کرامت انسانی

مباحثه ای در باب کرامت ذاتی انسان

در روز دوشنبه 8 دی ماه 1393، مناظره ای در پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی برگزار گردید که موضوع آن کرامت انسان بود. تاکنون گزارشات متعددی از این جلسه در رسانه ها منتشر شده است، ولی به دلیل آن که در بسیاری از آن ها نارسایی هایی وجود دارد، متن کامل سخنان این جانب که در سه نوبت مطرح شده در این جا ارائه می گردد، بزودی پژوهشگاه مشروح مباحث مطرح شده توسط همه سخنرانان را ارائه خواهد کرد.

بسم الله الرحمن الرحیم

نوبت اول

عرض سلام و ادب خدمت اساتید محترم و دانشجویان گرامی دارم. و از عزیزانی که شرایط تشکیل این جلسه را هم فراهم آوردند سپاس گزار هستم.

آن چه را که بنده در این جلسه در صدد طرح و ارائه اش هستم در دو بخش خواهد بود که از فرصت هایی که در اختیارم قرار خواهد گرفت برای تبیین این دو نکته استفاده می کنم.

نکته اول این است که سعی می کنم نظریه مختار و مورد قبول خودم را درباره کرامت ذاتی انسان تبیین و اثبات کنم. و نکته دوم این است که نقد هایی که به نظرم می رسد نسبت به نظریه رقیب و اشکال هایی که در آن وجود دارد را مطرح میکنم.

اما سمت و سوی بحث به شکلی پیش رفت که من فعلا بحث خودم را کنار می گذارم و یک مقداری منقّح شدن موضوع صحبت می کنم. بنظرم بحث را از مقدمات بعیده شروع کردیم و در یک فرصت کوتاه یک ساعت یا یک ساعت و نیم توقف در مقدمات بعیده برای ما در این جا مانع خواهد بود که به یک نتیجه روشنی دسترسی پیدا کنیم.

1ـ موضوع بحث:

واقعا ما دنبال چه چیزی هستیم در این بحث؟ ما مشکلی که داریم، این است که اگر کرامت، کرامت ذاتی است، همه انسان ها از نظر برخورداری از این کرامت با هم مشترک هستند. نه جنسیت ـ ذکورت و انوثت ـ دخالت دارد و زن و مرد هر دو از این کرامت برخوردارند. نه ملیت دخالت دارد و نه دین دخالت دارد. در این کرامت به همان میزانی که شخص دین دار از کرامت ذاتی برخوردار است، شخصی که فاقد دین حق است، او هم از کرامت ذاتی برخوردار است. این در صورتی است که قائل به کرامت ذاتی شویم. و اما اگر قائل به کرامت ذاتی نشدیم. می تواند نظریات متعددی مطرح باشد. اما آن چه که فعلا در فضای فکری دینی جامعه ما مطرح است، این است که کرامت برای انسان ناشی از دین داری اوست و کسی که دین حق را نمی پذیرد برخوردار از کرامت نیست.

بحث درباره این دو جمله است. خیلی نیازی نیست ما موضوع و دامنه بحث را گسترده بگیریم تا در استنتاج و نتیجه گیری دچار مشکل بشویم.

2ـ انکار کرامت ذاتی

برای روشن شدن موضوع یکی از دیدگاه هایی که یکی از علمای بزرگ در جامعه خودمان که از شخصیت های محترم اند را برای شما می خوانم. ببینید دو دیدگاهی که وجود دارد، چگونه است ـ البته قاعدتا جناب آقای دکتر ضیائی فر شایسته بود که این موضوع را در تنقیح موضوع ابتدا می فرمودند، من این قسمت را از طرف ایشان نیابت می کنم – این فرمایش را ملاحظه کنید:

آن گاه انسان خلیفه الله است که حرف مستخلف عنه را بفهمد. انسان خلیفه خداست، و خدا می شود مستخلف عنه . ارزش انسان به خلیفه الله بودن است. و خلافت به این است که “بفهمد” خدا چه می گوید. چون خلیفه است و جانشین است. و ثانیا آن را «اجرا» کند. دستورات الهی را اجرا کند.و اما اگر جای او بنشیند. یعنی جای مستخلف عنه، صندلی او را بگیرد و نان خلافت بخورد. ولی حرف خودش را بزند، کالانعام بل هم اضل می شود. این خلیفه الله نیست. وقتی خلیفه الله نبود کرّمنا شامل او نمی شود. لقد کرمنا بنی آدم شامل چنین شخصی نیست. بل هم اضلّ شامل او می شود. کرامت انسان در قلمرو دین شناسی و دین پذیری است ولی اگر خود را از دین جدا کرد با چه دعوت نامه ای می توان به کرامت او فرمان داد؟ منشاء کرامت «دین» است.

این دیدگاهی است که به عنوان دیدگاه رقیب در این جا از آن نام می برم. و همه بحث و گفت و گو ها درباره کرامت ذاتی این است که کرامت برای” انسان به علاوه دین” است؟ یا کرامت برای “خود انسان” است؟ چه به علاوه دین و چه منهای دین، تفاوتی در کرامت ذاتی پیدا نمی شود. این اصل بحث است.

3ـ کرامت انسان، نه هر موجود زنده

و اما آن چه را که بنده در این جا ادعا می کنم و در صدد اثبات آن هستم این نکته است که کرامت ذاتی برای انسان از جهت انکه انسان است لذا با آن نحو کرامتی که جناب آقای غرویان اشاره فرمودند، که منشاءش حیات و زندگی باشد. که آن شامل همه موجودات زنده می شود. موافق نیستم. موضوع بحث ما انقدر مسئله گسترده و وسیع نیست. ما از بحث کرامت در «انسان» بحث می کنیم و امتیاز انسان در کرامت را می خواهیم ببینیم که بعد اقتضائات خاص حقوقی قهرا خواهد داشت. و مبداء و منشاء برای حقوق است. حیات در همه موجودات زنده هست. حالا یک مرحله از کرامت بفرمایید در هر موجود زنده ای دارد و آن موجب انکار نیست. کرامت انسان چرا؟ انسان بما هو انسانٌ ، نه انسان بما هو حیٌ. نه انسان بما هو نباتٌ. بلکه انسان بما هو انسانٌ. یعنی انسان از جهت انسان بودن چه کرامتی دارد؟ کرامت را به معنای شرافت، به معنای بزرگی، به معنای امتیاز، هر معنایی که بخواهید بگیرید فرقی نمی کند. بالاخره انسان کرامت پیدا می کند وجه این کرامت در انسان چیست؟ نیازی هم به آن بحث های انسان شناسی که اشاره فرمودند و جزء خیلی مقدمات بعیده است نیست که از آن جا شروع کنیم.

4ـ منشاء کرامت انسان

ما از همین جا شروع می کنیم که انسان نسبت به موجودات دیگر امتیازی دارد یا ندارد؟

عقل بشر امتیازی برای بشر هست یا نیست؟

اراده امتیازی برای انسان هست یا نیست؟

احساسات، عواطف و گرایشات که در وجود انسان است، امتیازی برای بشر هست یا نیست؟

این ها را به عنوان اصول موضوعه در این جا تلقی باید بکنیم، که انسان دارای امتیازاتی هست، و فعلا در صدد اثباتش هم نباشیم. چون احتیاج به بحث ها و گفت و گو های دیگری دارد. و این ها به نظرم جزء اصول مشترکی است که ما در این بحث ها داریم.

حالا انسان با این امتیازات. سوال این است که این امتیازات موجب کرامتی برای انسان می شود که به تبع حقوق خاصی را هم ایجاب کند یا نه؟ این بیان مسئله به لحاظ «جنبه عقلی»است .و به لحاظ «جنبه نقلی»، آیات و روایاتی که در این باره وجود دارد باید بررسی شود.

5ـ عقل و کرامت انسان

اما از جنبه عقلی: بله، خود این امتیازات بشر موجب کرامت اوست. چرا؟ دلیلش این است که ما بر این اعتقاد هستیم که هر “استعداد” در هر موجود سند طبیعی برای یک «حق» است. هر استعدادی منشاء برای یک «حق» می شود. چرا انسان حق فکر کردن دارد؟ چون خداوند به او قدرت فکر کردن داده است. این استعداد در انسان هست. و این استعداد انسان وقتی ضمیمه شود به قاعده” حکمت الهی”، که ما خداوند را حکیم می دانیم، نتیجه این می شود که خداوند بیهوده این قدرت و ظرفیت ویژه را در اختیار انسان قرار نداده است. هم قدرت فکر کردن داده باشد و هم بگوید فکر را تخطئه کنید! قفل بزنید! این با حکمت الهی سازگار نیست.

هر استعداد طبیعی سند یک «حق» است. وقتی خداوند به انسان قدرت فکری و عقلانی داده. خود این به تبع حقوق فکری را برای انسان می آورد و منشاء یک کرامت می شود. خداوند به انسان اراده داده است. ولی ایا ممکن است خداوند از یک طرف اراده به انسان بدهد و از طرف دیگر به دولت ها و حکومت ها و یا به انبیاء گفته بگوید که این اراده را سرکوب و نابود کنید و اجازه ندهید بر اساس اراده کسی انتخاب بکند ؟ این با حکمت الهی نمی سازد.

بیان قرآن کریم حتی نسبت به پیغمبراکرم این است: ولو شاء ربک لآمن من فی الارض کلّهم جمیعا.اگر خدا می خواست همه انسان ها را مؤمن خلق می کرد. واراده و انتخاب را در گزینش کفر و ایمان از انسان می گرفت.و انسان ها را بر هدایت خلق می کرد. خداوند این کار را نکرده پس نخواسته است. بعد از این که خداوند می فرماید این کار را نکردم. یک نتیجه خداوند می گیرد و آن نتیجه این است که: افأنت تکره الناس حتی یکونوا مؤمنین. حالا تو می خواهی مردم را اکراه بکنی بر ایمان؟ ما وقتی اراده دادیم، این اراده را پیغمبر هم حق ندارد نابود بکند و از بین ببرد با اکراه خودش. افأنت تکره الناس حتی یکونوا مؤمنین. این اراده باید بماند.

البته یک سوالی البته مطرح می شود که بر این اساس آیا قلمروی و حد و مرزی در این جا وجود دارد یا ندارد در استفاده از آزادی ها، کیست که هیچ گونه حدومرزی را به رسمیت نشناسد؟ والبته گاه محدود نبودن این حقوق با کرامت انسان در تضاد هست . ولی این یک بحث ثانوی است.

پس در قدم اول «مبنای کرامت» را باید اثبات کرد. در قدم دوم «رابطه کرامت با حقوق انسان» را باید اثبات کرد. در قدم سوم باید مشخص کرد حقوق برخاسته از کرامت انسان دارای چه محدودیت هایی است.

6ـ قرآن و کرامت انسان

اگر کسی این مشی را بپیماید این یک شیوه بحث عقلی و فلسفی است. اگر کسی اعتمادی به این مباحث عقلی و فلسفی ندارد، و چشمش به آیات و روایات است و دلش به بیان قرآن آرامش پیدا می کند. با او صحبت می کنیم و می گوییم قران فرموده است : لقد کرمنا بنی آدم. بنی آدم را ما کرامت دادیم. در اینجا خدا نفرموده که ما به “مومنان” کرامت دادیم. آیه این نیست. ایه کرامت “بنی آدم” است.

و این عموم و گستردگی بنی آدم را نمی توان اختصاص داد به خصوص مسلمان ها و خصوص مومنان. این تقیید و تخصیص با ظاهر آیه سازگار نیست ایا شما می توانید یا ایها الناس را که در قرآن آمده، معنا بکنید به یا ایها الذین آمنوا؟

در این جا هم سخن از بنی آدم است. کرمنا بنی آدم. علاوه بر این که بنی آدم خودش نشان دهنده گستردگی کرامت است، ادامه آیه هم نشان می دهد که این کرامت بر همه انسان هاست، لذا در ادامه می فرماید و حملناهم فی البر و البحر. روشن است که حملناهم فی البر و البحر اختصاص به مومنین ندارد. قدرت حرکت انسان روی زمین و در دریا برای همه انسانهاست . و رزقناهم من الطیبات.این هم اختصاص به مومنین ندارد پس خود ادامه آیه هم همان عموم و شمول را نشان می دهد. اگر کسی این استدلال ها را هم نمی فهمد و نمی تواند بگیرد به او می گوییم که این تفسیر المیزان و علامه طباطبایی است. که در ذیل آیه تصریح می کند که این کرامتی که در این آیه مطرح است شامل کفار هم می شود.

خب آیات در این زمینه هست و روایات هم در این زمینه وجود دارد. این یک بحث ثانوی است. کرامت ذاتی به اتکای منابع خاص دینی.

اگر ما نه در آن مرحله اول بحث مان به نتیجه برسد یعنی اگر بحث عقلی را کسی عقیم بداند و اگر در مرحله دوم بحث مان به نتیجه نرسد و اگر کسی بگوید نه در برابر این آیه، آیه بل هم اضل” هم داریم.- من در نوبت بعد ارتباط بین این آیات را ان شاء الله توضیح خواهم داد.- و از قرآن هم چیزی نمی فهمیم. آن وقت نوبت به مرحله سوم می رسد:

ما انسان ها می خواهیم زندگی کنیم در روی این کره خاکی. آیا بدون قبول کرامت انسان ها ـ کرامت عام و ذاتی برای همه انسان ها، بدون هیچ گونه تمایزی از نظر جنسیت و ذکورت و ملیت و دین و مذهب و امثال این ها ـ آیا امکان هم زیستی بین انسان ها وجود دارد؟ اگر مبنای کرامت را بگذاریم کنار چه چیزی را می خواهیم جای گذاری کنیم؟. آن هایی که نشستند و اعلامه جهانی حقوق بشر را نوشتند آن ها به دنبال نشان دادن یک راه حل عملی در شرایطی بودند که جنگ جهانی انسان ها را در دنیا به ستوه آورده بود و در مخاطره بیداد و تبعیض بودند در آن فضا پناه بردند به مبنای کرامت. آن ها از نگاه فلسفی در صدد اثبات این مطلب نبودند. آن ها یک نگاه انسانی به معضلاتی که جامعه بشری را تهدید می کند داشتند .

اگر کرامت ذاتی نباشد حالا بفرمایید ببینیم پیشنهاد جایگزین شما در باب حقوق برای مبنای هم زیستی انسان ها چیست؟ چیزی که بتواند مشکلات زندگی بشر را کاهش بدهد.

این مرحله سوم بحث است که ما در این جا هم نگاه اسلام را داریم. من نگاه اسلام را فقط در آن بخش دوم نمی گویم. وقتی می گوییم: ” اسلام” آن استدلال عقلی هم اسلام است. آن استناد به قرآن هم اسلام است. آن تجربیات بشری هم برای کاهش الام بشر اسلام است. چون اگر دیدگاهی را به اسلام انتساب بدهیم که در عمل مشکل ساز برای زندگی بشر باشد این انتساب غلط است. چیزی که در عمل بر مشکلات انسان ها می افزاید و انسان ها را دچار مشکل می کند. چنین چیزی را به اسلام نمی شود نسبت داد.

خدا رحمت کند حضرت امام را در آن نامه ای که به آیت الله قدیری نوشته بودند. نظر ایشان را نقد کرده بودند و فرموده بودند این طور که تو می گویی ما باید به دوره کوخ نشینی برگردیم. و این ها را به اسلام نمی شود نسبت داد. اصلا تجربه بشری یکی از ملاک هایی است که ما را به این که چه چیزی را به اسلام می توانیم نسبت بدهیم یا نمی توانیم نسبت بدهیم. خیلی مؤثر است. این چارچوبی است که فکر می کنم خوب است که مقداری که فرصت داریم صحبت بکنیم. عذر می خوام…

*   *   *  *  *

نوبت دوم

باسلام مجدد،

پیش از این که فرمایش جناب آقای دکتر ضیائی فر را دنبال کنم ، من با برداشت آقای دکتر موافق نیستم. ایشان تلقی شان این بود که عرایض بنده و فرمایشات حضرت آقای غرویان تقریبا با هم موافقت دارد، در حالیکه این طور نیست.

7ـ نقد نظریه کرامت ذاتی به استناد ایمان فطری

حالا فهرست وار خیلی سریع نقاطی که مورد اختلاف نظر هست در مطالبی که ایشان الآن مطرح کردند را خدمتتان عرض می کنم:

الف) توجیه غیر وجیه

اولا – بهرحال هر چند نمی خواستم اسم اشخاص در این جا برده شود ولی برده شد – آنچه که حضرت آقای جوادی فرمودند با این توضیحات اقای غرویان قابل توجیه نیست، این که ما بگوییم که مقصود ایشان از کرامتِ بر مبنای دین یعنی این که همه انسان ها دارای دین هستند ولذا و لقد کرمنا بنی آدم هم شامل همه انسان ها می شود. این طور نیست چون تصریح کرده اند دیگر:

 آن گاه انسان خلیفه است که اولا حرف مستخلف انه را بفهمد. «بفهمند». آیا همه مردم عالم حرف خدا را می فهمند؟ و ثانیا آن را اجرا کند. که این دیگر مشکل تر است. الآن مردم چین و هند را شما می فرمایید دارند حرف خدا را اجرا می کنند؟ این فرمایش ایشان ناظر بر آن دین فطری نیست که در همه انسان ها وجود دارد. تصریح می کنند به این که دین حق را بپذیرد یعنی دین اسلام را به معنای خاص کلمه بپذیرد. و اضافه کرده اند : و اما اگر جای او بنشیند و نان خلافت را بخورد ولی حرف خودش را بزند.و….. این نگاهی که ایشان دارند به مسئله این طور است و قابل توجیه نیست.

ب) اثبات کرامت بالقوه

و اما نکته دیگر این که حالا ایشان نفرمودند. ولی حضرت آقای غرویان اگر این مطلب را بفرمایند که ملاک کرامت همان دینداری فطری است ، قابل قبول نیست و به این وسیله نمی توان اثبات کرامت برای انسان کرد . چون دین فطری دین “بالقوه” است. نه دین بالفعل. شما افرادی را که بالفعل کافر هستند، بالقوه می گویید در فطرت شان خداشناسی وجود دارد. اگر دین شد«بالقوه» یعنی ملاک کرامت بالقوه است .اگر ملاک کرامت بالقوه شد احکام کرامت هم می شود بالقوه. در حالیکه ما می خواهیم کرامت «بالفعل» را اثبات کنیم.تا احکام کرامت بالفعل در حقوق اثبات شود . با کرامت بالقوه اثبات کردن چیزی به دست نمی آید. چون پاسخش این است که اگر کرامت بالفعل برای کفار محقق نشده است قهرا انان از نظام کرامت و حقوق برخوردار نخواهند بود. و این مشکل را حل نمی کند.

ج) تعمیم کرامت

نکته دیگری که می خواهم خدمت ایشان عرض کنم این است که اصلا ایمان ملاک برای کرامت ذاتی نیست. جهتش این است: اگر بناست بر اساس ایمان، کرامت ذاتی تعریف بشود، چرا شما اجنه را نمی گویید دارای کرامت اند؟ مگر بین آن ها مومن وجود ندارد؟ مگر قرآن تصریح نمی کند که این ها آمدند سوالات خودشان را از پیغمبر کردند؟ آن ها هم بین شان مسلمان وجود دارد. چرا آن ها را مشمول کرامت و احکام قرار نمی دهید؟ ملائکه چطور؟ ملائکه مؤمن هستند یا نیستند؟ چرا بحث را روی کرامت ملائکه نمی بریم؟ بحث فقط روی کرامت «انسان» است. شما باید امتیاز انسان را نشان بدهید. اگر از مشترکات انسان و موجودات دیگر، چه حیاتش و چه ایمانش مایه بگذارید، این جا مسئله کرامت انسان پاسخ خودش را پیدا نمی کند. و این مشکل سوم است.

د) مومن پنداری کافران

اما مشکل چهارم، راه حلی که ایشان نشان دادند این است که کرامت را بر مبنای «ایمان» و ایمان را برای همه قرار می دهیم. و بعد می گوییم همه انسان ها برخوردار از «دین». پس همه انسان ها برخوردار از «کرامت». خوب افرادی که دین و ایمان ندارند چه؟

پاسخ جناب غرویان این بود که ما انسان ها در باره دین دیگران نباید قضاوت کنیم. نباید به کسی بگوییم تو دین نداری. در نگاه ما همه انسان ها دارای دین هستند. پس برخوردار از کرامت. پس برخوردار از حقوق. خوب این مطلب اگر اینجا گفته شود باید همه جا گفته شود. چرا جاهای دیگر که می رسید احکام کفر را مترتّب می کنید؟ مثلا آیا کافر از مسلمان ارث می برد یا نه؟ می گویید ارث نمی برد. ازدواج با کافر چطور؟ جایز نیست. احکامی هست بین تفاوت های بین مسلمان و کافر. آن جا که می رسید راحت می گویید که کفر قابل شناسایی است. هر کسی که شهادت به وحدانیت خدا و شهادت به رسالت پیغمبر ندهد می شود کافر. و احکام کفر را بر او مترتّب می کنیم ولی این جا که رسیدید می گویید کفر را نمی توانیم تشخیص دهیم.! اصلا همه انسان ها مومن هستند !. یعنی ایمان «بالقوه».کفار منشاء اثر برای ایمان بالفعل بشود !. این مطلب قابل قبول نیست.

8ـ مشروعیت جهاد برای دفاع از حقیقت

نکته دیگری که ایشان در ضمن آوردند و بی ارتباط به بحث هم نیست این است که فرمودند که بهرحال ما در جهاد ابتدایی دفاع از «حقیقت» می کنیم. آن هم دفاع است. مثل جهاد دفاعی ولی دفاع از حقیقت. و برای دفاع از حقیقت، مثالی که زدند یکی دفاع از توحیدبود .

خوب حالا اگر کسی هست که توحید را حقیقت نمی داند. تشخیص او در حقیقت با تشخیص بنده و جناب عالی در حقیقت متفاوت است. چه مجوزی وجود دارد برای جهاد؟ چرا فهم ما ملاک تشخیص حقیقت برای دیگران باشد؟ فهم ما برای خودمان ملاک تشخیص حقیقت باشد و بر مبنای ان اعتقاد پیدا کرده و عمل کنیم ایرادی ندارد، اما ایا همه مردم عالم حقیقت را باید از ما بیاموزند.؟دیگران هم که با ما سر جنگ دارند حرفشان همین است اتفاقا ! آن ها هم همین ادعای ما را می توانند داشته باشند؛ که حقیقت همان است که ما می گوییم و شما باید تسلیم ما بشوید.! ما می گوییم اگر حقیقتی را که ما می گوییم دیگران نپذیرید؛ نوبت به جنگ میرسد . آن ها هم می گویند اگر حقیقتی را که ما می گوییم نپذیرید؛ جنگ. ما اول می گوییم اول احتجاج

می کنیم بعدجنگ می کنیم. آن ها هم ممکن است بگویند اول بحث می کنیم بعد اگر نپذیرفتید، جنگ می کنیم. الکلام، الکلام.

هر چیزی را شما چه به نام حقیقت و و یا غیر حقیقت توحید و غیر توحید و هرکدام از مقدسات را که نام می برید، نام ببرید و نشان بدهید که که با ملاک و منطق نزاع بین انسانها ، خاتمه پیدا می کند و اگر ما گفتیم ، طرف مقابل دیگر به این منطق نمی تواند مراجعه کند.

9ـ ضرورت منطق مشترک

ما فقط و فقط در این جا برای مجاب کردن انسانهای دیگر یک منطق بیشتر نداریم منطقی که برای ما و دیگران “برابر” باشد و بر اساس ان همگان بتوانند رفتار یکدیگر را نقد کنند و آن منطقی است که امیرالمؤمنین به امام مجتبی (ع) فرمودند: یا بنی اجعل نفسک میزاناً فیما بینک و بین غیرک.فرزندم خودت را میزان برای بین خود و غیر خود قرار بده و فاحبب لغیرک ما تحب لنفسه. آن چه را که برای خود می پسندی برای دیگران هم بپسند و اکره لهم ما تکره لها. هر چه را که برای خود نمی پسندی برای دیگران هم نپسند.

ما باید یک منطق مشترک پیدا کنیم. با این معیار که ما دفاع از حقیقت می کنیم و هرکسی حقیقت را به تشخیص ما نمی شناسد ما با او جهاد می کنیم و او را می کشیم. هرگز بشریت روی صلح و عدات را نخواهد دید . خوب بفرمایید ببینم این منطق با منطق داعش چه فرقی می کند؟ نتیجه اش چه فرقی می کند؟ ما البته آن ها را بر باطل می دانیم. ولی آن ها هم افرادی هستند که ما را بر باطل می دانند. بالاخره شما چه راه حلی در این مرحله ارائه می کنید؟ این اختلاف به نظر بنده در این جا اختلاف نظر جدی است.

10ـ نظریه کرامت در هاله ای از ابهام

و اما از این چند دقیقه پایانی من استفاده دیگری هم می خواهم بکنم و آن این است که ما بحث کرامت انسان در یک مسیری قرار گرفته ایم. که این مسیر آینده روشنی ندارد جهتش این است: سال 1357 انقلاب اسلامی ایران به رهبری حضرت امام به پیروزی رسید. بلافاصله بعد از گذشت حدود پنج ماه مجلس تدوین قانون اساسی تشکیل شد. کسانی که سن و سال شان در حدود بنده است یا بیشتر این تجربه عینی را به خاطر دارند. شخصیت اول در جامعه ما از نظر فکری و علمی شهید مطهری بود. در بین علما. شهید مطهری شخصیت اول بود. در همان ردیف تقریبا مرحوم شهید بهشتی رضوان الله تعالی علیهما. ما آن موقع وقتی کتاب های این بزرگان را می خواندیم انان به عنوان پیشوایان فکری می آمدند آینده حکومت و نظام را ترسیم می کردند خیلی به سهولت و با صراحت از کرامت انسان صحبت می کردند. نمونه اش کتاب نظام حقوق زن در اسلام که من آورده ام این جا ولی وقت نیست بخوانم. شهید مطهری آن جا بحث کرده و استقبال کرده که مبنای اعلامیه جهانی حقوق بشر کرامت ذاتی انسان است و خیلی عالی غربی ها این پایه گذاری را کرده اند و درست فهمیده اند. البته ایشان بعد این اشکال را می کند که آن ها به لحاظ فلسفی از اثبات کرامت عاجز و ناتوان هستند ولی پایه درستی گذاشتند.کرامت پایه و اساس حقوق بشر است. خیلی راحت از کرامت ذاتی و حیثیت ذاتی در آثار ایشان دفاع شده است . شما در اثار ایشان جستجو کنید ببینید چقدر ایشان بحث از حیثیت ذاتی انسان و کرامت انسان می کند. ما با این سرمایه تا انقلاب آمدیم

مجلس خبرگان که تشکیل شد، شهید بهشتی آمد و شروع کردند به تدوین قانون اساسی با عده ای از علما. در این مرحله هر چند در پیش نویسی را که مرحوم دکتر حبیبی نوشته بود در پاریس. بحث کرامت انسان نبود و اصلا مطرح نشده بود. ولی شورای انقلاب ان پیش نویس را بعد تکمیل کرده بود و موضوع کرامت انسان را در ان اورد و سپس همان را آوردند در جلسه خبرگان مطرح کردند و به بحث گذاشتند. اصل دوم قانون اساسی مطرح شد

خود شهید بهشتی از این بحث دفاع کرد اصول دین و اصول مذهب که پنج تا بود شهید بهشتی کرد شش تا. اصل دوم قانون اساسی را ببنید. جمهوری اسلامی نظامی است بر پایه بحث اعتقاد به خدا را مطرح کرده. مسئله وحی را و استفاده از رهنمود انبیاء را مطرح کرده  مسئله عدالت را مطرح کرده  مسئله استمرار حیات انسان بعد از مرگ را مطرح کرده. مسئله امامت را مطرح کرده

بعد از ایین پایه های پنج گانه از کرامت انسان به عنوان پایه ششم نظام نام برده شده است. این را به عنوان پایه ما پذیرفتیم. و همان جا آقای بهشتی بحث کرد و بعضی از اعضای دیگردر خبرگان که این به معنای این است که هیچ قاعده و قانونی در جمهوری اسلامی که منافات با کرامت انسان داشته باشد تصویب نخواهد شد. این تا این جا کار پیش آمد بعد چه شد؟ بعد از یکی دودهه که گذشت ما شروع کردیم به هبوط و سقوط. و گفتیم که این حرف ها با دین و مذهب نمی سازد !. حالا نوشته بودیم و تصویب کرده بودیم و رأی داده بودیم!. پس چی؟ گفتند هر کسی که دین دارد کرامت دارد. هرکسی هم که ندارد، کرامت ندارد. غیر از این که دین نداشته باشد چه؟ غیر از این یک راه دوم هم وجود دارد و آن هم کسانی هستند که شهروند جمهوری اسلام بشوند. آن ها را هم ما بهشان کرامت می دهیم. اگر که شهروند نشدند بهشان کرامت نمی دهیم.

یک نمونه رسمی و معتبر در نظام جمهوری اسلامی که شاهد این چرخش تئوریک است کتاب نظریه حقوقی اسلام از ایت مصباح یزدی و سخنرانی های قبل از خطبه ایشان است که در ان امده است :

ملاک کرامت تن دادن به نظام اسلامی است. و تمام کسانی که نظام اسلامی را می پذیرند دارای حقوق اجتماعی یکسان هستند. البته شرط دیگر برخورداری از چنین کرامتی، انسانیت انسان است یعنی برای حیوانات وضع نمی شود. دلیل مهم یا شرط عمده برای اثبات کرامت پذیرش نظام اسلامی و احترام به قوانین اسلام است. قوانین آن است. با پذیرش عضویت در چنین جامعه ای تمام حقوق فرد شامل فرد می شود. بعد چنانچه شخص با اختیار خود از تابعیت این نظام خارج گردد یا در صدد براندازی باشد، “تمام حقوق” او اعم از حق کرامت یا حقوقی فرعی دیگر ساقط گردد.

یک بار دیگر این جمله را بخوانم: ” چنانچه شخص با اختیار خود از تابعیت این نظام خارج گردد، یا در صدد براندازی باشد- نه اقدام به براندازی کند. همین که در در صدد باشد – تمام حقوق او اعم از حق کرامت یا حقوقی فرعی دیگر ساقط می گردد.”

ما پس از ان پیشینه فعلا به این جا رسیده ایم !، حالا اگر این جوری ما “در صدد بر اندازی بودن” را هم کافی بدانیم برای انکار همه حقوق. ویا بیرون رفتن از تابعیت نظام را مبنا قرار دهیم، ایا حکم اعدام صادر کردن برای افراد ویا محروم کردن از حقوق اولیه دشوار است ؟

ادامه در صفحه بعد چنین است : “خلاصه آن که انسان دارای حق کرامت و احترام است به شرط آن که زمینه این کرامت را برای خویشتن فراهم سازد و در مسیر تکامل و رشد قدم بردارد.”خب معلوم است که یک کسی ممکن است بنده و جناب عالی را بگوید شما در مسیر رشد و تکامل قدم بر نمی دارید. به کرامت خودتان پشت پا زدید. پس از هیچ حقی هم برخوردار نیستید. کاری دارد مگر؟ مگر کم در دنیا این گونه حوادث وجود دارد؟ و در ادامه می گوید: حال چنانچه شخص مسلمان نباشد دست کم می بایست تابعیت این نظام را بپذیرد. و آن گاه از حقوق اجتمای و شرایط نظام برخوردار است. در صورتی که از تابعیت این نظام خارج گردد. یا در اندیشه مبارزه با یک نظام حق باشد. مانع تکامل خود و دیگران شده و برخلاف نظام آفرینش قدم برداشته و در این حالت دلیلی ندارد که هم چنان از حق کرامت و حقوق اجتماعی برخوردار باشد. بقای این حقوق برای مفسدان فی الارض و توطئه گران به سقوط نظام می انجامد.”

دقت می فرمایید. یعنی از آن جا شروع می شود و آخرش هم عنوانش، عنوان مفسد فی الارض بودن و منحرف بودن است.

این سیری است که ما به لحاظ نظری داریم می پیماییم. و امید وار هستیم که به جاهای خطرناکی ان شاءالله نرسید و توجه و تنبه پیدا بکنیم که داریم چه کار می کنیم و وضع ما در واقعیت چگونه است.

ما یک اصولی داشتیم. یک مبانی داشتیم. این اصول و مبانی را متفکرین اسلامی مطرح کرده اند.

مرحوم علامه طباطبایی در دو جای المیزان این مطلب را من یادم است و الآن هم این جا آدرسش را دارم ولی فرصتش نیست. ان اکرمکم عند الله اتقیکم را ایشان تصریح کرده که این مربوط می شود به تقوایی که خدا حساب می کند و حسابش دست من و شما هم نیست. ربطی به ارتباطات اجتماعی و حقوق اجتماعی افراد ندارد. اینکه چه کسی پیش خدا مقرب تر و عزیز تر است و تقوای بیشتری داشته باشد. تأثیری بر مسائل حقوقی ندارد.

من آن چه را که می خواهم عرض بکنم این است که اولا کرامت ذاتی قابل دفاع است از نظر مبانی اسلامی. ثانیا اگر این مبنا قابل دفاع نباشد ما باید مبنای جایگزین را معرفی کنیم. بالاخره به دنیا بگوییم ما طبق چه مبنایی و منطقی با شما حرف می زنیم. توقع و انتظار حقوق داریم. آن منطق جایگزین را باید معرفی کنیم. و ثالثا جریان عمومی بحث کرامت واقعا در جامعه ما دچار چالش است. و باید متفکرین جامعه ما و اندیشمندان بهرحال این معضل را حل کنند و پاسخ روشنی داشته باشند. و به مردم بگویند که واقعا مبنای ما در باب کرامت چیست و چگونه عمل می خواهیم بکنیم. و چگونه عمل می کنیم. تا کی باید استخوان لای زخم گذاشت و در لفافه صحبت کرد. این ها مطالبی است که وجود دارد و ما نمی توانیم این مطالب را به هر تقدیر نادیده بگیرید

*   *  *  *   *

نوبت سوم

پاسخ چند پرسش

نسبت به این ما اول انقلاب یک اصولی و یک مبانی را مطرح کردیم و حتی تا قانون اساسی هم پیش بردیم یعنی تثبیت کردیم در نظام حقوقی خودمان و بعد در ادامه دچار مشکل شدیم علل و عوامل چیست؟ خب این یک بحث گسترده ای می خواهد و از موضوع بحث ما خارج است. بهرحال در مقام عمل مابا مشکلاتی مواجه شدیم و یکی از مشکلات این است که به هر دلیلی ما ان متفکرانی که با شهادت مثل مطهری و بهشتی و باهنر و امثال این ها داشتیم وقتی که از دست دادیم در یک خلاء قرار گرفتیم و بعد سعی کردیم آن خلاء را پر کنیم ولی چون از آن جنس متفکرین افرادی را نداشتیم، از یک جنس دیگری را آوردیم و این ها کاملا با هم دیگر متفاوت بودند.و ابتدا شاید این تفاوت ها خیلی برای ما محسوس و ملموس نبود و گفتیم این ها هم صاحب نظر هستند در امور اسلامی ، ولی به مرور زمان معلوم شد که تفاوت های جدی وجود داردو بهرحال متأسفانه ملاحظه کاری هم که در مورد برخی از علما و هم صنفان بنده وجود دارد نتیجه اش این شد که بسیاری از مسائل مسیر دیگری را طی کند و خیلی از افراد هم که این مسئله را می دانند ترجیح بدهند که سکوت کنند.

این خود یک قصه و ماجرای طولانی دارد ربطی به این موضوع هم ندارد این یک موضوع ریز و کوچک است. اگر ما بخواهیم از این نوع مسائل فهرستی تهیه کنیم که بالاخره باید هم بکنیم بعد از سی و پنج سال مبانی و اصولی که مطرح کردیم چه بوده و بعد در تک تک این موارد به لحاظ نظری به کجا رسیدیم …. و این بحثی که در مقام عمل در چه مواردی نتوانستیم، اصلا یک بحث جدایی است و من کاری به جنبه های عملی قضیه اصلا در این جا ندارم.ممکن است که خیلی از موانع عملی جلوی اجرای یک اصل قانون اساسی را بگیرد یا ما را به اهداف خودمان نرساند. آن جای نگرانی ندارد. آن چه جای نگرانی دارد این است که مسیر تغییر کند به لحاظ مبانی و در برخی از موارد این اتفاق افتاده است.

و اما آن برادر عزیزی که درباره مقاله صحبت کردند، خوب این جا ما اصلا در فضای آن مقاله بحث نمی کنیم، ایشان اشاره کردند به مقاله من در نزدیک به10سال قبل که کنگره کرامت انسان برگزار می شد، آن جا یک مقاله ای در آن جا ارائه کرده بودم و یک نظریه خاصی درمورد کرامت مطرح کرده بودم که اشکال این برادر گرامی ناظر به آن هاست نه ناظر به بحث امروز این جا صورت گرفته و من اصلا در بحث امروز وارد آن بحث نشدم چون معتقد هستم که ما همین مسئله کرامت ذاتی انسان که شایع و رایج هست رو همین را هم داریم از دست می دهیم تا چه رسد به این که بخواهیم یک نظریه جدیدی را هم ابداع بکنیم.

چه بهتر که همین را و مبانی اش را در جلسات و بحث ها تثبیت بکنیم تا بعد به مراحل دیگر برسیم. اما آن چه را که جناب آقای معتمدی فرمودند: که «بل هم اضل» چگونه با کرامت ذاتی سازگار است؟

ببینید” بل هم اضل”، یعنی این ها آدم های گمراهی هستند و حتی اضل از انعام. حرفی که در قرآن کریم هست این است که این ها اضل اند. اضل از چی؟ اضل از چهارپایان. و این از جمله قضایایی است که قیاساتها معها.خوب معلوم است چهار پایان که عقل و خرد برای تشخیص ندارند. انسان است که قدرت تشخیص دارد و اگر از قدرت تشخیص خود استتفاده نکند اضل از حیوانات است. این یک قضیه برهانی است.و برای اهانت کردن نیست. یعنی بل هم اضل را ما نباید یک اهانت برای شخص تلقی بکنیم. کسی که عقل خود را به کار نمی برد چون که صدر آیه این است که: لهم قلوب لا یفقهون بها و لهم اعین لا یبصرون بها و لهم اذان لایسمعون بها. این ها کسانی هستند که نمی توانند بشنوند حقیقت را. نمی خواهند ببینند. نمی خواهند بفهمند. اولئک کالانعام بل هم اضل. این خیلی روشن است و جای بحث نیست . ولی آن که مطرح است این است که حالا همین شخصی که اضل است از حیوانات است. همین شخص به لحاظ حقوق اجتماعی چه وضعی دارد؟ مگر فرعون دست نزد به قتل عام فرزندان ؟ فساد مگر در زمین نمی کرد؟ علا فی الارض و جعل اهلها شیعا ...

ولی در همین فرعون با همه این جنایاتش یک گوهر پاک و ناب وجود دارد. آن این است که خداوند به موسی فرمود: اذهب الی فرعون انه طغی. ولی بعد دستور داد با نرمی با فرعون صحبت کنید تا شاید برگردد : قولا لینا لعله یتذکر او یخشی.

این گوهر در فرعون هست. بالفعل هست – چه استفاده بکند چه استفاده نکند- حتی در همان حالی کهبل هم اضل است. در چهارپایان این امکان نیست ولی در فرعون این امکان هست. جنایت کار ترین جنایت کار عالم را در نظر بگیرید. که این شخص باید به اشد مجازات برسد. که بالاتر از او کسی نیست جنایتی نکرده باشد. آیا یک محکمه صالحه باید رسیدگی کند یا نه؟ حق برخورداری از یک دادرسی عادلانه و یک قاضی بی طرف از حقوق او هست یا نیست؟ بل هم اضل می گوید چی؟ می گوید هر بلایی سرش باورید؟ بالاخره این شخص باید محاکمه بشود یا نه؟ در کجا محاکمه شود؟ آیا حق دفاع دارد یا نه؟ حق دفاع دارد. حق دارد از وکیل استفاده بکند یا نه؟ هر بلایی می خواهیم سرش بیاوریم. چون جنایت بزرگی انجام داده.؟!

حرف این جاهاست. اصلا ما بحث را در واقع داریم منحرف می کنیم که می رویم سراغ برخی از انسان ها که جهنمی اند. خوب جهنمی اصلا به.قعر جهنم هم باید بروند. خیلی خوب. ولی ما در زندگی دنیایی خودمان با این آدم جهنمی باید چه کار بکنیم.؟ این ربطی به بل هم اضل اصلا ندارد. امیرالمؤمنین به دست اشقی الاولین و الآخرین به شهادت رسید. یعنی ابن ملجم. نسبت به ابن ملجم یک دستوراتی دادند. بل هم اضل بود یا نبود؟ این دستورات بحث از این است. شخصی اضل از حیوانات و اشقی الاولین و الآخرین است حضرت فرمودند که با یک ضربه بیشتر او را به قتل نمی رسانید و اگر که خودم زنده بودم خودم درمورد اوتصمیم می گیرم. حضرت می تواند عفو کند می تواند قصاص کند ولی بهرحال همین آدم یک حقوقی داردیا ندارد؟ تا آن وقتی که زنده است. کجا باید سکنا داشته باشد؟ دفاع از خودش بکند، غذای مناسب داشته باشد. بهرحال یک حقوقی برای زندانی وجود دارد یا نه؟ حرف این هاست. خیلی خیلی هم روشن است. بعضی از افراد دوست ندارند همین حرف های روشن را هم بفهمند.