر چنین باشد، وقف بر برخی از گنهکاران هم جایز نیست، ولی ایشان می‌فرماید وقف بر آنان از جهت گناه‌کاری‌شان جایز نیست، اما از این حیث مخلوق بودن که بنده خداست و نیازمند، دارای زن و فرزند و محتاج آرامش است، باید نیاز وی را برآورده کرد،. ایشان می‌نویسد: «جواب از اين، آنچه توان گفت، آن است كه وقف بر معاونت زانى و قطّاع الطريق، مقصود واقف معاونت ايشان است نه مخلوقيّت خداى تعالى، به خلاف وقف بر جهود؛ چه در آن، جهوديّت مقصود واقف نيست»؛ بلکه انسانیت آنان را در نظر دارد؛ یعنی وقف بر غیرمسلمان از این حیث که انسانند، اشکالی ندارد.
  • جناب صاحب «جواهر» از فقهای بزرگ شیعه، در بحث جواز وقف بر غیرمسلمان، افزون بر اشاره به حدیث «لکل کبد حراء اجر»، استدلال می‌فرماید که ما به احسان، معروف، فعل خیر و امثال این‌ها مأمور شده‌ایم؛ چنانکه آیه شریفه فرمود: «لا يَنْهاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذينَ لَمْ يُقاتِلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَ لَمْ يُخْرِجُوكُمْ مِنْ دِيارِكُمْ أَنْ تَبَرُّوهُمْ وَ تُقْسِطُوا إِلَيْهِمْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطين»؛ کسانی که سر جنگ دارند، قواعد جنگ را رعایت می‌کنند اما وقتی که جنگی در میان نیست و شما را آواره و سرزمین شما را غصب نکرده‌اند، خداوند هیچ گاه شما را از احسان به آنان باز نداشته است؛ بلکه خداوند، مقسطین و محسنین را دوست دارد به احسان نیز امر فرموده است. آنگاه می‌فرماید: «هذا كله في الوقف عليهم أنفسهم من حيث أنهم من بني آدم، و يمكن تولد مسلم منهم بل يمكن صيرورتهم مسلمين»؛ چون فرزند آدم یعنی انسان و آفریده خداوند هستند، بلکه ممکن است در آینده نیز خودشان مسلمان بشوند. البته این‌ها اهداف اصلی نیست، بلکه بدین معناست که اگر هیچ دلیل و انگیزه‌ای جز همین رعایت انسانیت نباشد، کفایت می‌کند.
  • ·         جناب صاحب «جواهر» در مورد وقف بر کلیسا و کنیسه می‌فرماید: از این حیث که معابد آنان است، وقف بر آن‌ها نیز درست نیست، اما جالب این‌که یکی از فقهای بزرگان ما به نام «شیخ حسن کاشف الغطاء» فرزند «شیخ جعفر کاشف الغطاء» بزرگ فرموده است که وقف در این بخش نیز اشکال ندارد؛ یعنی اگر مصلحتی در کار باشد و یک مسلمان، همان طور که برای عمران و آبادی مساجد، وقف می‌کند، برای کلیسا نیز وقفی انجام بدهد و ضرری متوجه مسلمانان نکند و آنان می‌خواهند در جامعه، جایی برای عبادت داشته باشند و خوبی در حق آنان به شمار می‌رود، اشکالی ندارد.
  • ·         شیخ حسن کاشف الغطاء میان وقف بر جهات دینی کفار و جهات انسانی آنان و توصیه به وقف بر کنائس، تورات و انجیل (مثل چاپ تورات) قائل به فرق است «بخلاف الوقف عليهم لإيصال النفع اليهم دنيويا أو اخرويا لانهم من النفوس التي لا يحرم صلتها لكونها من بني آدم و لكل كبد حرى اجر و من عباد الله تعالى فانه لا باس به»؛ اگر بخواهیم تبلیغ شریعت و دین آنان صورت بگیرد، از نظر منطق اسلامی -چون خودمان را حق می‌دانیم- درست نیست، اما همان طور که تمام حیثیت ما اسلام نیست و پیش از آن، انسان هستیم، آنان نیز همه حیثیتشان تورات، انجیل، عبادت‌خانه، کلیسا و کنیسه نیست، بلکه قبل از آن انسانند و خوبی کردن در حقشان حرام نیست. آنان نیز بنده خدایند؛ یکی مسیحی است، دیگری یهودی و دیگری بر آیین دیگر، اما چون بنده خداست، می‌توان بر آنان وقف کرد و وقف نیز مانند وصیت، هبه و بیت المال، خصوصیت ندارد؛ یعنی وقفی که صیغه شرعی در آن خوانده می‌شود و دست‌کم، برخی از فقهای ما قصد قربت را در آن، شرط می‌دانند، وقتی که می‌گوید می‌توانی برای غیرمسلمان، از این حیث که بنده خدا و فرزند آدم است، احسان بکنی، لذا در ابواب دیگری نیز به همین استدلال‌ها تمسک جسته‌اند.

ایشان در ادامه می‌فرماید: «و لو تعلّقَ غرضٌ صحيح في الوقف على الكنائس و البيع و التوراة و الانجيل بحيث يعتدّ به و يكون راجحاً جاز الوقف عليها»؛ ایشان می‌فرماید اگر یک غرض صحیح و عقلائی و یا شرعی به کاری (مثل وقف بر کنیسه و کلیسا و یا چاپ تورات و انجیل) تعلق بگیرد و به گونه‌ای قابل اعتنا و یا امری راجح (نه الزامی) باشد، وقف جایز است؛ چون ملاک وقف، این نیست که منافع آن فقط به مسلمانان برسد. این امر در وقف آب‌انبارهای یزد قدیم، دیده می‌شود؛ چنانکه دو آب‌انبار را وقف می‌کردند که یکی برای مسلمانان و دیگری برای غیر آنان اما به دست مسلمانان، ساخته می‌شد. در عین این‌که برخی از احکام، مانند نجاست و طهارت، طبق نظر بخشی از فقها رعایت بشود، اما جان آنان باید حفظ گردد و زندگی‌شان آسان باشد. از این رو حضرت علی(علیه الصلاۀ و السلام) در نامه به یکی از کارگزاران خود در پی شکایت کشاورزان غیرمسلمان در منطقه اسلامی از کم‌آبیِ منطقه‌شان، دستور داد که مسیر آبشان لای‌روبی بشود و آنان را به کار بگیرند. حضرت در بیان فرمود که اگر این گروه در سرزمین ما بمانند و از عمران و آبادی، برخوردار باشند و آن را توسعه بدهند، بهتر از آن است که ضعیف و ناتوان بشوند و توان اداره خود را نداشته باشند و مجبور به مهاجرت از سرزمین اسلامی گردند. یعنی تلاش حضرت امیر(علیه الصلاۀ و السلام) در اینجا این است که تا جای ممکن، به غیرمسلمانان، کمک بشود تا در سرزمین اسلامی بمانند و زندگی آبادی داشته باشند؛ چراکه ماندن و زندگی سخت و همراه با بی‌کاری و خشک‌سالی، پسندیده نیست بلکه مسلمان و غیرمسلمان، هر دو، در زندگی‌شان نیازهایی دارند که باید برآورده بشود. این‌ها دستورات دینی ماست و اگر امیرالمؤمنین(علیه الصلاۀ و السلام) به مالک اشتر می‌فرماید: «فَإِنَّهُمْ صِنْفَانِ إِمَّا أَخٌ لَكَ فِي الدِّينِ وَ إِمَّا نَظِيرٌ لَكَ فِي الْخَلْقِِ» و به کارگزار دیگر خویش می‌نویسد که غیرمسلمانان را یاری کن تا بتوانند زندگی خود را سامان بدهند و دام‌پروری و کشاورزی خود را رونق بدهند تا به ناچار، از سرزمین اسلامی، کوچ کند، به این دلیل است؛ زیرا این امر نشانه ضعف ما و سرشکستگی برای ماست.

  • شهید ثانی در استدلال بر امکان وصیت مسلمان به نفع غیرمسلمان می‌فرماید: آنان دشمن خدا نیستند و اگر قرآن نیز در جایی فرمان به نبرد با آنان داده، از حیث دشمنی‌ورزی دسته از آنان است؛ و الا غیرمسلمانان نوعاً با خدا دشمنی ندارند. شهید ثانی استدلال خود را در دو بخش، تنظیم می‌کند:

اولاً: غیرمسلمانان نوعاً با خدا دشمنی ندارند، بلکه بسیاری از آنان خدا را عبادت می‌کنند.

ثانیا: «إنه عبد للّه ذو روح من أولاد آدم المكرمين»؛ چنین شخصی، مخلوق خداست و روح دارد و از فرزندان آدمند و همه فرزندان آدم، دارای کرامتند؛ لذا اگر وصیت از این حیث باشد، باطل نیست

  • شهید ثانی در «مسالک»، وقف بر خود مسیحیان، اهل ذمه، یهودیان و زرتشتیان را فاقد معصیت می‌داند و می‌فرماید: «إذ نفعهم من حيث الحاجة و أنّهم عباد اللّه، و من جملة بني آدم المكرّمين، و من حيث يجوز أن يتولّد منهم المسلمون» سودرسانی و خوبی کردن در حق آنان، جایز است؛ نه به این دلیل که آنان در مقابل اسلام، قرار دارند، بلکه:
    • §         نیازمند و تشنه‌اند؛
    • §         بندگان خدایند؛
    • §         در شمار فرزندان آدم هستند و همه فرزندان او دارای کرامتند؛ چراکه «لقد کرمنا بنی آدم»؛
    • شاید در نسل‌های بعدی آنان، کسانی متولد شدند که مسلمان بشوند؛ یا مثلاً در عصر امام زمان(علیه الصلاۀ و السلام) نسلی از آنان باقی بماند که حکومت آن حضرت را بپذیرند (آینده‌نگری).
  • مرحوم بحر العلوم توضیح می‌دهد که اگر در جایی گفته شده که به برخی از مخالفان و کفار، غذا و صدقه ندهید، حیث دشمنی‌شان را در نظر داشته است یا از این حیث که آمیختگی فراوان با آنان پیدا نکنید و مرزها را نادیده نگیرید؛ «فالترحم عليهم لكونهم مخلوقين لله حسن، كيف لا و لكل كبد حراء اجر»؛ مهربانی کردن با غیرمسلمانان از آن جهت که مخلوق خدایند (نه بنده خدا)، کاری نیکوست و این همان عنصر مشترکی است که در ادبیات حقوق بشر و انسانی جهانی، قابلیت پذیرش دارد. چرا چنین نباشد در حالی که سیراب کردن هر جگر تشنه‌ای، اجری دارد.

بحث نماز باران هم نیارمند یک جلسه مستقل است که ببینیم فقهای ما حتی از نظر کلامی و معرفتی هم، نگاه انسانی خود را به غیرمسلمان، حفظ کرده‌اند و فرموده‌اند که آنان می‌توانند بنده خدا باشند، دعا بکنند و دعایشان مستجاب گردد و حتی صاحب «جواهر» می‌فرماید چه بسا دعایشان به عللی، زودتر از دعاهای ما مسلمانان، برآورده بشود و چه بسا به دعای آنان، خداوند عنایت بفرماید و باران ببارد اما به دعای برخی از ما باران نیاید.

ارتباط دعای ماه رمضان با بحث  دعادر پایان بحث به مناسبت بحث مبارک رمضان، این بحث را به دعای مهم هرروزه‌ای که پس از هر نماز واجب می‌خوانیم، ارجاع می‌دهیم. این دعا هرچند از نظر سندی، مرسل است و از پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) نقل شده و در همین فضا باید تفسیر بشود: «اللَّهُمَّ أَدْخِلْ‏ عَلَى‏ أَهْلِ‏ الْقُبُورِ السُّرُورَ اللَّهُمَّ أَغْنِ كُلَّ فَقِيرٍ اللَّهُمَّ أَشْبِعْ كُلَّ جَائِعٍ اللَّهُمَّ اكْسُ كُلَّ عُرْيَانٍ اللَّهُمَّ اقْضِ‏ دَيْنَ كُلِّ مَدِينٍ اللَّهُمَّ فَرِّجْ عَنْ كُلِّ مَكْرُوبٍ اللَّهُمَّ رُدَّ كُلَّ غَرِيبٍ اللَّهُمَّ فُكَّ كُلَّ أَسِيرٍ … اللَّهُمَّ اشْفِ كُلَّ مَرِيضٍ»؛ در تمام این فرازها، درخواست‌ها به صورت کلی و عمومی است و اگر اشکال بشود که مراد از دعای نخست، قبور مسلمانان است، در جملات بعدی به صراحت، عمومیت را نشان می‌دهد. این دعا از این نظر، بسیار بلند است و نباید در اینجا اشکال سندی کرد؛ ولی اگر در فضایی که فقهای ما در ابواب مختلف فقهی مانند گوشت قربانی، زکات، نماز باران، وقف، وصیت و تیمم، نگاه انسانی خود را به نمایش گذاشته‌اند، به این دعا بنگرد، با عمق وجودش می‌پذیرد که خواسته‌اند انسان مسلمان را چنان بپرورانند که در اندیشه همه انسان‌ها باشد؛ دعای خویش را به خود و حتی مسلمانان و همکیشان، محدود نسازد البته گروه اندکی که عناد می‌ورزند؛ معاندند؛ دشمنی علنی با خدای تبارک و تعالی می‌کنند، استثنا هستند و اصلاً مشمول این بحث‌ها نیستند؛ ولی چرا همه بیماران، شفا پیدا نکنند در حالی که انسانند و نیاز دارند که شفا بیابند؟ چرا همه دیون و بدهی‌ها ادا نشود و فقر از همه جوامع انسانی برطرف نشود؟ چرا همه اسیران و زندانیان آزاد نشوند در حالی که انسان، محتاج به آزادی است و اگر خانواده‌ای در غربت مانده، باید هر چه زودتر به خانواده خود بپیوندد؛ چراکه چشم‌انتظاری اویند؟ هدف این است که انسان مسلمان را به شکلی پرورش بدهند که این نگرانی‌ها را از جامعه بشریت، کلاً رفع بکند. اگر این نگاه را با برخی از رفتارهای خودمان در سیاست‌گذاری‌ها، مسائل فرهنگی، مسائل اجتماعی، مجازات و دستگاه قضائی، دستگاه قانون‌گذاری، دستگاه اجرائی و هر جایی که کسی، صاحب قدرتی هست، بسنجیم، به میران سنخیت و سازگاری میان رفتارهای ما با آنچه فقها نشان داده‌اند، روشن می‌گردد. البته حساب میدان جنگ، تجاوز، دفاع و جهاد، ملاک‌های مخصوص به خود را دارد و در هر عرف و جامعه‌ای نیز، اصلش پذیرفته شده است.