نشست دهم؛ تاثیر انقلاب اسلامی ایران بر نظریه های اجتماعی

شروع جلسه

حجت الاسلام تقوی:

ضمن عرض خوشامد خدمت اساتید محترم و شرکت کنندگان، در بهمن ماه و به مناسبت پیروزی انقلاب اسلامی ایران به رهبری امام خمینی قدس سره، در محضر استاد پارسانیا و استاد حاضری هستیم و موضوع جلسه به مناسبت پیروزی انقلاب؛ “انقلاب اسلامی و تاثیر آن بر نظریه های اجتماعی” است.

انقلاب اسلامی در شرایطی به لحاظ کارکرد دین رخ داد که در دنیا یا گفتمان دین گریزی حاکم بود یا گفتمان دین ستیزی، در چنین شرایطی که داخل کشور هم متاثر از وضعیت جهانی بود، امام خمینی نهضتی را رهبری کرد و تفکری را مطرح کرد و انقلابی را به نام دین به پیروزی رساند که جناب استاد پارسانیا با توجه به تخصصشان در رابطه با تاثیر گفتمان انقلاب در نظریه‌های اجتماعی بحث می کنند و استاد حاضری راجع به شخصیت محوری امام یعنی امام و اسلام امام و وجوه و ویژگیهای تأثیرگذار امام، بحث می کند.

استاد پارسا نیا

تاثیر انقلاب اسلامی در حوزه علوم اجتماعی

بسم الله الرحمان الرحیم. صلوات بر رسول خدا و امامان و صلحا و شهیدان، بنده هم دهه فجر و سالگرد انقلاب را تبریک عرض می کنم و از تشکیل دهندگان این نشست تشکر می کنم.

بحث ما تأثیر انقلاب اسلامی در علوم اجتماعی است؛ باید تفکیکی قائل شویم بین جهان اسلام و جهان غرب که علوم اجتماعی متعلق به آنجاست و خاستگاهش آنجا می باشد.

  1. بحث از انقلاب اسلامی در حوزه علوم اجتماعی برای جمع طلبگی که مأنوس با حوزه های علمی هستند، با مشکل مضاعف مواجه می شود زیرا علوم اجتماعی با مفهومی که ما از علم می فهمیم فاصله زیادی دارد. علوم اجتماعی یک معنای خاص و ویژه با صد سال عمر دارد و در این سه – چهار دهه تحولاتی در معنای دقیق آن رخ داده که انتقال آن سخت است. مثلا گاهی سخن از مرگ جامعه شناسی گفته می شود ولی مرگ در اینجا به معنای انتقال از یک دیسیپلین خاص است. توجه به معنای علم و تطورات علم در 150 سال اخیر خیلی جدی است.

جامعه شناسی به عنوان یک علم، دانش خاصی است با روش ویژه ای که علوم دیگر را علم نمی داند و مثلا فلسفه می خواند، البته فلسفه هم در آینجا با فلسفه ای که در ذهن ما است، تفاوت اصولی و فراوان دارد. بنا بر تفسیری که کنت از فلسفه کرد بر اساس موضوع شناخته نمی شود و یک تعریف روشی دارد و یک دانش آزمون پذیراست که در مقابل علم قرار می گیرد و در نیمه دوم قرن نوزدهم غالب شده است.

جامعه شناسی با همین روش و خصوصیاتش می شود سوسیولوژی و این روش را روش تبیینی و تبیین پوزیتیویستی هم گویند و حالا می خواهیم ببینیم انقلاب اسلامی در این دیسیپلین چه تغییری ایجاد کرد؟ اگر احیانا تکانی ایجاد شده سهم انقلاب چه مقدار بوده؟ در حوزه هایی که وارد شده، چه تاثیری داشته است؟

در تعریف جامعه شناسی گاه گفته می شود علمی است که به جوامع مدرن می پردازد در مقابل مردم شناسی یا انسان شناسی که به جوامع غیر مدرن می پردازد.

در جامعه شناسی فرهنگ مسأله نبود ولی انقلاب اسلامی حوزه فرهنگ را برای جامعه شناسی مهم ساخت.

جامعه شناسی علم تجربی و آزمون پذیر با مبنای معرفتی خاص را فلسفه اجتماعی می گوید که در تاریخ ما کاربرد ندارد. تاثیری که انقلاب در این مسأله داشت، از چند جهت است:

  1. به لحاظ فعال کردن یک حوزه مطالعاتی؛ انقلاب حوزه هایی را فعال کرد و در نظریاتی تغییر ایجاد کرد و در کلیت علم و فضای نظریه پردازی تاثیر گذارد.
  2. مساله دین و تشیّع در اثر انقلاب مورد توجه جهانی قرار گرفت و حتی پرداختن به ایران و به انقلاب ایران در کتابهای درسی راه یافت. اندیشه های حوزه جهانی اسلام مورد توجه قرار گرفت مثل توجه به ابن خلدون.
  3. مهمترین تاثیر در حوزه دین ونظریات دینی بود. برگر در اثر این انقلاب نظریه افول سکولاریزم و هابرماس نظریه پساسکولاریسم را مطرح کردند. برگر می گوید ما فکر می کردیم آخرین حوزه حضور دین، فرهنگ عمومی است یعنی علم، قدرت، هنر و … همه سکولار شده اند و فقط حوزه فرهنگ عمومی و کلیساها و … هستند که این هم تا آخر قرن بیستم منتفی خواهد شد و انقلاب های رهایی بخش غربی همگی به کنار زدن دین همت داشتند و بنا بر الگوهای غربی رخ دادند ولی به ناگاه جنبشی با هویت دینی ظهور کرد که انتظار نمی رفت.
  4. در فضای حاکمیت مدرنیته انقلاب اسلامی ظهور کرد و در کشورهای اسلامی امواجی به راه انداخت و باعث نهضت بازگشت به مفاهیم دینی در غرب شد. بحث الهیات فعّال انقلابی در کشورهای آمریکای لاتین و … پیش آمد. برگر اظهار می داشت که مفاهیم دینی از صحنه اجتماعی قابل حذف نیستند و بدیل ندارند و بحث افول سکولاریسم در همین زمینه از طرف او ارائه شد و شکل گرفت گر چه عقلانیت مدرن ظرفیت دفاع از این حقایق را نداشته و ندارد اما ناگزیر باید تعدیلش می کرد تا مردم باورش کنند چون نیاز به باور آن بود و لو برهانی نشود و پارادوکس باشد.

هابرماس در بحث پساسکولاریسم می گوید جهان مدرن که فکرمی کرد دین را دارد اخراج می کند، حالا می گوید می تواند دین هم حضور داشته باشد البته با پذیرفتن مرجعیت ساینس و عرف. رویکردهای تبیینی که هجوم مخربی داشتند، به چالش کشیده شدند و وارد ادبیات علوم اجتماعی شدند و جامعه شناسی را به کنجی بردند[البته جامعه شناسی به همان معنای دیسیپلین] و رویکردهای تفسیری هرمنوتیک و انتقادی رخ داد و وارد کتب درسی شد.

  1. انقلاب اسلامی باعث شد تمدن ها دیده شوند و بعد از ایده های جنگ تمدنها، گفتگوی تمدنها مطرح گردید و حوزه های جدید مطرح شد و هویت یافتند. انقلاب اسلامی باعث یک انقلاب نظریه ای شد تا نظریه های جدید مطرح شوند یا تایید گردند.

آثار انقلاب در نظربه های اجتماعی داخل کشور

در ایران هم دو سه اثر در حوزه های نظریه های می بینیم:

  1. ابژه شدن خود انقلاب و پیدا شدن موضوع جدید برای نظریه های جامعه شناختی که در این پرداختن بخش های مختلف یکسان نیامدند.

رویکرد مارکسیستی که مورد توجه انقلابیون قرار نگرفت.

رویکرد وبری که به رهبری کاریزماتیک و تاثیر آن در انقلاب توجه می داد.

  1. بازخوانی گذشته تاریخی اندیشه های اجتماعی جهان اسلام از طرف متدینان، البته از منظر ساینس. انقلاب مشروطیت و انقلاب اسلامی دو انقلابی بودند که در ایران در این قرن اخیر بر اساس رویکردهای معرفتی و مذهبی تجویزی و قابل انتقال صورت گرفته بودند.

رویکرد تجویزی و انتقالی اصلا علم حساب نمی شد بلکه ابژه علم بود اما در اثر انقلاب اسلامی این رویکرد تجویزی و توصیه ای وارد حوزه علمی شد و مطرح شد که می توان رویکرد تجویزی داشت و این رویکرد به طور رسمی وارد علوم اجتماعی شد و ما امروز می توانیم بگوییم در حوزه علوم اجتماعی می شود رویکرد تجویزی داشت.

اینها حوزه های معرفتی بسیار دیسپلین دار و روشمند بود که در جهان اسلام وجود داشت و با این محیط فعال بود و اصلا جامعه شناسی مدرن نگاهی به تاریخ اسلام و تاریخ معرفت جهان اسلام نداشت. انقلاب اسلامی بچه های مسلمان را شجاعت طرح این نظریات و ابراز علم داد تا برای آن شناسنامه بسازند و شروع کنند به بررسی تاریخ و سابقه تفکر و ابن خلدون را در این راستا معرفی کنند و نسبت او را با علم و ساینس و نظریه های تجویزی و توصیفی بسنجند و بازخوانی کنند.

 

استاد حاضری

با عرض سلام و تبریک به مناسبت دهه فجر و درود بر شهیدان و امام شهیدان،

می خواهم نسبت انقلاب با علوم اجتماعی را نه در پهنه عام جامعه شناسی بلکه در حوزه خاص نظریه های انقلاب پی بگیرم.

نقش اسلام و امام در انقلاب کدام است؟ بر اساس چه رویکردی به اسلام می باشد؟

تئوری های انقلاب

تئوری های انقلاب یا بر اساس اقتصادند (تئوری مارکس و انقلاب های پرولتاریایی وکارگری) یا بر اساس متغیرهای اجتماعی اند مثل امور جمعیت شناختی، مهاجرت، رشد جمعیت، جوانی جمعیت و..(مثل انقلاب های دهقانی از جمله انقلاب چین)؛ یا بر اساس قشر بندی اجتماعی است مثل نقش طبقات نوظهور و …(مثل انقلاب های بورژوازی و طبقه متوسط) یا از ناحیه متغیرهای ساسی ونهاد حاکمیت است مثل انسداد سیاسی که به انفجار و انقلاب می انجامد یا ناتوانی قدرت در اعمال قدرت بر اساس ضعف شخصیتی حاکم یا ویژگی روحی و روانی رهبر انقلاب (تئوری کاریزما).

انقلاب اسلامی در زمانی اتفاق افتاد که حاکمیت با نگاهی بود که وقوع انقلاب را نتیجه تحول در نظام فکری انسانها می دانست. حالا باید دید انگیزه انقلاب چه بود؟ چه تفکری و چه شناختی از اسلام زمینه شکوفایی انقلاب را پیش آورد؟ چه ویژگیهایی داشت؟

یک فرضیه

بعضی گفته اند نظام اعتقادی شیعه با سنت های رایجش مورد تعرض قرار گرفت و این تعرض زمینه انقلاب را پدید آورد. آیا این تبیین صحیح است؟ ایا اسلام شیعی باعث انقلاب شد؟ آیا اسلام شیعی با تفسیرهایی که از آن وجود داشت و حاکم هم بود، تحمل ظلم را نداشت؟ آیا ذات این اسلام انقلاب زا بود؟ یا اگر ذاتا هم انقلاب زا بود، تفسیرها و توجیه های غیر انقلابی مقبولتر نبود؟

اگر قبول کردید که انقلاب محصول بازاندیشی و نواندیشی و تفسیر نوین از اسلام بود و اگر این نواندیشی و تغییر نگرش نبود، انقلاب واقع نمی شد، با من همراه خواهید بود که اگر این تحول نگرشی مورد تردید واقع گردد، انقلاب در خطر خواهد افتاد.

ایده های تغییر و انقلاب

تقریبا از تحولات مشروطیت و اوایل قاجار به این طرف ایده های تغییرطلب و نسبت آنها با اسلام و اسلام باوری به شرح زیر است:

  1. تجددگرایی یا مدرنیسم؛ این ایده بعد از شکست های ایران از روس‌ها شکل گرفت و بعضی بر این شدند که ما یک نقص باوری داریم که سبب این شکست‌ها شده است.

این ایده دومطالبه را ایجاد کرد؛

یک؛ ما به اتکای علم و تکنولوژی جدید می‌توانیم نیازهای جامعه را برآورده کنیم. تجلی این علم باوری با انکار علوم سابق و تقاضا نسبت به علوم جدید همراه بود و با اعزام دانشجو به خارج یا تأسیس مدرسه‌های جدید نمود یافت.

دوم؛ مدیریت و سیاست جامعه باید از اراده سلطان خودکامه خارج و تحت اراده یک نوع عقل جمعی باشد. نظام مدیریت وکالتی و نیابتی از طرف مردم و حاکمیت قانون به معنای مقررات تفاهم شده نمود دیگر این ایده بود.

دینداران وتجدد؛

دینداران در مقابل این تجددگرایی تا مدت ها چالش داشتند زیرا خاستگاه این ایده، غرب و در تعارض با کلیسا و نفی حکومت های مستبد کلیسایی و دین کلیسایی بود و دین، شکست خورده این تجدد بود. مطرح می شد این علم و تجدد دین ستیز است و چون ما دین‌خواه هستیم باید این علم را نفی کنیم. نسل اول تحصیل کرده های تجددخواه در ایران از باب بی‌اعتنایی به فتوای علما بود. اولین تحول زمانی اتفاق افتاد که روحانیان این تعارض را شکستند و پذیرفتند که ذات اسلام با این تجدد مخالفتی ندارد و تعارض تجدد با دین در حقیقت تعارض با دین کلیسایی است نه مطلق دین. شیخ عباسعلی اسلامی اولین مدرسه جدید تعلیمات اسلامی را تاسیس کرد.

دینداران و قانون؛

با این که ابتدا در مشروطه دینداران و روحانیان همکاری نشان دادند ولی با ظهور تجددطلبان سکولار، کنار کشیدند و باز از هم از موضع دفاع از دین و دینداری با مشروطه مخالفت شد. نائینی در تنبیه المله اولین کسی بود که شکل سلطنت مطلقه و ناسازگاری آن با دین را قبول کرد و سلطنت مشروطه را سازگار با دین معرفی کرد و دینداری سعی در سازگار نشان دادن خود با علم و با نفی سلطنت کردولی با ظهور مشروطه غرب زده دینداران پس کشیدند و با مشروطه طلبی نسبت مخالفت یافتند.

  1. ناسیونالیسم؛ ایده بعدی ایدئولوژی ناسیونالیسم بود با رنگ ضد استعماری و نهضت های آزادیبخش. بسیاری از کشورهای آسیایی و آفریقایی و آمریکای لاتین با تمسک به این ایده به نجات خود از استعمار اقدام کردند. این نگاه با این ضد بیگانه بودنش قابل پذیرش بود اما ناسیونالیسم به عنوان یک ارزش در شرع اسلام جایگاهی نداشت زیرا دارالاسلام در اسلام مطرح است نه کشور و ناسیونالیسم.

به هر حال جنبش ناسیونالیستی گر چه در نهضت ملی شدن نفت ظاهر شد ولی این ایده باید برای پایداری باید با دینداری همرنگ می شد.

  1. ایدئولوژی سوسیالیسم؛ در دنیای غرب بعد از این که مدرنیسم در پرتو علم و دموکراسی و لیبرالیسم انقلاب فرانسه را ایجاد کرد وبعد از آن در بسیاری از کشورهای غربی دموکراسی را به وجود آورد، این ایده به طرف مقبولیت جهانی می رفت که فاجعه ای در این ایده ظهور یافت به نام استعمار طبقات پایین؛ ظهور استثماار و استعمار از طرف ودعیان دموکراسی و لیبرالیسم باعث شد سوسیالیسم به عنوان راه حل نجات بخش ظهور یابد آن هم با دفاع از برابری و مخالفت با نابرابریها. این ایده جدید در هستی شناسی‌اش هم مالکیت خصوصی را منشأ نابرابری ها معرفی کرد و یک ایدئولوژی بسیار پر جاذبه برای عالم تشنه عدالت و آسیب دیده از تفاوت های طبقاتی شد. حتی در ایران که کمونیسم و مارکسیسم در تعارض ذاتی با اسلام دیده می شد، باز هم این ایده جاذبه شدید خود را داشت و بعد از رضا شاه، همین که فضای سیاسی کمی گشایش یافت، حزب توده به شدت رشد کرد و منسجم ترین تشکیلات حزبی را ایجاد نمود.

خود ایده مارکسیسم هم دین را افیون توده ها و در خدمت قیصر معرفی می کرد و مدعی بود عدالت خواهی با مذهب نمی تواند سازگار باشد و بسیاری از عالمان هم به این حربه توجه کافی نداشتند. در اصلاحات ارضی هم شاه از همین موضع عالمان مخالف را با خوانین همراه معرفی می کرد و هنر امام این بود که از موضعی غیر همراهی با خوانین با اصلاحات ارضی مخالفت کرد.

گروهی بعدها سعی کردند دینداری را با عدالتخواهی و سوسیالیسم همراه نشان دهند و حزب سوسیالیست های خداپرست نخشب در این راستا شکل گرفت تا بگوید سوسیالیست ذاتا با خداپرستی مخالفت ندارد.

به بن رسیدن ایده های انقلاب؛

مقطعی رسید که این ایدئولوژی‌ها به بن بست و ناتوانی رسیدند و سرشان به سنگ خورد و جامعه ناتوانی آنها را درک کرد. از طرفی ناتوانی این ایده‌ها ظهور یافت و از طرف دیگر اسلامی مطرح شد که ادعاها و سرمایه مطلوب آنها را داشت؛ بدون این که ضعف آشکار آنها را داشته باشد.

اما عاقبت مدرنیسم؛ طرفداران مدرنیسم لیبرال و تجددگرایی ابتدا به استقبال غرب رفتند و خواستند سرتاپا غربی شوند ولی لیبرال دموکراسی مدعیِ نجات به تدریج مظهر کشتارهای جهانی و نماد خشونت وظلم بر ملت ها شد و نمونه مشخصش آمریکا بود که از یک طرف مظهر دموکراسی خواهی و لیبرالیسم بود و از طرف دیگر بمب شیمیایی و جنگ ویتنام و کره و کوبا را در کارنامه خود داشت. هر جایی کشتار بود، یک پای آن سرمایه‌داری غرب بود و این کارنامه خشن ضد انسانی پرده از چهره زشت ایدئولوژی ظاهر فریب لیبرالیسم برداشت و نشان داد آن ظاهر فریبنده حقیقت ندارد یا اگر برای خودشان آزادی و رفاه می‌آورد برای دیگران این گونه نیست.

اما ناسیونالیسم؛ بسیاری از کشورها با اینایده به استقلال رسیدند و از استعمار رها شدند ولی نتوانستند ادامه دهند و برنامه اداره نداشتند و باید مطابق الگوی غربی یا شرقی ادامه می دادند و به بلوک شرق یا غرب وابسته می‌شدند و معلوم شد این ایده حداکثر استقلال می‌آورد ولی توان اداره نمی بخشد و در ایران هم همین که حزب توده با سرکوب پهلوی مواجه شد، تمام شد و باور شهادت‌طلبانه نداشت تا مقاومت کند و ادامه دهد.

اما سوسیالیسم عدالتخواه؛ سوسیالیست عدالتخواه که جذابیتش تا حدّی بود که در مدت کوتاهی یعنی به مدت شش سال بعد از پیروزی انقلاب اکتبر روسیه بدون هر گونه اقدام نظامی روسیه انقلابی در جهت صدور آن، توانست در هفده کشور حاشیه ای ظاهر شود. در این کشورها انقلاب سوسیالیستی صورت گیرد و از مجموعه آنها اتحاد جماهیر شوروی سابق شکل گیرد ولی از درون این نهضت عدالتخواه، دیکتاتوری وحشتناک پرولتاریا درآمد که حتی خود طبقه کارگر را به عنوان دفاع از آزادی آنها سرکوب کرد با این عنوان که می خواهیم عدالت را برای شما تامین کنیم. این دیکتاتوری و سرکوب آزادی بی سابقه از درون عدالتخواهی سوسیالیستی سردرآورد.

نهضت فرهنگی اسلام

بعد از شکست این ایده ها حرکتی شروع شد و نسل تحصیل کرده مسلمان شروع کردند به این که اثبات کنند علم با اسلام و اسلام با علم سازگار است و با استفاده از اصول علمی احکام و معارف دین را اثبات کردند و احکام دین را سازگار با علم نشان دادند و سازگاری اسلام و دین را با علم اثبات کردند. علم توسط منادیان اسلام پذیرفته شد و امام اوج این تفاهم اسلام و دین بود.

امام در سال 41 و 42 در حالی که نظام تحصیلی تحت حاکمیت و مدیریت آمریکا و شاه سکولار بود، می پذیرد که تحصیل کرده‌های متدین داریم و امام ارتباط گرمی با دانشجویان ایرانی مشغول به تحصیل در آمریکا و اروپا دارد و پیام های امام به آنها نشان دهنده این ارتباط قوی است. همین امام که فرموده درد و رنجی که پدر پیرتان از متحجران حوزوی به دل دارد…؛ ولی همین امام هیچ جا چنین گله ای از روشنفکرها ندارد.

امام از موضع دینداری منادی ناسیونالیسم می‌شود و زمانی ناسیونالیسم را اظهارمی‌کند که ناسیونالیست های ایرانی هنوز خواب بودند. امام قهرمان مبارزه با کاپیتولاسیون شد و کاپیتولاسیون را زمانی افشا کرد که ناسیونالیست ها اصلا آن را درک نکرده و نفهمیده بودند. امامی که رابطه اش با جریانات روشنفکری به روز بود، امامی که با دنیای مدرن ارتباط داشت این را فهمید. امام با انقلاب سفید مقابله کرد ولی نه از موضع دفاع از حق ارباب ها و به عالمان هم هشدار داد که شما را مدافع ارباب ها معرفی نکنند. دفاع امام دفاع اسلام از محرومین و کوخ نشینان و با جوهره عدالتخواهی بود. امام بود که فتوای حرمت ربا با همه حیله هایش را داد در حالی که دیگران با این قواعد ربا را حلال می کردند.

این امام و این قرائت از اسلام موجد انقلاب شد و تداوم این انقلاب هم به تداوم این قرائت است و تردید در این قرائت، تردید در انقلاب را در پی خواهد داشت.