نظریه تقدم اخلاق

استاد مهدی مهریزی

اشاره:

در ششمین جلسه از سلسله جلسات فقه پژوهی مؤسسه مفتاح کرامت قم با عنوان فقهِ اخلاقی، استاد مهدی مهریزی از پژوهشگران بنام حوزه علمیه قم در تاریخ 5/2/1403 به ارائه نظریه خود تحت عنوان «نظریه تقدم اخلاق» پرداخت که متن کامل آن تقدیم می‌گردد:

بسم الله الرحمن الرحیم

حجت الاسلام محمدکاظم تقوی: با عرض ادب، احترام و خوش‌آمدگویی خدمت عزیزان بزرگوار که مثل همیشه جلسات فقه‌پژوهی «مفتاح کرامت» را جلسات خودشان می‌دانند و تشریف‌فرما می‌شوند. ان‌شاءالله در سلسله جلساتی که با موضوع «فقه اخلاقی» برگزار کردیم، از بحث استاد بزگوار، استاد مهریزی استفاده خواهیم کرد. همان‌گونه که می‌دانید، در سال گذشته، سلسله جلساتی با موضوع «فقه اخلاقی» داشتیم و پنج جلسه از آن برگزار شد. عنوانی که استاد مطرح کرده‌اند و پیرامون آن، بحث خواهند کرد، «تقدم اخلاق در نسبت میان فقه و اخلاق» است. اما از آنجا که سالگرد شهادت استاد متفکر، آیت الله مطهری را در پیش داریم، با خواندن جملاتی از اساتید ایشان درباره شأن، شخصیت و افکارشان اندکی ادای حق کنیم.

شاید اغراق نباشد که بگوییم شهید مطهری سخن‌گوی اسلامی بود که امام خمینی با آن در این عصر و زمان، نهضت و انقلاب و نظام جمهوری اسلامی را تهیه دیدند. حضرت امام به بزرگان و شهدای عالی‌قدری که به‌خصوص در این نهضت، تقدیم شدند، تکریم و ادای احترام کردند، ولی درباره هیچ‌کس به‌اندازه شهید مطهری، این‌گونه مستمرا و مکررا ابراز ارادت کنند و این هم شامل زمان شهادت و هم سالگردهای اول تا سوم ایشان می‌شود که پیام دادند یا صحبت کردند. من فقط جملات امام و جملاتی از علامه طباطبای را درباره شخصیت ایشان می‌خوانم.

 «شهید بزرگوار و متفکر و فیلسوف و فقیه عالی‌مقام مرحوم آقای حاج شیخ مرتضی مطهری1 … شخصیتی که عمر شریف و ارزنده خود را در راه اهداف مقدس اسلام صرف کرد و با کجروی‌ها و انحرافات مبارزه سرسختانه کرد … مردی که در اسلام‏شناسی و فنون مختلفه اسلام و قرآن کریم کم‌ نظیر بود. من فرزند بسیار عزیزی را از دست دادم و در سوگ او نشستم که از شخصیت‌هایی بود که حاصل عمرم محسوب می‌شد. در اسلام عزیز با شهادت این فرزند برومند و عالِم جاودان، ثُلمه‏ای وارد شد که هیچ چیز جای‌گزین آن نیست. من گرچه فرزند عزیزی را که پاره تنم بود از دست دادم، لکن مفتخرم که چنین فرزندان فداکاری در اسلام وجود داشت و دارد. مطهری که در طهارت روح و قوّت ایمان و قدرت بیان، کم‌نظیر بود، رفت و به ملأ اعلی پیوست، لکن بدخواهان بدانند که با رفتن او شخصیت اسلامی و علمی و فلسفی‌اش نمی‌رود».

حضرت امام در اولین سالگرد شهادت ایشان این‌گونه مرقوم داشتند و ایشان را با وصف «دانشمند و اسلام‌شناس عظیم‌الشأن» یاد کردند و نوشتند: «مطهری فرزندی عزیز برای من و پشتوانه‌ای محکم برای حوزه‌های دینی و علمی و خدمتگزاری سودمند برای ملت و کشور بود. اکنون شنیده می‌شود که مخالفین اسلام و گروه‌های ضدانقلاب درصدد هستند که با تبلیغات اسلام‌شکن خود، دست جوانان عزیز دانشگاهی را از استفاده از کتب این استاد فقید، کوتاه کنند، من به دانشجویان و طبقه روشن‌فکران متعهد توصیه می‌کنم که کتاب‌های این استاد عزیز را نگذارند با دسیسه‌های غیراسلامی، فراموش شود».

حضرت امام در دومین سالگرد شهادت استاد، پیام دادند و مرقوم داشتند: «سالروز شهادت شهیدی مطهر است که در عمر کوتاه خود اثرات جاویدی به یادگار گذاشت که پرتوی از وجدان بیدار و روح سرشار از عشق به مکتب بود. او با قلمی روان و فکری توانا، در تحلیل مسائل اسلامی و توضیح حقایق فلسفی با زبان مردم و و بی‌قلق و اضطراب، به تعلیم و تربیت جامعه پرداخت. آثار قلم و زبان او بی‌استثنا آموزنده و روان‌بخش است و مواعظ و نصایح او -که از قلبی سرشار از ایمان و عقیدت، نشأت می‌گرفت- برای عارف و عامی، سودمند و فرح‌زاست».

ایشان باز در سومین سالگرد شهادت استاد، در بیاناتشان فرمودند: «مرحوم آقای مطهری یک فرد بود که جنبه‌های مختلف در او جمع شده بود؛ و خدمتی که به نسل جوان و دیگران، مرحوم مطهری کرده است، کم کسی کرده است. آثاری که از او هست، بی‌استثناء، همه آثارش خوب است و من کس دیگری را سراغ ندارم که بتوانم بگویم بی‌استثناء، آثارش خوب است. ایشان بی‌استثناء، آثارش خوب است؛ انسان‌ساز است. برای کشور، خدمت کرده. در آن حال خفقان، خدمت‌های بزرگ کرده است این مرد عالی‌قدر. خداوند به حق رسول اکرم، او را با رسول اکرم، محشور بفرماید».

استاد بزرگ دیگر ایشان، علامه طباطبایی1که شهید مطهری همواره با تکریم ویژه و با عبارت «روحی فداه» از ایشان یاد می‌کردند، درباره این شاگردشان مرقوم داشته‌اند: «یک شخصیت علمی و فلسفی که با درگذشت خود، دنیایی را غرق اسف، و جهان فضل و دانش را با از میان رفتن خود، عزادار نمود. مرحوم مغفور مطهری -که دانشمندی بود متفکر و محقق- دارای هوش سرشار و فکری روشن و ذهنی واقع‌بین، تألیفاتی که از خود به یادگار گذاشته و تحقیقاتی که در اطراف مقاصد علمی و برهان نگاشته و در لابه‌لای کتاب‌هایش به چشم می‌خورد، اعجاب‌آور است».

خداوند این عالم ربانی و دو استاد بزرگوار او را با پیامبر و آل پیامبر9محشور بدارد و آثار فکری او در ساختن نسل‌های آینده هم همواره زنده و سازنده باقی بماند.

مهریزی:

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم

نکته نخست این است که بحث در «نظریه تقدم اخلاق» یک بحث عام است؛ لذا ابتدا فهم و هدف خود را از آن، توضیح می‌دهم. من اخلاق را به همان معنایی که در کتب حوزوی است، معنا می‌کنم؛ یعنی آن را همان خصلت‌های درونی می‌دانم که به مرور زمان در انسان، شکل می‌گیرد و منشأ افعال خوب یا بد می‌شود. ممکن است امروزه در بحث‌های دانشگاهی، مثل اخلاق و فلسفه اخلاق، تعاریف دیگری از آن ارائه گردد، ولی منظور من همان است و با همان تعریف و توضیح، آن را دنبال می‌کنم.

نکته دوم این‌که بحث‌های ارتباط بین اخلاق و چیزهای دیگر را در دو سطر می‌توان مطرح کرد:

– سطح ثبوتی عالم واقع؛

– سطح علوم و دانش‌ها.

مثلا گاهی می‌خواهیم علم اخلاق را با علم فقه یا کلام بسنجیم که از آن به مقام اثبات، تعبیر می‌کنم، ولی یک مرحله هم مرحله پیشین است که باید ببینیم در مقام ارزش‌ها و واقعیت‌ها، آن خصلت‌های اخلاقی با امور دیگر چه نسبت و رابطه‌ای دارد؛ یعنی اخلاق با ایمان، دانش انسان‌ها، کردار انسان‌ها و تفکر آن‌ها. من می‌خواهم بحث در این سطح، مطرح کنم و مقدم است و تأثیراتی هم در آنجا دارد؛ لذا بحث نظریه تقدم اخلاق را در این عرصه، ذکر می‌کنم و بدین‌منظور، هشت قلمرو را برای آن در زندگی فردی و اجتماعی بر می‌شمارم که به گمانم، اخلاق در آن‌ها تقدم دارد. البته معنای تقدم را هم ذکر می‌کنم.

نکته سوم این است که بحث ما بحث درون‌دینی؛ یعنی از منظر روایات، آیات و مانند آن است و بحث‌های فرادینی و فلسفه اخلاق، بحث‌های جدی و خوبی است، ولی من اطلاع چندانی از آن‌ها ندارم؛ ازین‌رو در حد بحث‌های طلبگی مأنوس، به موضوع می‌پردازم.

سطح ثبوتی عالم واقع

مدعا این است که نسبت به ارزش‌های مختلفی که عناوین آن را ذکر می‌کنم، اخلاق و خصلت‌های اخلاقی تقدم دارد. پنج عنوان از عناوین هشت‌گانه، فردی و عبارت است:

  1.  باورو ایمان؛
  2. اندیشه و تفکر؛
  3. دانش؛
  4. تصمیم گیری؛
  5. کردار.

سه عنوان دیگر هم جنبه اجتماعی است:

  1.  حوزه تعلیم؛
  2. حوزه قضاوت و داوری؛
  3. 3)       حوزه مدیریت و سیاست.

انسان‌ها در این هشت عرصه‌ای که می‌خواهند کار کنند، اگر قبلا اخلاق نباشد، به سامان نمی‌رسند. معنای تقدم

 برای تقدم، سه صورت‌مسأله ذکر می‌شود که لااقل، یکی از آن‌ها همیشه هست:

  1.  تقدم وجودی؛
  2. 2)       تقدم رتبی و ارزشی؛
  3. 3)       تقدم کارکردی.

توضیح این‌که برخی از چیزها مقدمه وجودی چیز دیگرند؛ مانند مقدمه نسبت به ذی المقدمه و رابطه بین علت و معلول. این تقدم، تقدم وجودی است اما گاهی تقدم، تقدم رتبی و ارزشی است؛ یعنی آنچه متأخر است، از نظر رتبه، تقدم دارد. مثلا وقتی به زیارت یم رویم، سیر و سفر مقدمه آن است، درحالی که مقصد ما جایگاه و رسیدن و زیارت کردن است. برخی از چیزها نیز برای تحقق و گذاشت تأثیرات مناسب و مفید، به چیزهای دیگری گره می‌خورد که تا نباشند کارکرد مفیدش صورت نیم گیرد. مثلا اگر معلمی، صبور و بردبار نباشد؛ یا یک قاضی، فردی عصبانی باشد، کارگرد تعلیمی و قضاوتشان به‌درستی، تحقق نیم یابد. من از این تقدم به «تقدرم کارکردی» تعبیر می‌کنم.

مدعای من این است که اخلاق (ارزش‌های اخلاقی) نسبت به عناوین هشت‌گانه، تقدم دارد و در برخی، تقدمش وجودی است؛ در برخی نیز تقدم رتبی دارد و در همه، بی هیچ دغدغه‌ای، تقدم کارکردی دارد؛ یعنی اگر خصلت‌های اخلاقی در انسان‌ها نباشد و شکل نگرفته باشد، نه ایمان می‌تواند محقق شود؛ نه اندیشه می‌تواند خوب باشد و نه دانش و تصمیم‌گیری‌ها می‌توانند به درستی، صورت بندند و نه کردار آدمی کرداری سالم خواهد بود. در عرصه‌های تعلیم، داوری و مدیریت و سیاست نیز وضعیت به همین‌گونه است. در همه این عناوین، اخلاق از نظر کارکردی، وجود دارد و به گمانم به استناد آموزه‌های دینی و حدیث پیامبر9 تقدم رتبی هم نسبت به همه، دیده می‌شود و تقدم وجودی نسبت به لایه‌هاست. این توضیح چهارمی که می‌خواهم ذکر کنم، این است که ارزش‌هایی که در زندگی داریم، یک سطح نیستند، بلکه لایه‌های مختلفی دارند؛ یعنی ایمان، تفکر و اندیشه، تصمیم گیری و علوم، همه دارای لایه‌های گوناگونند. در واقع اگر قائل به تقدم وجودی شویم، ممکن است نسبت به یک لایه، تقدم وجودی داشته باشد اما نسبت به یک لایه دیگر، تقدم ارزشی و نسبت به لایه‌ای دیگر، تقدم کارکردی. پس به این نکته هم باید توجه کرد که ارزش‌های وجودی انسان همانند خود او دارای لایه‌ها و ساحت‌های گوناگونی است و هر ساحت نیز لایه‌های مختلف طولی دارد؛ یعنی انسان، هم از نظر عرضی (مانند آرزوها، خصلت‌ها و عرصه تفکر و اندیشه) دارای ساحت‌های مختلف است و هریک از این‌ها هم سطوح و لایه‌های مختلف دارند. اخلاق، لااقل نسبت به برخی از لایه‌های این‌ها تقدم وجودی دارد و نسبت به همه آن‌ها دارای تقدم کارکردی است و می‌توان ادعا کرد که نسبت به همه این‌ها دست‌کم در حدی بالاتر، تقدم ارزشی و رتبی دارد. این صورت مساله‌ای است که می‌خواهم مطرح کنم و به دنبال طرح مساله‌ام.

بنده برای اثبات این ادعا ابتدا مستندات را مطرح یم سازم و آخرین بحث، این است که این نظریه رقبایی هم دارد شامل چهار نظریه رقیب است که در جامعه ما نیز در قالب تقدم دین، تقدم ولایت و تقدم سیاست، مطرح یم شود. این بحث‌ها نیز چون درون‌دینی است، باید به آن‌ها پرداخت و با برخی از آنچه در آموزه‌های دینی شنیده‌ایم و آن‌ها مأنوسیم، باید برایش جواب داشته باشیم. دین، ولایت، عبادت و سیاست، چهار نظریه رقیب درون‌دینی است که پیرامونشان طرح مساله می‌کنم و شاید نتوان به همه آن‌ها پرداخت.

انواع ادله اثبات موضوع

برای اثبات مدعا چهار نوع شاهد و دلیل ذکر می‌شود:

  1. شواهد جزئی و کلی درون‌دینی؛
  2. 2.      نسبت بین اهداف بعثت در قرآن و حدیث پیامبر9؛
  3. مشاهدات عینی و خارجی؛
  4. 4.      دیدگاه صاحب‌نظران.

 شواهد جزئی و کلی درون‌دینی

تعبیر قرآن از پیامبران به «عبد» اهمیت بسیاری دارد؛ یعنی قبل از این‌که به رسالتشان بپردازند؛ پیش از آن‌که دست به دعوت و تزکیه مردم بزنند، خودشان به آن اوصاف، آراسته شده‌اند. «عبد» معنای کاملی دارد که قطعا رکن رکین آن، خصلت‌های اخلاقی است که در برخی موارد، درباره پیامبر9 تصریح شده که اگر حالت رحمت و رأفت را نداشت، نمی‌توانست کاری از پیش بَرد. آیه (فبما رحمۀ من الله لنت لهم و لو کنت فظا غلیظ القلب لانفضوا من حولک) همین موضوع را یادآور می‌شود و آیاتی که تزکیه را بر تعلیم و حکمت، مقدم می‌داند و حکمت به گمانم شاخص‌هایی است که پیامبران یم آورند؛ یعنی خود کتاب به‌تنهایی، کارگشا نیست؛ لذا هر جا از «کتاب» نام برده شده، «حکمت» هم در کنارش آمده؛ چون باید شاخص‌هایی به دست انسان‌ها دهد و الا کتاب را می‌توان گوناگون معنا کرد. پس ذکر حکمت بدین معناست که انسان‌ها را در کنار این متن نوشته، به یک شاخص می‌رساند تا بتواند از این کتاب، بهره برد؛ پس تزکیه هم بر آن شاخص‌ها و هم بر آن کتاب، مقدم می‌شود.

نمونه‌های دیگری که به‌صورت جزئی تر می‌توان ذکر کرد، کلمه «رشد» است که هرچند این کلمه، استحسانی باشد، ولی به نظر می‌رسد از غایاتی که قرآن توجه عمیقی به آن نموده، این سه است:

  1. علم؛
  2. 2-     فعالیت‌های اچتماعی؛
  3. ایمان و عبادت.

اگر این سه به رشد نرسند، فایده‌ای در پی ندارند. در بحث تعلیم، در داستان موسی7 و خضر7 اشاره می‌کند که وقتی موسی7 درخواست می‌کند: (هل اتبعک علی ان تعلمنی مما علمت رشدا) قاعده مفعول مطلق در ادبیات، این است که به‌صورت «ان تعلمنی مما علمت علما» باشد؛ چون مفعول مطلق از جنس فعل می‌آید، اما وقتی عوض می‌شود، بدین معناست که قصد دارد غایت را بیان دارد این آیه ذکر یم کند که علمی که رشد نیاورد، مفید نیست. در سوره کهف و داستان اصحاب کهف نیز فرموده: (ربنا هیئ رلنا من امرنا رشدا)؛ هجرت، مبارزه و جهاد اگر به رشد نیجامد، فایده‌ای ندارد. بحث ایمان، عبادت و دعا هم در سوره بقره، ذکر شده، آنجا که یم فرماید: (اذا سألک عبادی عنی فانی قریب اجیب دعوۀ الداع اذا دعان فلیؤمنوا بی و لیستجیبوا لی لعلهم یرشدون)؛ یعنی سه امر اساسی دانش، عمل اجتماعی و ایمان و عبادت باید به رشد رسد و رشد هم یا منحصرا خصلت‌های اخلاقی است و یا مجموعه آن چیزهای خوبی که به‌صورت متوازن در وجود آدم، گرد آمده و دست‌کم، یک رکن آن، اخلاق است؛ یک رکنش باور؛ یک رکنش باور و چیزهایی از این‌دست.

ابن کثیر در «سیره» خود، نقل می‌کند که امیرالمومنین7 داستانی را از زبان پیامبر9 نقل کرده‌اند. در اینجا بخشی از آن را ذکر می‌کنم و بعد به سراغ نمونه‌های جزئی‌تری برای این بحث‌ها می‌روم.

 کمیل نقل می‌کند: «قال علی بن ابی طالب7: یا سبحان اللّه! ما أزهد كثيرا من الناس في الخير!» چرا انسان‌ها از کار خوب، دریغ می‌کنند و آن را دنبال نمی‌کنند با این‌که خود می‌دانند «عجبت لرجل يجيئه أخوه في حاجة فلا يرى نفسه للخير أهلا» تقاضا یا کاری بر کسی عرضه یم شود، ولی خود را در معرض، قرار نمی‌دهد «فلو كنّا لا نرجو جنّة، و لا نخاف نارا و لا ننتظر ثوابا و لا نخشى عقابا، لكان ينبغي لنا أن نطلب مكارم الأخلاق» با آن‌که ممکن است کسی در پی بهشت نباشد یا از دوزخ، پرهیز نکند، اما اگر می‌خواهد یک انسان اخلاقی باشد، باید به آن، تن دهد «فإنها تدلّ على سبيل النجاة» داشتن خصلت‌ها و مکارم اخلاقی نشان می‌دهد که این شخص در مسیر پیروزی، رشد، نجاح و ظفر است.

در این میان، کسی برخاست و گفت: «فداك أبي و أمّي يا أمير المؤمنين، أسمعته من رسول اللّه9» آیا این مطلب را خود می‌فرمایید یا پیامبر9 هم فرموده‌اند؟ «قال: نعم، و ما هو خير منه» حضرت فرمود: آری، آن حضرت هم فرموده و داستان بهتری را از پیامبر9 شنیده‌ام. آنگاه این داستان را ذکر کرد که: وقتی اسیران قبیله طی را آوردند، یک خانم جوان در میان آن‌ها بود و از زیبایی نیز بهره فراوانی داشت. در ابتدا جمال و ظاهر او توجه همه را جلب کرده بود که بر خاست و در مقابل پیامبر9 شروع به سخن کرد «فلما تكلّمت أنسيت جمالها لما سمعت من فصاحتها» وقتی که لب به سخن گشود، دیگر جمالش فراموش شد. آن زن جوان چنین گفت: «يا محمد، إن رأيت أن تخلي عنّا فلا تشمت بنا أحياء العرب» فإني بنت سيّد قومي، كان أبي يفكّ العاني و يحمي الذمار، و يقري الضيف، و يشبع الجائع، و يفرّج عن المكروب، و يطعم الطعام، و يفشي السلام، و لم يردّ طالب حاجة قط؛ أنا بنت حاتم طيئ؛ اجازه ندهید نزد قبائل عرب، سرافکنده شویم؛ چراکه من دختر بزرگ قوم خویشم. پدرم کل قبیله را مراقبت می‌کرد؛ اسرا را آزاد می‌ساخت، به حمایت از نیازمندان می‌پرداخت و … من دختر حاتم طائی‌ام «فقال لها رسول اللّه9: يا جارية، هذه صفة المؤمن حقا»؛ اصلا مؤمن یعنی کسی چنین ویژگی‌هایی دارد و اگر پدرت کمتر از این هم بود، به تو کمک می‌کردیم.

برخی روایت را به‌شکل دیگری معنا می‌کنند، ولی به نظرم عبارت «هذه صفۀ المومنین حقا» یعنی آن ایمان حقیقی، این است که انسان این ویژگی‌ها را داشته باشد «لو كان أبوك مسلما لترحمنا عليه» اگر پدرت مسلمان بود برخی می‌گویند مراد پیامبر9 این است که «رحمۀ الله علیه» را در حقش به کار می‌بردیم، اما به نظرم منظور پیامبر9 این است که چنان‌چه پدرت مسلمان بود نیز به تو لطف می‌کردیم؛ یعنی من این را رتبه‌بندی می‌دانم و معتقدم که جمله نخست، بالاتر می‌گوید «فإنّ أباها كان يحبّ مكارم الأخلاق و اللّه يحبّ مكارم الأخلاق»

آنگاه ابوبرده بر می‌خیزد و می‌گوید: «يا رسول الله، والله يحب مكارم الأخلاق؟ فقال رسول الله9: والذي نفسي بيده لا يدخل أحد الجنة إلا بحسن الخلق» حضرت این فرمایش را با نفی و «الا» به‌صورت حصر فرمود.

 نمونه‌های جزئی تر هم نمونه‌هایی را برای عناوین هشت‌گانه، ذکر می‌کنم.

ایمان و باور: قرآن وقتی ابلیس را ذکر می‌کند، می‌فرماید کبرش مانع شد و به کفر رسید:: (إِلاَّ إِبْلِیسَ اسْتَکْبَرَ وَ کَانَ مِنَ الْکَافِرِینَ)؛

درباره اصحاب کهف می‌فرماید: (انهم فتیۀ آمنوا)؛ آنان جوان‌مرد بودند و خلقیات انسانی داشتندکه به ایمان رسیدند. پس کبر انسان را به کفر یم رساند و جوان‌مردی به‌عنوان یک خصلت اخلاقی، به ایمان.

 «الحسد یأکل الایمان»؛ «ایاکم أن یحسد بعضکم بعضا فان الکبر اصله الحسد»؛

تفکر و اندیشه: «کل شیء یحتاج الی العقل و العقل یحتاج الی الادب»؛ تفکر و اندیشه، به ادب و خصلت‌های درونی، نیاز دارد.

 «عجب المرء بنفسه احد فساد عقله»؛ خودشیفتگی و از خود راضی بودن عقل و اندیشه را از کار می‌اندازد.

 «رأس العقل بعد الدین التودد الی الناس»؛

 «التثبت رأس العقل و الحدۀ رأس الحلم» این‌ها نشان می‌دهد که تفکر و اندیشه، حاصل خصلت‌های اخلاقی است. خدا رحمت کند آقای موسوی‌نژاد را که این شعر را در بحث‌های ادبیات می‌خواندند؛ چون رسم ایشان این بود که در سال‌های اول، طلاب را در ادبیات، شخصا تربیت کند:

انارۀ العقل مکسوف بطوع هوی                   و عقل عاص الهوی یزداد تنویرا

عقل و اندیشه با هوا در حالت کسوف، قرار می‌گیرد و عقلی که هوا در کنارش نباشد، نورافشانی و پرتوافکنی یم کند.

 علم و دانش: «لم یثمر العلم حتی یقارنه الحلم»؛

 «لا یکون العبد عالما حتی لا یکون حاسدا لمن فوقه و لا محقرا لمن دونه»؛

 «رأس العلم التواضع».

در بحث تعلیم و تربیت هم آیه‌ای است که می‌فرماید: (فَبِمَا رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ کُنْتَ فَظّاً غَلِیظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ)؛

 (فَاصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ وَ لاَ تَکُنْ کَصَاحِبِ الْحُوتِ إِذْ نَادَی وَ هُوَ مَکْظُومٌ)؛ روایتی ذیل این آیه، درباره یونس و صاحب الحوت رسیده که می‌گوید خشمگین بود ولی چون به سخن عاقلی در جامعه، گوش فرا داد و عمل کرد، عذاب را بر داشت و نتوانست آن را تحمل کند.

 (رب اشرح لی صدری).

تصمیم گیری: «مع العجل یکثر الزلل»؛ کسی که عجله و شتاب می‌کند، خطاهایش افزایش می‌یابد و لغزش‌هایش افزون می‌گردد.

 کردار و رفتار: (کل یعمل علی شاکلته) هرکس، طبق سیستم درونی خودش عمل می‌کند.

 (فربکم اعلم بمن هو اهدی سبیلا).

قضاوت و داوری (منصب قضاوت و داوری): «من ابتلی بالقضاء فلا یقضی و هو غضبان»؛ اگر کسی خشمگین شد، از قضاوت و داوری بپرهیزد.

سیاست و مدیریت (حاکمیت و حکمرانی): «آلۀ الرئاسۀ سعۀ الصدر».

به نظر می‌رسد برخی از آیاتی که قرآن درباره انبیاء: ذکر کرده، با این‌که برخی معتقدند این مراقبت‌های دائمی خدا از پیامبران: است؛ یعنی مرتب کلاس اخلاق یم گذارد. ما معمولا این آیات را توجیه می‌کنیم و می‌گوییم که این‌ها برای تعلیم و آموزش به دیگران است. این تفسیر هم به نوعی، درست است که از مقامی بالاتر، یک‌سره به پیامبران: تذکر داده می‌شود تا مراقب باشند. آیه (عبس و تولی) طبق تفسیر اهل سنت تا آیات دیگری در قرآن، مشمول این موضوع است. عتاب‌هایی که خدا به پیامبران کرده نیز از این دست، مواردند. ممکن است مثل مرحوم سید مرتضی و اقرانش در عصر خودش «تنزیه الانبیاء» بنوسیم، ولی من می‌گویم این‌ها تصحیح القرآن است نه تنزیه الانبیاء، چون کتابی که فصیح و بلیغ است و مثلا با آن‌که می‌داند عموم را با لفظ «عمو» ذکر کند ولی با «اب» از آن، یاد می‌کند یا کلمه‌ای را به شکلی دیگر بیان کند تا ما بعدا بفهمیم، در این زمینه هم هوشمند، عمل کرده است. «تنزیه الانبیاء» اثر سید مرتضی بیشتر تصحیح القرآن است و مهم‌ترین چیزی که مرحوم سید در حدود 170 موردی که ذکر کرده، این است که چون بیشترین بتی که آدم‌ها گرفتارش می‌شوند، بت شخصیتی دیگران است و قرآن می‌خواهد این را بشکند؛ مثلا یم فرماید: (أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِی وَ أُمِّی إِلَهَیْنِ مِنْ دُونِ اللَّهِ)؛ این‌دست تشرها بدین‌منظور بیان شده و الا قرآن مواردی را ذکر می‌کند که اگر یادآور نشده بود، کسی از آن‌ها خبر نداشت. چه کسی خبر داشت که در دل یوسف7 چیزی وسوسه شد؟ چرا قرآن از این خبر می‌دهد؟ چه کسی از دل یوسف7 آگاه بود؟ قرآن به چه منظور، از این امور خبر می‌دهد؟ قرآن می‌خواهد آن بت شکسته شود و کسی این شخصیت‌ها را به جای خدا و امور مقدس ننشاند. طبیعی است که وقتی چند کرامت از کسی ببیند، به او چهره مقدس می‌دهد؛ چنان‌که امروز هم فراوان دیده می‌شود کراماتی برای دیگران ساخته می‌گردد. این تشرهای قرآن بدین‌انگیزه ذکر شده است. یک توجیه، توجیه مأنوس طلبگی است که بگوییم برای تعلیم است، اما یک نظریه هم می‌گوید خدا این موارد را یادآوری می‌کند تا مردم، توجه داشته باشند و الا ممکن است دچار لغزش شوند.

به گمان من می‌شود روی این جنبه هم توجه و در آن تأمل کرد. این‌ها برخی از نمونه‌های درون‌دینی است، اما به نظرم شواهد برون‌دینی هم کم نیستند؛ لذا در اینجا به نمونه‌هایی از آن، اشاره می‌رود. گمان ما بر این است که رذیلت‌های اخلاقی، مانند حسودی به بچه‌ها اختصاص دارد، درحالی که همه گرفتاری‌های عالم ریشه در این خصلت‌های اخلاقی دارد؛ مثلا سفیر انگلیس در نامه‌ای می‌نویسد: این دشمنی شخصی ترامپ با اوباما بود که موجب برخی از رفتارهای او شد یا در خاطرات خلیل ملکی، به‌آزین و احسان طبری هم بارها گفته شده که حسادت موجب شد این حزب از هم بپاشد. در خاطرات سپانلو آمده که حسادت میرشکاک و دیگران به شاملو موجب برخوردهای نادرست با او گردید. همه این‌ها از حسادت، حکایت می‌کند؛ یعنی با نگاهی در اصناف مختلف سیاسیون، روشن‌فکران، ورزش‌کاران و غیره می‌توان به ردپای این رذیله اخلاقی، برخورد کرد. مثلا یکی از ورزش‌کاران گفته است که اگر حسادت‌ها در میان نبود، علی صفایی به یک داور بین المللی، تبدیل شده بود، اما حسادت داخلی‌ها اجازه نداد به آن مرحله رسد. پس این مشکل، هم در ورزش‌کاران هست؛ هم در سیاست‌مداران، هم در روشن‌فکران، هم در چپ‌ها و هم در علما که در مرأ و منظر همه ما قرار دارد.

مرحوم امام نیز در این زمینه می‌فرماید: «دعواهای ما دعوایی نیست که برای خدا باشد. همه‌تان، همه ما از گوشمان بیرون کنیم که دعوای ما برای خداست؛ ما برای مصالح اسلام، دعوا می‌کنیم. خیر؛ مساله این حرف‌ها نیست. من را نیم شود بازی داد. دعوای خود من و شما و همه کسانی که دعوا می‌کنند، همه برای خودشان است».

در خاطرات «مخبر السلطنه هدایت» آمده است که اگر دعواهای سیدعبدالله بهبهانی و شیخ فضل‌الله نبود، آن بلاها بر سر کشور نمی‌رفت؛ یعنی ریشه مشکلات به دعوای خصلتی شخصی بر می‌گردد و از این قبیل هم زیاد است.

در کتاب خاطرات «شاپور بختیار» به نام «پرواز در ظلمت» که «حمید شوکت» نوشته، آمده است که بسیاری از دعواها به حسادت‌ورزی و دسیسه‌چینی بختیار بر می‌گشت با این‌که همگی در جریان‌های سیاسی و مبارزه، فعال بودند، ولی در نهایت به این مشکلات بر می‌خوردند.

مرحوم «باستانی پاریزی» در مقاله «استاد شدن» که در سال 1344 به چاپ رسیده، تحت عنوان «مهارت و علم» می‌نویسد: «تقدم فضیلت بر علم، این‌که گفته‌اند ملا شدن چه آسان، آدم شدن چه مشکل، یک حقیقت است؛ خصوصا از جهت زندگی استادان و مربیان و معلمان؛ چه، تنها سواد نیست که آدمی را برتری یم دهد و مقبول خلق یم سازد، بلکه آن خوی آدمی و انسانیت و مردمی است که شخصیت استاد را در جامعه، بالا یم برد».

مرحوم «اسلامی ندوشن» در یکی از نوشته‌هایش می‌گوید: «یک جامعه با اخلاق، قانون و ایمان بر سر پا می‌ماند. هریک از این‌ها اگر سست شوند، خلل در کار اجتماع پدید می‌آید؛ به‌خصوص اخلاق که بیشتر از آن دو به‌عنوان ملاط اجتماع شناخته می‌شود» و بعد توضیح می‌دهد که پیامدهای نبود اخلاق چیست.

یک جمله هم از «ویکتور فلانکل» خوانده‌ام. وی چون یهودی بود، دو سال در زندان نازی‌ها گرفتار بود. او روان‌شناسی معناگرا را مطرح می‌کند و این روز‌ها هم در کانال‌ها به نقل از او دست‌به‌دست می‌شود که تحت عنوان «نامه به معلمان» گفته است: «چشمان من چیزهایی دیده است که چشم هیچ انسانی نباید ببیند. من اتاق‌های گازی را ديدم كه توسط بهترين مهندسين، طراحی می‌شدند. من پزشكـان مـاهری را ديدم كه کودکـانی معصوم و بی‌ گناه را به راحتی مسموم می‌كردند. من پرستارانی کاربلد را دیدم ‌که انسان‌ها را با تزریق یک آمپول به قتل می‌رسانند. من فارغ‌ التحصیلان دانشگاهی را دیدم که می‌توانستند انسان دیگری را در آتش بسوزانند و مجموع این دلایل مرا به آموزش، مشکوک کرد. از شما تقاضا می‌کنم که تلاش کنید قبل از تربیت دانش‌آموزانتان به‌عنوان یک دکتر یا یک مهندس، از آن‌ها یک انسان بسازید تا روزی تبدیل به جانوران روانی دانشمند نشوند. پزشک یا مهندس شدن کار چندان دشواری نيست و هرکسی می‌تواند با چند سال تلاش به آن برسد؛ اما به دانش‌آموزان خود بیاموزید که بهترین و بزرگ‌ترين ثروت هر کدام از آن‌ها ” انسانیت ” است».

امر دیگری که در میان حوزویان، برایم قابل توجه بود، این است که مرحوم «سیدرضا صدر» یک استاد بزرگ بود که «اسفار» تدریس می‌کرد. ایشان به کتاب نوشت که هر سه نیز معنادارند. عنوان این کتاب‌ها «حسد»، «دروغ» و «استقامت» است؛ یعنی کسی که در حوزه «اسفار» درس می‌دهد، وقتی می‌خواهد کتاب بنویسد، دو آسیب و یک آفت بزرگ انسانی را مطرح می‌کند. حسد و دروغ، دو آسیبند و استقامت، رکنی مهم برای خوب بودن انسانی. جالب این‌که شخصی که فیلسوف است؛ حکمت متعالیه درس می‌دهد و «اسفار» را تدریس می‌کند، می‌فهمد که ریشه مشکل در کجاست و لذا به نظرم انتخاب این موضوعات، اتفاقی نبوده است.

 این شواهد هرچند عامیانه نشان می‌دهد که اخلاق و ارزش‌های اخلاقی، مقدم است و حداقل، تقدم کارکردی دارد و اگر بخواهد به ثمر رسد و جایگاه خود را بیابد، تا اخلاق نباشد، محقق نمی‌گردد.

نسبت بین اهداف بعثت در قرآن و حدیث پیامبر9؛

 قرآن هدف بعثت پیامبران را (لیقوم الناس بالقسط) ذکر می‌کند و پیامبر9 طبق حدیث متواتر -برخلاف سخن آن طلبه فاضلی که سندش مرسل است و در مقاله‌ای هم اسنادش را استخراج کرده و گفته‌ام که اگر این حدیث، متواتر نباشد، روایت دیگری را هم نمی‌توانیم تأیید کنیم-که می‌فرماید: «انما بعثت لاتمم مکارم الاخلاق» هدف از بعثت خویش را مکارم اخلاق، معرفی می‌کند. این روایت، یک متن بوده که با تعبیرهای مختلف، روایت شده. گاهی، توجه نکردن به بحث‌های حدیث‌شناسی است که موجب می‌شود نتوانیم سند واحدی برای یک متنی که نقل به معنا می‌شود، دست‌وپا کنیم؛ لذا تکثر و تواتر می‌سازد.

اما بین این آیه و این روایت، چه نسبتی است؟ پیامبر9 هدف بعثت را اخلاق می‌داند و خدا آن را عدالت، معرفی می‌کند. من تا زمانی، چنین معنا می‌کردم که عدالت، کف دینداری است و اخلاق سقف آن، و فکر می‌کردم که زندگی‌های دینداری با رعایت حقوق و حریم‌ها شروع می‌شود و اوجش اخلاق است که چیزی بالاتر از عدالت، شمرده می‌شود. اما از چند ماه پیش بدین‌سو یک برداشت دیگری از آن دارم و آن، این است که عدالت، بیرون از اخلاق، محقق نمی‌شود؛ یعنی عدالتی که خودش یک ارزش است، اگر پیش از آن، اخلاق و خصلت‌های اخلاقی نباشد، تحقق نمی‌یابد. به نظرم این هم قابل تأمل است و من به‌عنوان یک احتمال دیگر درباره رابطه این دو هدفی که ذکر شده، این‌گونه گمان می‌کنم. با اتفاقاتی که در عالم می‌افتد و آنچه در پیرامون خود می‌بینیم و انسان‌های عادلی که بعدا دچار لغزش‌های بزرگ می‌شوند، برداشت دوم را بر برداشت نخست، ترجیح می‌دهم.

نظریه‌های رقیب

در اینجا به فهرست نظریه‌های رقیب تقدم اخلاق، اشاره می‌کنم که شامل چهار نظریه است:

  1. تقدم دینداری: جناب استاد «سروش» هم به این‌دست احادیث، مانند «إذَا رَأَيْتُمْ أَهْلَ اَلرَّيْبِ وَ اَلْبِدَعِ مِنْ بَعْدِي فَأَظْهِرُوا اَلْبَرَاءَةَ مِنْهُمْ وَ أَكْثِرُوا مِنْ سَبِّهِمْ وَ اَلْقَوْلَ فِيهِمْ وَ اَلْوَقِيعَةَ وَ بَاهِتُوهُمْ لِئَلاَّ يَطْغَوْا فِي اَلْفَسَادِ فِي اَلْإِسْلام» پرداخته‌اند. برخی معتقدند که این روایت می‌گوید اگر دیدید دین مردم دارد خراب می‌شود و عده‌ای در پی خراب کردن دین مردمند، مجازید که ناسزا بگویید؛ تهمت بزنید و هرچه از شما بر می‌آید، برای حفظ دین مردم انجام دهید، پس روشن می‌شود که چیزی به نام دین و دینداری بر اخلاق، مقدم است. اما باید گفت که هرچند بتوان گفت مراد از «باهتوهم» همان مباهات است، اما درباره «سب» چه باید گفت؟ لذا کل این اندیشه، مشکل دارد و باید آن را به‌صورت ریشه‌ای، حل کرد. مثل مرحوم مطهری و مرحوم مجلسی احتمال داده اندکه این روایت به آیه (بهت الذی کفر) اشاره دارد، اما سب، «القول فیهم» و «الوقیعه» را نمی‌توان توجیه کرد. یک نکته ریشه‌ای‌تر از این در این نظر و امثال آن، وجود دارد که باید علاج شود.
  2. ولایت: در «کافی» و در دیگر کتب روائی، این روایت را می‌خوانیم که «اگر کسی امانت‌دار و صادق باشد و همه خصائل اخلاقی را داشته باشد اما فاقد ولایت ما باشد، سودی نمی‌بخشد». در روایتی از عبدالله بن ابی یعفور نیز در جلد دوم «کافی» می‌خوانیم: «قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اَللَّهِ7 إِنِّي أُخَالِطُ اَلنَّاسَ فَيَكْثُرُ عَجَبِي مِنْ أَقْوَامٍ لاَ يَتَوَلَّوْنَكُمْ وَ يَتَوَلَّوْنَ فُلاَناً وَ فُلاَناً لَهُمْ أَمَانَةٌ وَ صِدْقٌ وَ وَفَاءٌ وَ أَقْوَامٌ يَتَوَلَّوْنَكُمْ لَيْسَ لَهُمْ تِلْكَ اَلْأَمَانَةُ وَ لاَ اَلْوَفَاءُ وَ اَلصِّدْقُ قَالَ فَاسْتَوَى أَبُو عَبْدِ اَللَّهِ7 جَالِساً فَأَقْبَلَ عَلَيَّ كَالْغَضْبَانِ»؛ حضرت با خشم و مانند کسی که قصد حمله دارد، به سوی من بر خاست و فرمود: آری، آن‌که ولایت ما را ندارد، هیچ‌یک از خصائلش سودی نمی‌بخشد؛ «لاَ دِينَ لِمَنْ دَانَ اَللَّهَ بِوَلاَيَةِ إِمَامٍ جَائِرٍ لَيْسَ مِنَ اَللَّهِ وَ لاَ عَتْبَ عَلَى مَنْ دَانَ اَللَّهَ بِوَلاَيَةِ إِمَامٍ عَادِلٍ مِنَ اَللَّهِ. قُلْتُ لاَ دِينَ لِأُولَئِكَ وَ لاَ عَتْبَ عَلَى هَؤُلاَءِ» راوی می‌گوید پرسیدم: این افراد دین ندارند و کار افراد صاحب ولایتی که رذیله‌های اخلاقی دارند، بی مشکل است؟ فرمودند: «نَعَمْ لاَ دِينَ لِأُولَئِكَ وَ لاَ عَتْبَ عَلَى هَؤُلاَءِ»؛ نه آن‌ها دین دارند و نه کار کسانی که دروغ‌گویند و امانت‌دار نیستند ولی فقط شیعه علی بن ابی طالب7 هستند.
  3. عبادات: در مورد نماز می‌خوانیم: «إنَّ أَوَّلَ مَا يُحَاسَبُ بِهِ اَلْعَبْدُ اَلصَّلاَةُ فَإِنْ قُبِلَتْ قُبِلَ مَا سِوَاهَا». این روایت به‌صورت کلی، معنا می‌شود که اگر کسی اخلاق خوب داشته باشد، ولی نماز نمی‌خواند، مفید نیست. این روایت هم در «کافی» با این تعبیر، ذکر شده و هم به‌صورت «ان صحت له الصلاۀ صحت له ما سواها و ان ردت رد ما سواها».
  4. سیاست: روایت «الراد علیهم کالراد علینا» و ولایتی که در حدیث «بنی الاسلام علی خمس» است و برخی آن را به معنای سیاسی می‌گیرند، از نمونه‌هایی است که می‌شود ذکر کرد و باید علاج گردند.

پرسش و پاسخ

پرسشگر: عدالت را چرا به‌عنوان نقطه مقابل و قسیم اخلاق می‌گیرید؟ عدالت یا به‌عنوان کنش خارجی است یا یک عمل نفسانی. هرکدام باشد، به خود اخلاق برگردانید تا دیگر سقف و سطح نشود. اخلاق یا به یک توافق رفتاری و کنش بر می‌گردد یا خودش یک اخلاق است. بنابر این، فرمایش پیغمبر9 و آیه شریفه کاملا هم‌پوشانی دارند و یکدیگر را نقض نمی‌کنند.

استاد مهریزی: در مقابل عدالت، ظلم است ولی نمی‌توانید در مقابل خصلت‌های اخلاقی، ظلم را قرار دهید. مثلا وفا به وعد –نه وفا به عهد؛ چون در مقوله عدل و ظلم، قرار می‌گیرد؛ زیرا معنایی که در تعابیر دینی و کتب اخلاقی قبلی داریم، در مقابلش ظلم است- همه خصلت‌های اخلاقی در مقوله عدل و ظلم، جای نمی‌گیرند؛ یعنی از آن دایره خارج می‌شوند.

پرسشگر: خودش به‌عنوان یکی از مؤلفه‌ها و عناوین اخلاقی که گفته شده، مثل حسد است.

استاد مهریزی: مراد ما از عدالت در اینجا ملکه نفسانی نیست، بلکه معنایی فراتر دارد؛ یعنی آنچه در مقابل ظلم است. شما می‌خواهید بگویید که مثلا همان اخلاق است و عدالت هم جزئی از آن شود. وقتی از تعادل قوای اربعه می‌گویند، این را هم ذکر می‌کنند، ولی چون بخشی از مفاهیم اخلاقی، مفاهیمی است که در مقوله عدل و ظلم، قرار نمی‌گیرد بلکه فراتر از عدل و ظلم است؛ یعنی از موارد بالاتر است که می‌تواند مثبت و منفی باشد و به شخص متصف به جنبه منفی‌اش ظالم به معنای عمومی و حقوقی‌اش گفت؛ گرچه ممکن است به معنای اخلاقی‌اش، ظلم هم گفته شود و شما آن را توسعه دهید و بگویید به نفسش ظلم کرده؛ چون یک بخش را جابه‌جا کرده، ولی اگر بخواهیم به معنای متعارف و حقوقی عدل و ظلم بگیریم، این تقابل باید حفظ شود؛ مگر این‌که در معنایش توسعه دهیم.