مکتب حسین الگوی بشریت- سیدجواد ورعی

چکیده دو سخنرانی در ماه صفر سال ۱۴۳۴ق در مسجد صاحب الزمان(ع) در تهران

«من رأی سلطانا جائرا مستحلا لحرم الله، ناکثا لعهدالله، مخالفا لسنّه رسول الله، یعمل فی عبادالله بالاثم و العدوان، فلم یغیّر علیه بقول و لا فعل، کان حقّا علی الله ان یدخله مدخله»

از قیام سید الشهدا(ع) تحلیل های مختلفی شده که برخی از آن ها این قیام و حرکت تاریخی الهام بخش را از قابلیت تأسّی و بهره گیری ساقط کرده اند و آن را حرکتی منحصر به فرد و غیر قابل پیروی معرفی نموده اند. در حالی که در سخنان آن حضرت نمونه های فراوانی وجود دارد که نشان می دهد امام بر اساس تکلیف دینی که هر مسلمانی دارد، به این قیام و حرکت اقدام کرد. گرچه آن بزرگوار به خاطر جایگاه دینی و اجتماعی و انتساب به پیامبر (ص) تکلیف بیشتری داشت و باید در این زمینه پیشگام می بود، اما به معنای شخصی و اختصاصی بودن این وظیفه نبود. به ویژه که خود امام در یکی از سخنرانی ها، خود را الگو و اسوه مردم خواند و از آنان خواست به او تأسی کنند و از سیره او الگو بگیرند.

با وجود چنین اسنادی چگونه می توان از قیام حسینی گزارش و تحلیلی ارائه کرد که آن را حرکتی ویژه و شخصی نشان دهد، به گونه ای که مردم در طول تاریخ نتوانند از این قیام الهام گرفته و بر علیه ظلم و ستم بپا خیزند؟ برخی از این گزارش ها و تحلیل های تاریخی را نقل کرده و به بررسی آن ها صرفا از این زاویه می پردازیم که آیا قیام حسینی بر اساس این نگاه ها و نگرش ها می تواند به عنوان یک مکتب، «الگو و اسوه» بشر باشد؟

یکم، مصیبتی بزرگ

برخی از گزارش ها و تحلیل ها از این حادثه به گونه ای است که از یک «مصیبت بزرگ» خبر می دهند و به تحلیل ابعاد یک حادثه صرفا مصیبت بار می پردازند. در این نوع از منابع تاریخی تنها سختی ها و مصیبت های فرزند رسول خدا و اصحاب و اهل بیت آن حضرت گزارش می شود. مصیبت هایی که هر کدام به تنهایی می تواند انسان های صبور و مقاومی را از پا درآورد. حتی در برخی از آن ها به این جنبه هم توجه نمی شود که امام حسین (ع) و یاران و اهل بیت اش چگونه با صبر و استقامت در برابر مصیبت ها ایستادند و از امتحانی سخت سربلند و سرافراز بیرون آمدند، که اگر بر این نکته هم توجه می شد، آموزنده بوده و می توانست «درس صبر و استقامت در برابر مصیبت» باشد. بلکه صرفا جنایات دشمنان سفاک و بی رحم و بی عاطفه گزارش شده و گاه به منظور تحریم هر چه بیشتر مخاطبان و وادار کردن آن ها به گریه ، در پردازش جنایت ها و سفاکی ها زیاده روی هم شده است.

مثلا در ترسیم تشنگی در کربلا زیاده روی می شود. سخنان و رفتارهای ذلیلانه ای به امام و اهل بیت آن حضرت نسبت داده می شود، در حالی که ساحت آنان از چنین مسائلی مبرّاست. بدیهی است گزارش و تحلیل هایی از این دست نمی تواند این قیام را یک «الگو و اسوه» معرفی کند تا الهام بخش بشر باشد. حکومت های ستمگر هم تا وقتی که مردم بر مظلومیت امام حسین و اهل بیت رسول خدا عزاداری و گریه کنند، بدون آن که به فکر مبارزه با ظلم و ستم بر آیند، مخالفتی نمی کنند، چون ضرری برای حکومت آنان ندارد.

دوم، حماسه ای عظیم

برخی از گزارش ها و تحلیل ها از این حادثه، «داستان سرایی و حماسه سرایی» است. در این گزارش ها و تحلیل ها تنها جنبه حماسی حادثه کربلا ترسیم می شود، از شجاعت امام و یاران ایشان گفته می شود و چون نگاه و نگرش صرفا حماسی است، به جنبه های دیگر این حادثه بزرگ توجه نمی شود. معمولا در ترسیم حادثه مبالغه می گردد و سخنان غیر قابل باور گفته می شود. شنونده یاران امام را از نظر شجاعت و جنگاوری انسان های غیر عادی و لشکریان دشمن را افراد زبون و ترسو و ضعیف تصور می کند. در این گونه نوشته ها از امام به «شاه»، «خسرو»، و «سلطان»، و از حضرت علی اکبر به «شاهزاده» و مانند آن یاد می شود. قهرمانان حادثه شخصیت هایی اسطوره ای و فوق بشری معرفی می شوند.

در این نگاه و نگرش به حادثه کربلا مبالغه گویی و دروغ مجاز شمرده شده، و شنونده و خواننده تنها از شنیدن قهرمانی ها و شجاعت ها و حماسه های آنان لذت می برد. اما از آن درسی نمی گیرد. چون چنین نگاهی به قیام حسینی نمی تواند آن را به عنوان یک «مکتب الهام بخش» و از قهرمانان آن به عنوان «الگو و اسوه» معرفی نماید و خواننده و شنونده را به پیروی از آن فرا بخواند.

سوم، یک تکلیف ویژه

برخی از تحلیل ها این قیام را انجام یک تکلیف شخصی و ویژه امام حسین (ع) معرفی می کند؛ تکلیفی که دیگران در آن شریک نیستند؛ تکلیفی که مخصوص شخص آن حضرت است، زیرا خداوند این تکلیف را فقط بر عهده ایشان نهاده بود. گاه به جملاتی مانند :

«ان الله شاء ان یراک قتیلا» و «ان الله شاء ان یراهنّ سبایا» هم استناد می شود. معتقدند امام میدانست که در این قیام پیروز نخواهد شد اما مأمور بود با شهادت خود و یاران، و اسارت اهل بیت اش اسلام را از مسخ شدن توسط بنی امیه نجات دهد. تن دادن حضرت به مرگ با علم به آن، نوعی تن دادن به هلاکت است که در قرآن از آن نسبت به افراد عادی نهی شده ، اما امام حسین مأموریت ویژه داشت زیرا نجات اسلام در گرو استقبال آن حضرت از مرگ بود.

امام از دیگران ممتاز بود. دیگران وظیفه ندارند از مرگ استقبال کنند، در امر به معروف و نهی از منکر باید فراهم بودن شرایط آن مانند «احتمال تأثیر» و «فقدان ضرر جانی و مالی برای خود و اطرافیان شان» احراز کنند. و چون قیام امام حسین با موازین شناخته شده فقهی سازگار نیست، معلوم می شود که امام دارای تکلیف ویژه ای بوده است.

نتیجه این تحلیل، نگاه و نگرش هم به قیام کربلا آن است که برای دیگران قابل تأسّی و پیروی نیست. مردم نمی توانند از قیام و حرکت آن حضرت درس بگیرند و آن را الگو و اسوه خود قرار دهند.

چهارم، حادثه ای بر اساس مشیت الهی

یکی از تحلیل هایی که بنی امیه آن را ساختند و پرداختند و در صدد القای آن به افکار عمومی بر آمدند تا در پرتو آن خود را تبرئه کرده و حتی حق به جانب جلوه دهند، این تحلیل است که حادثه کربلا که به پیروزی ظاهری لشکر کوفه و شکست ظاهری امام حسین و یاران اش انجامید، خواست و مشیت الهی بود.

اگر خدا اراده می کرد می توانست نتیجه این حادثه بر عکس باشد، پیروزی امام و شکست ابن زیاد و یزید. در برابر اراده و مشیت الهی نمی توان ایستاد و با آن مقابله کرد. همین که بنی امیه پیروز شدند نشانه حقانیت آن ها و باطل بودن حرکت حسین بن علی در این رویارویی است. برخی از سخنانی که از ابن زیاد در مسجد کوفه و از یزید در شام در برابر اسرای کربلا حکایت شده، نشانه تعقیب این طرح و توطئه خطرناک در منحرف ساختن قیام حسینی و فریب افکار عمومی است. مثلا آن جا که ابن زیاد از نام امام سجاد پرسید و به او گفته شد : علی بن الحسین،

گفت : الیس قد قتل الله علی بن الحسین ؛ مگر خدا علی بن حسین را در کربلا نکشت؟

امام سجاد که به قصد شوم او پی برده بود، پاسخ داد: او برادرم بود که مردم او را کشتند. ابن زیاد پاسخ داد : بل قتله الله ! امام بار دیگر فرمود: اگر مقصودت آن است که خدا به هنگام مرگ جان ها را می ستاند، چنان که در قرآن فرمود : «الله یتوفی الانفس حین موتها» بله خدا جان آنان را ستاند. ابن زیاد که انتظار پاسخ شنیدن از اسیری که این همه مصیبت دیده و در چنگ او گرفتار شده، را نداشت و نقش بر آب شدن نقشه خود در فریب مردم را مشاهده می کرد، با عصبانیت دستور قتل امام را صادر کرد که با دخالت حضرت زینب کبرا و وساطت اطرافیان از قتل امام منصرف شد. هم چنین یزید پس از وارد کردن اسرای کربلا گفت :

«الحمدلله الذی قتلکم و اکذب احدوثتکم ؛ خدا را سپاس که شما را کشت و دروغ هایتان را آشکار ساخت.» و با پاسخ قاطع امام سجاد و حضرت زینب روبرو شد. خطای این تحلیل هم این است که پیروزی ظاهری را ملاک حقانیت و شکست ظاهری را نشانه بطلان شمرده، در حالی که لزوما چنین نیست. بسیاری از پیامبران الهی از جمله رسول خدا در جنگ احد شکست خوردند، ولی هرگز به معنای باطل بودن آنان و حقانیت جبهه مقابل شان نبود.

بر اساس این تحلیل نه تنها قیام حسینی قابل تأسی نیست، بلکه اصولا بنی امیه این فکر و اندیشه را ساختند و پرداختند تا افکار عمومی را بفریبند و از الگو شدن این قیام برای دیگران جلوگیری کنند و چون با روشنگری های اسیران کربلا ناکام ماندند، قیام های متعددی پس از عاشورای سال 61 در شهرهای مختلف کشور اسلامی انجام شد و در فاصله کمی طومار حکومت سفیانی و اموی در هم پیچیده شد.

پنجم، خروج بر خلیفه پیغمبر!

یکی از تحلیل های دیگری که بنی امیه از قیام اباعبدالله الحسین (ع) ارائه می کنند، تحلیلی کاملا وارونه است. می گویند: گروهی بر علیه خلیفه پیغمبر قیام کردند، و حاکم کوفه وظیفه داشت این شورش و تمرّد را سرکوب کند. چون خروج بر علیه خلیفه پیغمبر حرام است و خروج کنند گان مهدور الدم اند. پس نه تنها ایراد و اشکالی بر بنی امیه نیست ، بلکه آنان وظیفه داشتند این شورش را سرکوب کنند.

سخنانی از عبیدالله بن زیاد نقل شده که حکایت از این نوع نگاه و نگرش به قیام حسینی دارد. البته از دشمن جز این انتظاری نیست. آنان برای آن که جنایت خود را موجه جلوه دهند، و حکومت یزید را حکومتی مشروع قلمداد کنند، قیام امام بر علیه آن را «خروج بر علیه خلیفه پیغمبر» معرفی کرده اند. در حالی که اساسا قیام امام بر علیه حکومت یزید بدین خاطر بود که آن را مشروع نمی دانست. یزید را غاصب منصب خلافت پیغمبر می دانست.

هم به مقتضای قرارداد مابین امام مجتبی و معاویه که معاویه متعهد شده بود: «برای خود جانشینی تعیین نکند، و حکومت بعد از وی از آن حسن بن علی (ع) و بعد از وی از آن حسین بن علی (ع) خواهد بود.»

و هم به خاطر فقدان صلاحیت یزید برای رهبری امت اسلامی و منصب خلافت رسول خدا (ص) ،

و هم به خاطر این که هیچ حاکمی حق نداشت با سپردن حکومت بعد از خود به فرزندش، «خلافت اسلامی» را به «سلطنت» تبدیل کند. اگر امام حکومت یزید را مشروع می دانست که بر علیه آن قیام نمی کرد. پس این تحلیل هم صرفا برای فریب افکار عمومی بود. این تفسیر و تحلیل از قیام حسینی نه تنها موجب نمی شود که مردم به قیام آن حضرت تأسی کنند، بلکه اساسا قیام امام یک حرکت نامشروع و ناموجّه معرفی می گردد، چه رسد به این که الگو و اسوه بشریت گردد.

ششم، حرکتی مرموز و اسرار آمیز

نگاه و نگرش دیگر به قیام حسینی نگاهی عارفانه است. سیرة امام در این قیام و رفتار اصحاب و اهل بیت او دارای رمز و رازی است که ما از درک آن عاجزیم. رابطه ای اسرارآمیز میان خدا و تعدادی از بندگان برگزیده اوست. دیگران قدرت درک حقیقت این رفتار را ندارند. مصائب و شدائدی که امام و یاران و اهل بیت اش بدان گرفتار شدند، امتحانی الهی در حق آنان بود. و آنان با صبر و استقامت در برابر آن ها از این امتحان سربلند بیرون آمدند.

این تحلیل نیز نه تنها نمی تواند قیام حسینی را به عنوان یک «مکتب الهام بخش» و الگویی برای ملت ها معرفی کند، بلکه اصولا آن را برای دیگران غیر قابل درک و فهم می داند. بدیهی است رفتاری که برای انسان غیر قابل درک باشد، پیروی از آن معنا ندارد.

هفتم: تحمّل مصائب برای آمرزش گناهان امّت

تحلیل دیگری که از حادثه عاشورا می شود و به تعبیر استاد شهید مطهری برگرفته از آموزه های مسیحیت است، آن است که امام با قیام خود و تحمل مصیبت ها و دشواری ها، و تن دادن به شهادت خود و یاران، و اسارت اهل بیت اش، وسیله ای شد تا خداوند گناهان امت اسلامی را ببخشد. خداوند از امام حسین پیمان گرفته بود که برای نجات امت اسلامی به چنین فداکاری تن دهد و آن حضرت پذیرفته بود. در این دیدگاه مصائب وارده بر امام حسین (ع) با هدف و انگیزه آمرزش گناهان پیروان اش توجیه می گردد. این تحلیل هم افزون بر آن که نوعی تشویق مردم به اباحی گری و عدم تقید به واجبات و محرمات الهی است، این قیام را از الگو بودن و قابل تأسی بودن برای دیگران ساقط می کند. چون این پیمانی است که خداوند فقط با امام حسین بسته است ، نه با هیچ کس دیگر. پس غیر از ایشان فرد دیگری وجود ندارد که بتواند چنین نقشی را ایفا کند.

جمع بندی و نتیجه گیری

هیچ یک از این دیدگاه ها و تحلیل ها نمی تواند تحلیلی درست و واقعی از قیام حسینی باشد، گر چه برخی از آن ها ممکن است بخشی از واقعیت را منعکس کند و چون از یک زاویه به این حادثه نگریسته شده، تنها یک بعد از این واقعه را نشان دهد. حقیقت آن است که در تحلیل حادثه ای مثل این حادثه که دارای ابعاد گوناگونی است، تحلیل همه جانبه لازم است. تحلیل که بر اسناد موجود از این حادثه منطبق باشد.

اجمالا آن که نمی توان از این حادثه تحلیل ارائه کرد که آن را از یک مکتب آموزنده و الهام بخش تنزل دهد. زیرا در سخنان آن حضرت به اندازه کافی شواهد و قرائنی وجود دارد که این قیام درسی و الگویی برای بشریت تا قیام قیامت است. در این فرصت تنها به او نمونه از اسناد تاریخی اشاره کرده و فعلا پرونده این بحث را می بندیم، تا مجال و توفیقی دیگر به دست آید . انشاء الله

نخست وصیت نامه امام حسین (ع) به برادرش محمد حنفیه، که در آن انگیزه و هدف خود را «اصلاح امت جدّش رسول خدا (ص)، امر به معروف و نهی از منکر و حرکت بر اساس سیره و روش رسول خدا و امیر مؤمنان علی (ع)» اعلام می کند، وظیفه ای که هرگز جنبه اختصاصی نداشته و رسالتی همگانی است.

«بسم الله الرحمن الرحیم. هذا ما اوصی به حسین بن علی بن ابی طالب الی اخیه محمد المعروف بابن الحنفیه، انّ الحسین یشهد …..، و انّی لم اخرج اشرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما، و انّما خرجت لطلب الاصلاح فی امّه جدّی (ص) ، ارید ان آمر بالمعروف و انهی عن المنکر، و اسیر بسیره جدّی و ابی علی بن ابی طالب(ع) ….»

دوم، سخنرانی امام در منزلی به نام «بیضه» برای لشکریان خود و لشکریان حرّ بن یزید ریاحی. این سخنرانی با این جمله آغاز می شود که حضرت از رسول خدا (ص) نقل کرد :

«من رأی سلطانا جائرا مستحلا لحرم الله، ناکثا لعهدالله، مخالفا لسنّه رسول الله، یعمل فی عبادالله بالثم و العدوان، فلم یغیّر علیه بقول و لا فعل، کان حقّا علی الله ان یدخله مدخله ؛ هر کس سلطان ستمگری را ببیند که محرمات الهی را حلال شمرده، پیمان الهی را زیر پا نهاده، با سنت رسول خدا مخالفت کرده، با بندگان خدا بر اساس گناه و تجاوز رفتار می کند، و با گفتار و کردار به او اعتراض نکند، سزاوار است که خداوند او را در همان جایگاهی داخل کند که آن سلطان ستمگر را .»

سپس مصداق سخن سلطان جائر را در عصر و زمان خود مشخص کرده و خود را شایسته ترین فرد برای اعتراض به او معرفی می کند. آن گاه از نامه هایی که کوفیان نوشته و برای حضرت فرستادند و ایشان را به کوفه دعوت کردند، یاد کرده و به معروفی خود پرداخت و فرمود :

«فانا الحسین بن علی ، و ابن فاطمه بنت رسول الله(ص)، نفسی مع انفسکم، و اهلی مع اهلیکم، فلکم فیّ اسوه و ….؛ اکنون من حسین بن علی فرزند دخت پیامبرم، خودم با شما و خاندانم با خاندان شماست، من الگوی شما هستم.»

از مطلع سخنان امام استفاده می شود که اعتراض و قیام بر علیه سلطان ستمگر وظیفه ای همگانی است «من رأی سلطانا ….» ، و البته امام به خاطر جایگاه و انتساب اش به رسول خدا از دیگران به این اعتراض سزاوارتر است. و در همین سخنرانی از «اسوه و الگو بودن» خود یاد می کند.

همین جمله کافی است تا الگو بودن امام و قیام اش را برای دیگران ثابت کند. قیام حسینی مکتبی است الهام بخش برای بشریت، با برخورداری از ارزش های فراوان دینی، اخلاقی و انسانی همچون فداکاری در راه دین، ایمان به خدا، اهتمام به نماز، اکراه از جنگ و خونریزی، تلاش برای نجات و هدایت انسان ها، صبر و استقامت در راه هدف، تن ندادن به ذلّت، وفا و صمیمیت، ایثار و از خود گذشتگی، مروّت و جوانمردی، نترسیدن از مرگ، و در رأس همه آن ها «مبارزه با ظلم و بیداد» است. مکتبی جامع و در بر دارنده همه ارزش ها برای پیروی همه اقوام و ملت ها با هر عقیده و مسلکی، و هر تحلیلی که این حقیقت را نشان ندهد، ناقص و نارساست.