مکتب فقهی آیت الله بروجردی؛ رحمان ستایش
این روزها مصادف با پنجاه و هشتمین سالروز در گذشت مرحوم آیتالله بروجردی است که صاحب مکتبی خاص، هم در استنباط فقهی و هم در اداره حوزه بوده است و از این جهات حق بزرگی بر حوزههای علمیه و روحانیت در دوره معاصر دارد. به همین مناسبت با تشکر از محقق محترم جناب آقای رحمان ستایش بخشهایی از بحثی که ایشان مدتی قبل در موسسه علمی فرهنگی فهیم در باره مکتب فقهی آیتالله بروجری ارائه داده است ارائه میگردد:
مرحوم آیتالله بروجردی از زمان تحصیل چه در اصفهان و چه در نجف اشرف یک شخصیت مبرز بودهاند. بعد هم که از نجف برمیگردند به بروجرد میروند و سالها در آنجا تدریس میکردند. حاشیه کفایه ایشان که در واقع تقریر است اما به عنوان حاشیه کفایه چاپ شده است، ملخص درس اصول ایشان در بروجرد است. بعد هم به خاطر خیلی از مسائل که نمیخواهیم وارد آنها شویم، بزرگانی در قم به این نتیجه میرسند که ایشان را دعوت کنند تا به قم بیاید. وقتی ایشان به قم آمد، جهات سیاسی ـ اجتماعی و فقاهت و نوآوریهای ایشان در حوزه فقه تاثیرگذار و مهم بود. منظور از نوآوری، فتاوای خاص در آن زمان نبوده است، بلکه در آن زمان نوآوری از این جهت بود که ایشان به کل فقه چگونه نگاه میکند، منابع فقه را چگونه میبیند و چگونه تحلیل میکند، همان چیزی که ملاکهایی را برای اعلمیت تشکیل میدهد، آن زمان این چیزها را میدیدند. ما مدعی هستیم که ایشان در مقام پاسخگویی به چند سوال، مطالبی را گفتهاند که این مطالب مورد پذیرش فقهای بسیاری قرار گرفته است و نهایتاً جمعی این را پذیرفتهاند و مکتبی را تشکیل داده است که معلم این مکتب، آیتالله بروجردی شده است. با یک نفر مکتب درست نمیشود، با یک جماعت مکتب درست میشود، اما اگر به یک نفر نسبت داده میشود، صرفاً از این جهت است که او شروع کرده یا معلم این جمع بوده است. لذا اگر کسی چهار نظر خاص داشت و شما پسندیدید و میگویید «مکتب اصولی فلان شخص» صرفاً تسامح در تعبیر است و مکتب واقعی نیست.
شاخصههای مکتب فقهی آیتالله بروجردی
در باب شاخصهها و به تعبیری پاسخهایی که از دیدگاه مرحوم آیتالله بروجردی برای خیلی از سوالات درباره فقه مطرح شده است، عناوینی را عرض میکنیم و در مورد هر کدام از اینها نکتهای را عرض خواهیم کرد که شاخصههای مکتب فقهی آیتالله بروجردی هستند.
بحث منابع
اولین بحث، بحث منابع است. مرحوم آقای بروجردی در تعداد منابع با بسیاری از مکاتب دیگر فرق دارند. منظور من از تعداد منابع نه فقط ذکر است، آن که بپذیرد و براساس آن انجام دهد. برای مثال مشهور است که اجماع در نزد اکثریت، حجیت ندارد یعنی کسی که میگوید حجت نیست یعنی برای او منبع شمرده نمیشود. شهرت، حجت نیست، یعنی برای او منبع شمرده نمیشود. تعداد منابعی را که مرحوم آقای بروجردی در این جهت پذیرفته، بسیار زیاد است یکی از مظاهر دیدگاه ایشان در تعداد منابع است، غالباً اجماع برای کسانی که نگاه تاریخی به فقه دارند، ارزشمند است. حالا اینکه چگونه اینطور هست، یک بحث اصولی است. متاسفانه مشهور شده است که اجماع مدرکی، حجت نیست، و تصور هم این است که این را بریز دور، حتی آن هم دور ریختنی نیست. چون در نگاه تاریخی یک گزارش دقیق از آراء یک عده است. ما نمیتوانیم این را در نظر نگیریم، این در آن نقش تاریخی بسیار مهم است. مرحوم آقای خوئی که با شدت، عدم حجیت اجماع را بیان میکند، ولی در یک نیم سطر در آخر بحث اجماع که گاهی اوقات به آن عنایت نمیشود، تصریح میکند «در عین حال که گفتیم حجت نیست اما برخلاف اجماع هم فتوا نمیدهیم.» اگر مصباح الاصول را ملاحظه بفرمایید، در سطر آخر بحث اجماع این جمله را میتوانید ببینید. ایشان میگوید «درست است که بر طبق آن فتوا نمیدهیم، ولی خلاف آن هم فتوا نمیدهیم.» پس در نظر ایشان هم یک چیزی هست. شهرت هم همینطور است، مرحوم آقای بروجردی شهرت را با ضوابط و قواعدی تبیین میکند که ما قائل به آن و ملتزم هستیم اما شهرت را با چه قواعدی باید کشف کرد؟ چه زمانی حجت است؟ اینها بحث دارد که نمیخواهیم وارد اینها بشویم، پس ما اگر میخواهیم تعداد را از منابع بشمریم، تعداد منابع پیش مرحوم آیتالله بروجردی بیش از دیگران است.
تفسیر منابع
نکته دوم تفسیر منابع است، نه فقط در تعداد منابع بلکه در مقام تفسیر میبینیم یک مکتب با یک مکتب دیگر تفاوت و اختلافات مبنایی دارد. مرحوم آقای بروجردی در این جهت با خیلی از بزرگان تفاوت مبنایی دارد، ایشان در مقام تفسیر منابع وارد یک موضوعاتی شدند و مطالبی را در نظر گرفتند که سایر فقها حتی اگر اصل آن منبع را داشتند، اینگونه تفسیر نکردند. ایشان از همان دیدگاه تاریخی خود استفاده کردهاند، مثلاً در آیات سوره جمعه در رابطه با نماز جمعه یک بحثی را طرح و آیه را تفسیر کردهاند، ما نمیخواهیم بگوییم که فقیه دیگری از آیه قرآن استفاده نکرده است، گرچه کم و زیاد دارد، ولی بعضاً استفاده کرده اند، اما چگونه استفاده کرده اند؟ با چه دیدی آن را تفسیر کردند؟ مرحوم آیتالله بروجردی یک بحثی را مطرح میکند که «آیا این قضیه «و تَرَکُوکَ قائِماً» یک حکم کلی بود و «ذَرُوا البَیع» کنید و پیامبر(ص) را تنها نگذارید، یا یک واقعه و قضیه شخصیه بود؟» شما با ذهنیتتان وقتی به آیه سوره جمعه برخورد میکنید، همین است که وقتی نماز جمعه میخوانند برویم، یک حکم کلی است. اما ایشان با یک سری شواهد تاریخی جای بحث را باز میکند که «نه، معلوم هم نیست که حکم کلی باشد، شاید قضیه فی واقعه و قضیه شخصیه بوده باشد.» من الان نمیخواهم حکم کنم که درست است یا نه، فقط میخواهم عرض کنم که ملاک این مکتب چیست، ایشان وارد بحث شدند و در تفسیر اینطور نگاه میکند.
سیره عقلاء پیش مرحوم آقای بروجردی و دیگران منبع است، اما نگاه به آن چگونه است؟ استفاده از سیره عقلاء در نزد مرحوم آقای بروجردی صرفاً یک استفاده ابزاری است، یعنی خود آن فی نفسه نمیتواند، حکمی را اثبات کند، بلکه با روش و عملکرد عقلاء، سنت تقریری را اثبات میکند. پس خود آن اصالت ندارد، و نمیتواند مورد توجه استقلالی قرار بگیرد و حجت مستقل باشد. یک طریق سنت، تقریر است و سیره عقلاء هم، از باب تقریر است. مرحوم آیتالله بروجردی عقل را به عنوان یک دلیل و ملازمه بین حکم شرع و حکم عقل را قبول دارد، ولی به گونهای برخورد میکند که درست است که این ملازمه وجود دارد، اما به تعبیری آن قدر منابع تاریخی ما کثیر هستند و اینقدر اینها براحتی مشکل ما را حل میکنند، که به لحاظ کاربردی جایی برای عقل نمیماند. عقل به عنوان نقش ابزاری واسطه بین فهم اصول و قواعد، تفسیر متون، تحلیل و ارتباط دادن مطالب و کشف ملازمات به درد میخورد، اما در کاربرد ما نیازی به آن نداریم، اینگونه نیست که کار ما لنگ آن باشد، البته عقل استقلال واقعی دارد.
اعتبار منابع
از دیگر شرایط، اعتبار منابع است و شرایط اعتبار ایشان با دیگران فرق دارد مثلاً در حوزه خبر چنانکه مشهور است، ایشان هم مثل همه میگویند «سیره عقلائی مبنای حجیت خبر واحد است.» اما نتیجه سیره عقلائی چیست؟ اصول امروز ما غالباً اینطور میگوید که «وقتی بحث حجیت خبر واحد تمام شد، نتیجه این است که خبر واحد حجت است، نه بالجمله، بلکه فی الجمله، نه همه، بلکه اجمالاً.» اینجا بفرمایید این اجمالاً یعنی چه؟ کدام خبر حجت است و کدام خبر حجت نیست؟ فی الجمله و اجمال آن تبیین نشده است، برخلاف اصول گذشته ما، شما معالم و شروح آن را و بعد کتابهایی را که بوده است، را ملاحظه کنید به این قسمت که میرسد به گونهای درایهای و رجالی میشود و با سبک و سیاق اصولی امروزی ما کاملاً متفاوت است، ولی این سوال را جواب نداده است که فی الجمله یعنی چه، برای من تفسیر کنید که کدام خبر حجت است و کدام خبر حجت نیست. لذا نتیجه بحث اصولی خبر در اصول متداول ما در کتاب کفایه، شروح کفایه و درسهای خارجی که بر مبنای کفایه هستند و خود تفصیل ندارند، عقیم است. حالا حجیت یک خبر واحدی در آسمان هفتم ثابت شده است ولی در مقام کاربرد بگویید که کدام خبر بد است و کدام خبر خوب. البته مرحوم آقای خوئی در یک نیم صفحه، یعنی در دو بند خواسته است این را نتیجهدار کند، صریحاً اسم میبرد که فلان جور خبر را قبول میکنیم و فلان جور خبر را قبول نداریم، اما این مقدار که بحث استدلالی نیست، یعنی فی الجمله را بدرستی تبیین نمیکند. مرحوم آقای بروجردی اتفاقاً روی این حساس شده و خواسته است که این فیالجمله را درست کند، لذا میگوید «ما بحث سیره عقلاء را مورد مطالعه قرار میدهیم، در عملکرد آنها شاهد این هستیم که، اولاً عقلاء نه عقلای متدین، بلکه عقلاء بما هم عقلاء، تعبداً به کاری عمل نمیکنند. کاری که اینها میکنند باید منشاء عقلائی و منشاء قابل پذیرش داشته باشد. نگاه میکنیم که چرا این کار را میکنند، آیا کسی به آنها گفته است؟ آنها تعبدپذیر نیستند، آیا آنها را اجبارکردهاند؟ قرار است عقلاء بما هم عقلاء در همه عالم با هر زبان و فرهنگی باشند، بنابراین هیچ کدام از اینها ملاک نیست، پس ملاک چیست؟ وثوق عقلائی به خبر پیدا میکنند که در این وثوقِ به خبر، نوع مخبر، نوع خبر، متن خبر و منبع خبر موثر هستند. صرف اینکه راوی ثقه باشد، مشکلی را حل نمیکند.» این در حوزه خبر. در حوزه شهرت، مرحوم آقای بروجردی قائل به این هستند که شهرتها میتوانند حجت باشند، در این جهت ایشان بحث اصول متلقات را بیان میکند و میگوید «آنچه که ما در اختیار داریم را میتوان به دو شاخه اساسی تقسیم کرد، یا اموری هستند که به صورت مستقیم منقول از ائمه اطهار(ع) هستند، فلان مسالهای که الان میپرسند، هزار و سیصد سال پیش هم از معصوم همین سوال را کردند و معصوم این جواب را داده است و الان هم فقیه عیناً همان را نقل میکند، ما مواردی داریم که عیناً به همان فتوا میدهند، پس یک دسته منصوص هستند. یک دسته منصوص نیستند، و از آن طرف اجتهادی هستند، اصلاً صورت مساله بعد از عصر حضور مطرح شده است، فقهای بعد از عصر حضور هم اجتهاد کردند و نظر دادند.» اما یک دسته دیگر هم هستند، اموری که در زمان حضور ائمه(ع) شروع شده بود و اصحاب، آن مسائل را میشناختند، شاید نص صریح و روایت صحیحی که این سوال و جواب را مطرح کند، وجود نداشت اما به عنوان شناخت دیدگاه، امام خود آن مساله را میشناختند و با اینها به عنوان اصول به همان معنای لغوی اصول، برخورد میکردند و اینها را از ائمه(ع) گرفته بودند. همانطور که اگر گروهی اطراف کسی جمع شوند، سنتها، روشها و اصولی را که او مطرح کرده است، از او اخذ میکنند، هر چند سندی هم نداشته باشد، اینجا هم هست. کل این جماعت از امام خود تلقی کردند، اینها آمدند به عنوان اصول متلقات از معصومین این مطالب را نقل کردند. تصور کنید کسانی که در زمان خود ما زندگی میکنند، فرضاً یک مرجعی علی الاطلاق وجود داشته باشد، همه در مساجد یک جور نماز میخوانند، یک جور عمل میکنند. فرزندان ما همینطور از اهل مسجد یاد گرفتهاند. چند نفر از این مسجدیها رساله دیدهاند و اینگونه نماز میخوانند؟ تعداد اینها خیلی کم است، معمولاً از همدیگر یاد گرفتهاند، بچه از پدر یا فلان شخص یاد گرفته است، یک عادت شده است که اینطور عمل میکنند. به حج میروند، چند نفر از اینها واقعاً رساله را خواندهاند؟ از روحانی کاروان یا دیگر حاجیان یاد گرفتهاند و خلاصه این کارها را انجام میدهند. لذا فراگیری اینگونه در زمان ائمه(ع) را تصور کنید، به شکل بسیط اینها را از ائمه(ع) فرا گرفته، بدون این که رسالهای خوانده باشند و نه یک روایت صحیح السند کامل آنچنانی به آنها رسیده باشد، اما به عنوان یک اصول کلی و مسلم پذیرفته شدهی کل این دوره، از امام خود، تلقی میکردند، این اصول متلقات میشود. البته نه برداشت یک نفر، نه اینکه یک نفر بگوید، بلکه یک اصل که متلقات از معصومین(ع) باشد و در جامعه تشیع اینچنین اتفاقی بیافتد. این یک طریق کاشف است، نه از رای معصوم، بلکه از نص او، از اینکه او یک هدایت، راهنمایی و تعلیمی کرده است.
بحث مبانی
1ـ علم فقه یک علم تاریخی است
مرحوم آقای بروجردی براساس این نگاه که علم فقه یک علم تاریخی است، در قواعد تفسیر متون هم با دیگران فرقهایی دارد. مثلاً ایشان بر این نکته اصرار دارد که باید به فضای صدور روایات توجه شود، برخی از فقها کم و بیش این را گفته اند، ولی این مقدار تقید و پایبندی کمتر از کسی دیده شده است و مرحوم آقای بروجردی از این جهت مُصِر هستند. ایشان به این روایت استناد میکنند «لا یکون الرجل منکم فقیها حتى یعرف معاریض کلامنا» ما شما را فقیه حساب نمیکنیم، تا زمانی که معاریض کلام را بشناسید. «معاریض کلام» یعنی کنایهها، نکتهها و مطالب حاشیهای یک مطلب، آقای بروجردی معتقد بودند که «فقه، تفسیر، حدیث و سایر علوم ما حاشیه فقه، تفسیر و حدیث اهل سنت است»، متاسفانه برخی از این تعبیر برداشت بدی کرده اند، یک عده گفتهاند «یعنی ما طفیلی اهل سنت هستیم، آنها متن هستند و ما حاشیه هستیم»، یک عده هم گفتهاند «منظور آقای بروجردی این بوده است که در همه موضوعات اصل شیوه تالیفات، مال آنها بوده است و شیعه همه شیوه تالیفات را از آنها یاد گرفتهاند. آنها اول فقه نوشتند، ما هم یاد گرفتیم و فقه نوشتیم، آنها تفسیر نوشتند، ما هم یاد گرفتیم و تفسیر نوشتیم. حتی آنها در شیوهها، مسلکهای مختلف تالیفی دارند و ما از آنها یاد گرفتیم.» این دو برداشت غلط است، نظر مرحوم آقای بروجردی این بوده است که در مقام تمثیل این بهترین مثالی است که عرض میکنم. مرحوم سید یزدی عروه را نوشت، الان متن عروه مورد تحشیهی مراجع تقلید قرار گرفته است و مراجع تقلید حاشیه میزنند. صورت مساله، فرض مساله، مال سید یزدی است، در فتوا هم نمیتوان ابتدائاً از سید یزدی تقلید کرد، و لکن آنجایی که او میگوید «اقوی این است» مرجع حی موجود میگوید «نه اقوی این نیست یا خلاف این است یا احوط این است» در آنجا حاشیه میزند، یعنی متن را از آنجا گرفتهام و حرف خودم را بیان میکنم. امروز مقلدین نمیتوانند از متن عروه تقلید کنند، اما باید از حاشیه عروه تقلید کنند، یعنی از حاشیه مرجع تقلید خود باید تقلید کنند. حاشیه اصل است اما این حاشیه فهمیده نمیشود، مگر وقتی که در کنار آن متن قرار بگیرد، تا معلوم شود که صورت مساله چیست. پس صورت مساله در متن و رای در حاشیه است. مطالبی که ائمه(ع) بیان کردهاند، با توجه به آن متن تعلیقه زدند، لذا باید آن متن را بشناسید تا بفهمید که این تعلیقه به کجا میخورد، «معاریض کلام» یعنی این، پس اگر شما آن شناخت دقیق را نداشته باشید، معلوم نمیشود که ائمه(ع) دارند به کجا میزنند و چه نکتهای میگویند. در حوزه حدیث مثالهای بسیار زیادی داریم، که اگر کسی این فضا را درست نشناسد، این حدیث را درست نمیفهمد، متوجه نمیشود که یعنی چه، موارد بسیار زیادی داریم، که میتوان اینها را ذکر کرد. مرحوم آقای بروجردی براساس این نکته، فهم صورت مسالهها و اصل آن انگیزههایی که سبب شده تا ائمه(ع) کلامی را بیان کنند، وابسته به شناخت فضا و آراء اهل سنت میداند، تا بعد وقتی ائمه(ع) چیزی میگویند، دقیقاً متوجه شوید که به کجا نظر دارند، چه چیزی را توضح میدهند و یا چه چیزی را نفی یا اثبات میکنند. شما در کتب روایی لفظ «الناس یقولون» را جستجو کنید، منظور از «الناس یقولون» یعنی مردم اینطور میگویند. روات به ائمه(ع) گفتند «الناس یقولون»، مردم اینگونه میگویند، نظر شما چیست؟ صورت مساله را آنها گفتند و حکم را از امام خواستند. یا خود ائمه(ع) گاهی پرسیده اند، مثلاً کسی آمده پرسیده است، که معنی این آیه چیست؟ و امام پرسیدهاند که مردم چه میگویند؟ شخص مقابل هم جواب میدهد و امام میگوید نه، اینگونه است. این همان معاریض کلام است. مرحوم آقای بروجردی میگویند «بایستی فضای صدور را فهمید، ما اگر فضای صدور را درست نفهمیم، نمیتوانیم برداشت درستی داشته باشیم.» خیلی از روایات ما اخبار موسمی یعنی متعلق به یک زمان و دوره خاص هستند، مثلاً مرحوم آقای بروجردی احتمال میداد که مساله کراهت پوشیدن لباس مشکی مربوط به دوره عباسیها بود، چون لباس سیاه شعار بنیالعباس تا زمان حضرت امام رضا(ع) بود. یعنی پوشیدن لباس سیاه کانه پوشیدن لباس فرم عباسیان بود و به سلک عباسیها در آمدن بود. در روایات هم آمده است که تشبه به ظلمه نکنید و شبیه آنها نشوید، لذا پوشیدن لباس سیاه هم در آن زمان چنین وضعیتی داشته است. ولی آیا این حکم ابدی است؟ موسمی است و معلوم نیست که ابدی باشد، البته ما الان در مقام فتوا نیستیم.
2ـ بحث ذهنیت رُوات
نکته دیگری که مرحوم آقای بروجردی در تفسیر متن با توجه به همان نگاه تاریخی نگری خود، به آن توجه میکنند، بحث ذهنیت رُوات است. به هرحال رُوات اساساً در جامعه سنی زندگی میکردند و ائمه(ع) هم این جهت را مدنظر داشتند. در میان مردمی که در مناطق مختلف زندگی میکردند، فتاوی فقهای متعدد، متداول بوده است. هم در میان اهل سنت و هم تاریخ این را میگوید که در عراق، فتوای سنی مشهور، فتوای ابوحنیفه بود، نه اینکه فتوای دیگری نباشد، اما فتوای مشهور، فتاوی ابو حنیفه بود، گاهی به فتوای ابوحنیفه، تعبیر «فقه العراق» میکردند، «فقه العراق» یعنی فقه ابوحنیفه. هارون الرشید در زمان خود دید که قضاوتها در کشورهای اسلامی بسیار غیرمنسجم و به هم ریخته است، هر قاضی براساس اجتهاد خود در هر جایی یک حکمی صادر میکند و این مشکل ساز شده بود. در مذاکرهای که مالک با هارون الرشید دارد، هارون به مالک گفت که «یک کتابی بنویس تا ما آن را قانون کشور اسلامی کنیم و آن را به کعبه آویزان کنیم، تا همه طبق این قانون قضاوت کنند.» مالک در آن مذاکره یک تعبیری دارد، میگوید: اهل عراق فقه ما را نمیپذیرند و هارون گفت «من آنها را با شمشیر درست میکنم.» منظور مالک از فقه اهل عراق، فقه حنفی بود. قبر ابوحنیفه هم در آن منطقه و در پای پلی که اتصال اصلی بغداد و کاظمین است، قرار دارد. قصهای هم دارد که وقتی این پل را در عراق ساختند، راجع به اسم این پل بحث شده بود، شیعیان میگفتند «اسم آن را جوادین، کاظمین یا امامین بگذارید» و اهل سنت هم بر «امام الاعظم» تاکید داشتند، دولت عراق هم تدبیر کرد و گفت «جسر الائمه کلهم» و لذا مشکل حل شد. ذهنیت راوی عراقی از اهل سنت، حنفی است و ذهنیت راوی مدنی، فقه مالکی است، غیر از قضات و اینها که آنها هم سر جای خود هستند. ائمه(ع) اینها را مدنظر قرار دادند و مرحوم آقای بروجردی در چندین مساله میگوید «این راوی براساس ذهنیت خود این سوال را کرده و براساس فقه حنفی مساله اینگونه است و او براساس این ذهنیت این سوال را مطرح کرده است و راوی دیگر براساس ذهنیت دیگری این کار را کرده است.» این چندین جا خودش را نشان میدهد، جای دیگری که نشان میدهد اینجاست، میدانید که رِطل عراقی، مثل منِ ما در فارسی است، همانطور که منِ تبریز داریم، منِ شاهی داریم و اینها مختلف است، آنها هم رطل عراقی، رطل مدنی و رطل مصری دارند. این یک چیز ساده است که در توجه به ذهنیتها نگاه میکنیم که اهل کجاست، همچنین به لحاظ اعتقاد راوی، فقه راوی و غیره، به اینها هم توجه میکنیم.
3ـ قواعد کشف تقیه
در مقام کشف تقیه، مرحوم آقای بروجردی میگوید که «مردم و ائمه(ع) از قضاوت قضات و آراء حکومتها تقیه میکردند، اینطور نیست که فقط از فقه فقها تقیه کنند.» ابوحنیفه به لحاظ شخصی خیلی مطلوب حکومت نبود، یک آدم معترضی بود، کسی بود که با زیدیها ارتباط داشت و بعد هم به خانوادههای کشته شده همراه زید کمک میکرد، بعدها هم به نوه زید کمک کرد و حتی از نوه زید عذرخواهی کرد و گفت که «ببخشید من دیگر توان ندارم که در لشکر شما بیایم و شمشیر بزنم و لکن هر حمایتی که بخواهید از شما میکنم.» حکومت با ابوحنیفه خوب نبود، برخلاف تصوری که شاید باشد، ابوحنیفه شخصاً یک آدم خاصی بود، ولی مساله تقیه اینطور نیست که فقه حنفی باشد، چه کسی گفته که فقه حنفی مورد رضایت حکومتها بوده است؟ خیلی از قضات بر فقه حنفی قضاوت نمیکردند، البته ابوحنیفه تا وقتی که تنها بود، یک آدم ساده و فقیه جزئی بود و فقه حنفی، مرهون دو شاگرد خود بود. «ابو یوسف قاضی» که قاضی القضات بغداد شد و وظیفهاش این بود که گاهی اوقات بر قضاوتهای دیگران هم نظارت کند، و او فقه حنفی را زنده کرد، ابوحنیفه فقه آنچنانی که ندارد، و دیگری هم شاگرد کوچک ابوحنیفه بود که ابوحنیفه را خیلی درک نکرد و بیشتر شاگرد ابو یوسف بود و آن «محمد بن حسن شیبانی» است. این دو شاگرد، فقه حنفی را درست کردند، والا فقه حنفی که سابقه نداشت. مرحوم آقای بروجردی در تفسیر روایات تقیهای مبنای خاصی دارد و براساس آن مشی میکند و نگاه تاریخی ایشان به تفسیر متون در این جهت بسیار حائز اهمیت است.
4- مبانی کلامی
ایشان در تفسیر متون یک سری از مبانی کلامی را دخالت میدهد و میگوید که «رفتارهای معصومین متفاوت است، همه رفتارهای آنها به حساب دین و تعلیم دین نیست، برخی از اینها تعلیم دین است و برخی نیست، که ما باید حساب اینها را از هم جدا کنیم.» نه به صورت کامل، اما اشاراتی در کلام مرحوم آقای بروجردی هست، از این مطلب امام(ره) در بحث لا ضرر که ائمه(ع) سه منصب و سه شان دارند و بعد براساس آن قاعده لاضرر را درست کردند، در کلام مرحوم آقای بروجردی هست.
5- استمرار شئون امامت در عصر غیبت
در مساله استمرار شئون امامت در عصر غیبت، حد و حدود نیابت چقدر است؟ این مساله هم از مواردی است که مرحوم آقای بروجردی به آن پرداخته است که براساس این نیابت، تفسیر آن متون هم قاعدهمند میشود. یعنی آنچه امام معصوم از پیامبر(ص) یا امام دیگر نقل میکند، تا چه حد این نقلها مسئولیت آنها است و میزان کار آنها را نشان میدهد.
6- فتوا ندادن با یک روایت
نکته دیگر در مورد تفسیر متون و استفاده از آنها، این است که در باب قضاوتهای نقل شده از ائمه(ع)، مبنای ایشان این بوده است که با یک روایت فتوا ندهند به خاطر اینکه ما دقیقاً پرونده برخی از این روایات را که به صورت خاص در مسائل قضایای اتفاقی که حکم صادر شده است، نمیدانیم و معلوم نیست که آنها همه جزئیات را نقل کرده باشند. شاید در یک مسالهای که فلان شخص، فلان کار را انجام داده و امام فرموده او را اعدام کنید، یک خصوصیت دیگری هم، دخیل بوده است که راوی نقل نکرده است، چون فعل است و کلام امام نیست. زمانی میتوانیم بگوییم که این فعل، مبین حکم کلی است و نه حکم جزئی قضائی در مورد خاص، که این کار تکرار شود و تعدد پیدا کند، تا سنت و سیره شود.