گزارش تکمیلی نشست هفتم با حضور استاد حاج سید حسن خمینی
در آستانه سالگرد ارتحال امام خمینی، هفتمین نشست علمی موسسه مفتاح کرامت چهارشنبه ششم خردادماه جاری با حضور جمع زیادی از فضلای حوزه علمیه قم برگزار شد. در این جلسه استاد حاج سید حسن خمینی نوه حضرت امام و یکی از اساتید دروس خارج فقه و اصول حوزه علمیه قم موضوع «اجتهاد در اندیشه امام خمینی» را به بحث گذاشته و پیامدهای انحراف از مکتب امام خمینی را بررسی کرد که چنین است:
پس از ارتحال پیامبر (ص) جامعه اسلامی با سه رویکرد با مکتب پیامبر مواجه شد. هرچه این فاصله زمانی بیشتر شد این سه رویکرد هم از هم فاصلهشان بیشتر شد. یک رویکرد طرد مطلق بود، ما این را در برخی از رشحات بنی امیه میبینیم، یک بیتی منصوب به یزید است که «لعبت هاشم بالملک فلا خبر جاء و لا وحی نزل».، این رویکرد احیاناً جاهایی هم از ترس مواجهه اجتماعی بروز پیدا نمیکرد، بعضی جاها پررنگتر میشد مثل داستان رده، یک جاهایی هم کمرنگتر میشد. طبیعتا آنها هم برای زندگی خودشان قالبهایی را داشتند، ولی خودشان را از پیامبر و دین اسلام و متون اسلامی بینیاز میدیدند.
رویکرد دوم پذیرش مطلق و غیر مجتهدانه بود. داستان احمد بن حنبل را شنیدهاید که از او سوال کردند که «الرحمن علی العرش استوی» یعنی چه؟ گفت رحمن که معلوم است، عرش هم معلوم است، استوی هم معلوم است، سوال هم بدعت است. این جریان در طول تاریخ اسلام در مقابل یک نحله بسیار بزرگی تحت عنوان «ارایتیون»، یعنی کسانی که با «ارایت؛ نظرت چیست؟» سوالهایی میکردند، قرار داشتند. این نقار به خصوص توسط جریان اهل حدیث شکل گرفته است، اوجش در حنابله است، مالک هم در برههای از زمانها مطرح بود. اینها به نوعی برای سوالات جدید، به دنبال پاسخهای از پیش داده شده میگشتند، اگر پاسخ داشتند میگفتند، اگر پاسخ نداشتند سکوت میکردند.
نگاه سوم نگاه پذیرش مجتهدانه است، نگاهی که ما در مکتب اهل بیت میبینیم. بسیاری از سوالات، دههها و صدههای بعد از بعثت شکل گرفت، ائمه نه تنها آنها را پاسخ میگفتند و پاسخهای جدید میگفتند، بلکه به اصحابشان یاد میدادند که چگونه اجتهاد کنند.
نسبت به هر مکتبی ما با این سه نوع نگاه، بهطور حداقل مواجهیم، یک نگاه تردد مطلق است که یک حادثهای را فقط حادثه تاریخی بداند، بگوید دورهاش گذشت، اگر هم خوب بود در روزگار خودش خوب بود، یکی مانند اهل حدیث نسبت به او تصلب بورزد، و نوع سوم اینکه در آن مکتب اجتهاد کند.
امام بزرگوار ما مکتبی را بر پایه یک جهانبینی و یک ایدئولوژی مطرح کرد. امروز بیست و شش سال گذشته است، اما هرچه جلوتر میرویم این فاصله بیشتر میشود و سوالات جدیدتر میشود، سوالاتی که ممکن است اصلا در آن روزگار مطرح نبوده باشد، یا موضوعات متغیرهای پیدا میشود.
سه نحوه برخورد با این مسئله امکان دارد: یکی این که بگوییم اصلاً مکتب امام مال روزگار خودش بود، برگردیم عقلهایمان را بگذاریم روی هم به دنبال یک مسیری بگردیم، یعنی تردد مطلق. نوع دوم اینکه ما برای هر سوال جدیدی به دنبال جوابهای از پیش داده شده بگردیم، تا یک اتفاقی میافتد برویم کتابی را، صحیفه امام را، یا حتی روایات را باز کنیم و عینا آن متن را به عنوان جواب مطرح کنیم. شیخ طوسی در مقدمه مبسوط از خیلی از اهل حدیث شیعه مینالد، میگوید من وقتی فقه را تبویب و تفریع کردم به شدت مورد نقد قرار گرفتم که چرا دارید تفریع فروع میکنید، شما متن حدیث را بیاور. این از آن روزگار هم بوده است. نوع سوم اینکه ما مبانی، اصول، محکمات و قضایای حقیقیه را باز بشناسیم و با متد اجتهاد در آن اجتهاد کنیم، همان کاری که فقهای شیعه نسبت به مکتب امام صادق کردند، نسبت به فقه پیامبر کردند. این روش سوم چیزی است که بنده اسمش را «اجتهاد در اندیشه امام» گذاشتم و شواهدی هم دارد، بسیاری از اوقات هم اتفاق افتاده است. مثلاً بعد از فوت امام حج دوباره برقرار شد، حتی تغییر موضوع هم نبود، چون آل سعود، که اگر اشتباه نکنم امام در وصیت نامه در باره آنها میگویند: لعنتالله علیهم اجمعین، کماکان سر کار بود، حتی فهد هم بود، به فاصله یک سال و نیم بعد از فوت امام حج دوباره راه افتاد، حجی که به مدت سه سال تعطیل شد، اگر قرار بود همان پاسخ پیش گفته را بعداً هم ارائه بدهیم، خب الی الآن باید حج را تعطیل میکردیم، اما آن روز هیچ کس نگفت که این اتفاق درست نیست. من یک خاطرهای هم در این زمینه دارم که شاید تا به حال نگفته بودم؛ همان ایامی که داشتند قطع رابطه میکردند، امام یک بیانیهای نسبت به آل سعود دادند که خیلی بیانیه تندی بود، مثلاً گویی که اینها کافرند، – عبارتها یادم نیست – من خدمت امام بودم، ابوی ما آمدند، ما به امام میگفتیم آقا، این که راجع به آنها اینجور میگویید، فردا نمیخواهید دوباره با اینها رابطه برقرار بکنید؟! گفتند چرا، مگر ما با بقیه کفار رابطه نداریم، خب این هم یکی مثل آن بقیه. این ارتباط بعدی، خروج از مسلک امام نبود، یک نوع اجتهاد بود که برمیگردد به زمان و تشخیص اینکه شرایط زمانی چیست، شرایط مکان چیست. دقیقا همان زمان و مکانی که امام در اجتهاد نسبت به فقه اهل بیت مطرح میکنند، در اجتهاد نسبت به مکتب خود امام هم مطرح میشود. به عبارت دیگر وقتی سوال جدیدی مطرح میشود شما نسبت به مکتب امام سه نوع روش پیش رو دارید، یکی اینکه این را کلا بگذارید کنار و با عقل خودتان به آن بپردازید. راه دوم اینکه ببنیم جوابی که از پیش داده شده است به این سوال چیست، به دنبال جوابهای صادر شده باشیم، راه سوم این است که بگردیم بر اساس مبانی این مکتب جواب جدید پیدا کنیم، این آن بحثی است که تحت عنوان اجتهاد در اندیشه امام مطرح است.
برای اجتهاد در اندیشه امام طبیعتا باید محکمات این اندیشه را از متشابهات آن بازشناسیم، حجج این مکتب را بشناسیم، اگر یک نفری یک قضیهای را نقل میکند عین همان رجالی که در مورد احادیث خودمان داریم در اینجا هم مطرح است. یک نقدی مرحوم آقای مطهری به ابوهریره دارند، میگویند اصلاً همه آنچه که راجع به او گفته میشود به کنار، اینکه یک نفر یک سال با پیامبر بوده است، به اندازه سی سال روایت نقل کند، این خودش غیر عادی است، لذا یک نفری که در عمرش دوبار امام را دیده است نمیتواند موجی از مبانی را از امام نقل کند. چرا یک وقت میگوید در کتاب امام من این را دیدم، این متفاوت است با کسی که از خود امام نقل میکند. دیگر این که باید بین قضایای حقیقیه و قضایای خارجیه از نظرات امام تفکیک کرد. یک سوالی همیشه مطرح است، دوستان هم شنیدهاند، به این که چرا فقها نهج البلاغه را جدای اینکه سند دارد یا ندارد، در فقه وارد نمیکنند، بهخاطر اینکه نهج البلاغه خیلیهایش قضایای خارجیه است، نه این که العیاذ بالله شان امیرالمومنین از امام صادق پایینتر باشد، اگر احیاناً در یک جنگی امیرالمومنین به فرماندهانش گفت از جناح چپ مثلا حمله بکنید، این به این معنی نیست که هر جنگی که از هر جا بود باید از چپ حرکت کرد، این برای آن صحنه خاص اتفاق افتاده و ما نمیتوانیم از آنها قواعد کلی را استنتاج کنیم.
یکی دیگر از مباحث که در اجتهاد یک اندیشه مهم است، بحث نگاه جامع به یک مکتب است، بگذارید بحث را یک مقدار هم تاریخی بکنیم، ببینید، وقتی نگاه جامع نباشد، چگونه از یک بعد یک اندیشه، یک اتفاقی به مراتب دورتر از هدف بنیانگذار و پایهگذار مکتب شکل میگیرد، این را هم از این جهت دارم میگویم که شاید امروز هم ما به نوعی دچار این مسئله باشیم. یکی از بزرگان شیعه که البته فرقه او (شیخیه) الان از فرق منحرفه به حساب میآید، شیخ احمد احسایی است، شیخ احمد احسایی یک فقیه است با معیارهای امروز میگوییم انحرافی، از نظر ولایتی هم جز ولایتیترین فقهایی است که در آن دوره شکل گرفته است، یعنی اندیشهاش به نظر بسیاری از هم ردههای او به غلو متهم شده است، این مقدار نسبت به اهل بیت ارادتمند است، مال احساء و قطیف هم بوده است، یک ادعاهای خاصی هم داشته است، مثلاً فرض کنید میگفته من از روی متن حدیث میتوانم بفهمم که این متن درست است یا غلط، برای حضرت است یا نیست. میگویند صاحب جواهر که در دوره ایشان جوان بوده است، رفته یک کاغذ کهنهای پیدا کرده است، یک متنی از خودش معادل متون روایات در آورده و برده است به او داده است، شیخ هم دیده و گفته است، این درست است! صاحب جواهر آمده بیرون پاره کرده است و گفته است ایشان همین جوری میگوید. همین شیخ احمد احسایی به جوری مرید و مقلد در ایران دارد که عدد و رقمهایی که میگویند باور نکردنی است، میگویند شصت درصد شیراز، پنجاه درصد اصفهان، هفتاد درصد یزد، مقلدش بودهاند. یک سفری به ایران آمده است، رفته یزد، فتحعلی شاه یک نامه به او دارد که دعوتش میکند تشریف بیاورید تهران از محضرتان استفاده بکنیم، این نامه را اگر کسی بخواند باور نمیکند که یک شاه به یک عالم نوشته باشد، یک مرید به یک مراد نوشته است، آخرش هم میگوید اگر نیایید من میآیم، اما من وقتی جایی میروم، لشگر و النگ و دلنگ من با من میآیند و اینها غذا میخواهند، میآیند یزد غذا و ما یحتاج مردم یزد را میخورند، یزد قحطی میآید، مردم میمیرند، گناهش گردن شماست، ولی میگوید من میآیم، اینقدر ارادت دارد. شیخ احمد آدم فاضلی هم هست، شرح حدیث جامعه هم دارد، یک عقیدهای دارد تحت عنوان «رکن رابع»، معتقد بوده است به اینکه دین بر چهار رکن استوار است، خدا، پیغمبر، امام و فقیه. لذا تعبیر میکرده به باب، میگفت اینها باب امام معصوم هستند، اینها درب منزل امام معصوم هستند. البته چیز جدیدی نگفته است، اینها همه در روایات ما است، مثل: «مثل العالم کمثل الکعبه، یزار و لایزور». ایشان یک عقیدهای دارد به نام «هور قلیا»، تعبیر هور قلیا را حاجی سبزواری هم دارد، به بدن مثالی میگوید هور قلیا، همان عقیدهای که ملاصدرا در باب معاد جسمانی دارد. ببینید آرام آرام سنگ بنای چه انحرافی پدید میآید. شیخ احمد میگفته امام زمان به نوعی فرزند امام عسگری هست و به نوعی فرزند امام عسگری نیست. فرزند امام عسگری است، اما به بدن مثالی زنده است، نه به بدن مادی، با این بدن مثالی ممکن است در صلب هر سید صحیح النسبی بنشیند، یک جوری خودش تنظیر میکند میگوید مانند عقیدهای که نسبت به مسیح وجود دارد، که چطور بعضی میگویند در آسمان سوم است. خب این شیخ احمد احسایی میخواست برود حج، به مدینه سفر میکند و در راه میمیرد، قبرش هم معلوم نیست کجاست. آنطور که گفتهاند پنجاه درصد ایران شیخی بودند، اینقدر نفوذ داشته است، شیخ احمد یک شخص به نام سید کاظم رشتی را به عنوان جانشین خود معرفی میکند. فعلاً کاری با آرای سید رشتی نداریم، آرای خاصی هم داشته است، اما شیخیه بعد از شیخ احمد رجوع میکنند به سیدکاظم، وقتی از سیدکاظم میپرسند خب بعد از شما چه کسی؟ میگوید بعد از من دیگر کسی لازم نیست، خود امام زمان دارد میآید! حالا پنجاه درصد کشور شیخی هستند، موعود گرایی هم یکی از امهات عقیده و اندیشه شیعه است، بزرگی هم مثل سید کاظم وعده داده است اصلاً جانشین نمیخواهد خودش دارد میآید. آیا بستری بهتر از این میتواند برای پیدایش بابیه به وجود بیاید؟ شیخ احمد و شیخ کاظم در تقوی و زهد ستودنی بودند، اعتقاد و ارادت مردم به او و به جانشین او مسلّم است، خب وقتی این جانشین وعده میدهد که امام زمان دارد میآید را ضمیمه بکنید به آن عقیده هور قلیا، ببینید چی پیش میآید؟!. بعد علی محمد باب پیدا میشود که ادعای امام زمانی میکند. مردم شیراز میدانستند علی محمد پسر کیست، پدرش را میشناختند، تولدش را خبر داشتند، اینجور نبوده است که وقتی ادعای امام زمانی میکند بگویند یک کسی از ناکجا آباد سروکلهاش پیدا شده است، تعبیر تاریخیاش این است که دیوانه بوده است، یکی از علل توفیقش هم این بوده است که یک نوع جنون داشته است، کسانی که به او نزدیک میشدند گول میخوردند، چون واقعا در صدد کلاه گذاشتن سر افراد نبوده است. یک صفای جنونی داشته است، لذا یک مدت که با او بحث میشد که اشتباه میکنید، میگفت باب کیست؟! من اصلا باب نیستم، امام زمان هم نیستم، سه چهار مرتبه توبه کرده است. من میخواهم بگویم انحراف چگونه شروع میشود و چگونه از داخل اندیشه پاک ارادت به اهل بیت و ولایت، اگر کاریکاتوری به آن نگاه بشود، باب درمیآید. قرّه العین طاهره که یکی از تاثیر گذاران بابیه است، هم برادر زاده شهید ثالث نوغانی است، هم عروسش است، سه پسر هم از او دارد، جوان احساسیای هم نبوده است، در قزوین به حکم او عمویش را که ضمنا پدر شوهرش هم بوده است میکشند، سرش را سر نماز میبرند، چرا؟ بهخاطر اینکه به شیخ احمد احسایی توهین میکرده است. حالا طنز را ببینید، شیخ احمد احسایی رفته است قزوین یک مناظرهای با نوغانی دارد، در این مناظره نوغانی به او میگوید شما عقیدهات راجع به معاد جسمانی چیست؟ میگوید من چیزی مازاد بر آنچه که ملاصدرا میگوید نمیگویم، میگوید استکانش را آب بکشید، تکفیرش میکند!، بهخاطر عقیده رکن رابع که پایگذار یک تفکر است تکفیرش نمیکند، بهخاطر اینکه امام زمان نیست تکفیرش نمیکند، بهخاطر انحرافات دیگر تکفیرش نمیکند، بهخاطر عقیدهای تکفیرش میکند که امروز خیلیها در حوزه از جمله امام بزرگوار آن عقیده را دارند، سر این تکفیر بین مریدها اختلاف میافتد، رئیس شیخیه قزوین هم به طرفهالعینی دستور قتل پدر شوهر را میدهد.
یکی از اشتباهات فاحش، دستگیری باب است، باب اگر در مرعی و منظر مردم بوده است جنونش معلوم میشده، حکومت ایشان را برده در اتاق، جامعه از او یک غول مقدس امام زمانی ساخته است. یک مدت رفته است اصفهان، بعد یک مدتی فرستادندش به چهریق بعد به ماکو. در دوره امیرکبیر میآوردندش به تبریز و اعدام میکنند. طنز دیگر این است که مجتهدین هم عقیده با ما حکم به اعدامش نمیدهند، میگویند دیوانه است حرج ندارد، شیخیه تبریز که به باب گرایش نداشتند حکم اعدامش را صادر میکنند. یک اتفاق دیگری افتاده است ببینید بعضی وقتها کانّه خداوند میخواهد امتحاناتش را کامل کند، باب را میآورند اعدام بکنند یک حاجیای بوده است که مرید باب بوده است، زندان هم با هم بودند، تا آخر هم با هم بودند این دو را قرار میشود با هم اعدام بکنند، در میدان اعدام آویزانشان میکنند، حاجی میگوید کاری بکنید که سرم پیش پای باب باشد!. ایندو را با طناب آویزان میکنند میگویند خب فوج بیاید تیراندازی بکند اینها را بکشیم، یک مسلمان حاضر نمیشود اینها را بکشد، میگویند امام زمان است، نمیشود امام زمان را کشت!، همانهایی که قبول نداشتند دستهایشان میلرزیده، میروند فوج ارامنه را میآورند که بکشند. ارامنه جلفا تیراندازی میکنند، آن وقتها هر یک تیر، یک صدا داشت و به اندازه ده برابر آن دود، از تفنگها دود بلند میشده است، کل میدان را دود میگیرد، اینها هم با اسب بودند میتاختند، تیراندازی میکردند، خاک هم از زیر سم اسبها بلند شده بود، خاک و دود که مینشیند میبینند جنازه آن حاجی آویزان است، باب نیست!، هلهله میافتد که دیدید امام زمان است؟ بلکه یک پله بالاتر، اواخر ادعای پیغمبری هم کرده بود، که بابیه دیگر او را امام زمان نمیدانند او را پیغمبر میدانند، یعنی دین جدیدی است. بعد میبینند اولین گلوله که در رفته، خورده است به طناب، این طناب پاره شده و شیخ افتاده است پایین و در رفته است! رفته در یکی از سوراخهای این دالانها قایم شده است، این دفعه میآورند اعدام میکنند و دیگر معراج نمیرود و همانجا کشته میشود.
اینها را برای چه دارم میگویم، برای اینکه ببینید از یک انحراف یا چندین انحراف در یک مکتب که یکی از آنها حرف سید کاظم است که گفته است آقا دارد میآید! چه مقدار شک عمیق در جامعه ایجاد شده است و چه مسائلی پیش آمده است، فکر نکرده است با این اعتقاد جامعه دینی چه میکند. جنگهای بابیه هم در ایران جنگهای خانمان سوز است، در زنجان نصف شهر کشته شدند، در قلعه طبرسی همان میرزا محمد علی قدوس و میرزا حسین بشرویه و اینها که رفتند پناه گرفتند، چندین ماه میجنگیدند، یک فتنه بزرگی در بارفروش که بابل باشد شکل گرفته است، اگر نبود مرحوم سعید العلما، مازندران از دست رفته بود و کلاً بابی شده بود. موج بابیه موج عجیبی است، ما باید تاریخ بابیه را هر روز بخوانیم. مردمی که به عشق امام زمان از اسلام خروج کردند. میگویند مجتهد اول زنجان که بزرگان عصر خودش برایش اجازه اجتهاد نوشتند و سه پسرش در جبهه بابیه میجنگیدند، سه پسر کشته میشوند، با دست خودش خاک میکند تا بعد یک هو به او خبر میدهند که باب ادعای پیغمبری کرده است، میگویدای داد بیداد سرم کلاه رفته است.
این قضایا نشان میدهد که اگر توجه صحیح و همه جانبه به مبانی دینی نشود و یک بعد را پر رنگ کنیم یکدفعه سر برمیگردانیم میبینیم از دل مقدسینمان بابیه در میآید، همه اینها را گفتم که بگویم کسانی که رفتند و کشته شدند و بابی شدند در ابتدای کار، واقعا فکر میکردند امام زمان دارد میآید، واقعا فکر میکردند باب، امام زمان است. مراقب باشیم که همه ابعاد را باید با هم دید، به تعبیر دیگر کاریکاتوری نبینیم، تناسبها که بهم ریخته است میشود کاریکاتوری، دماغی که باید یک چهارم صورت باشد یک مرتبه میشود یک دوم، چشمی که باید یک دهم صورت باشد میشود یک صدم. لذا تمام ارکان اعتقادی را در کنار هم باید دید، عین یک قصه. اجتهاد یعنی ما ارکان را به اندازه خودش وزن بدهیم، نه فربهتر بکنیم، نه نادیده بگیریم. شبیه همین انحرافات در مسیحیت هم اتفاق افتاده است. ژزوئیتها یا یسوعیها کسانی بودند که با پاپ عهد بسته بودند، بلا نسبت عین معصوم. گفتند تو مژده بهشت به ما بده، ما چشم بسته هر کاری بگویی میکنیم، از تفکر ژزوئیت بیدینی در آمده است، دکارت پایهگذار نظام فلسفی جدید ژزوئیت است، به تعبیر عربیاش میگویند یسوعی است. پر رنگ و کمرنگ دیدن، کوچک و بزرگ دیدن فتنه ایجاد میکند، باید اندازه دید. جهان چون خبط و خال و چشم و ابروست / که هر چیزی به جای خویش نیکوست، تاکید بیش از حد شیخ احمد احسایی روی ولایت، روی اندیشه رکن رابع، به گونهای که این را بگیر و بقیه را رها کن و بقیه اصلاً اهمیتی ندارد، به همانجا میرسد که صوفیه هم میگوید یک یا علی بگو بقیهاش دیگر تکلیفش حل است. سید الشهدا، امیرالمومنین، امام زمان، ارکان عقاید ما هستند، اما تنها ارکان عقاید ما نیستند.
آنچه گفتم در بحث اجتهاد در اندیشه امام هم مطرح است، ارکان اندیشه امام را باید به اندازه خودش وزن داد، اگر تاکید صد در صد روی بحث ولایت فقیه بکنیم که جای خودش کاملا درست است، توجه به بعد آزادیاش نکنیم، از آن سمت توجه صد در صد، تاکید، ویژه و پر رنگ روی بُعد آزادی بکنیم و توجه به بعد شریعتمداری، اندیشه عمیق دینداری نکنیم، این کاریکاتور است، او نیست، همان گرفتاری برای موج بعدیمان پیش میآید که برای شیخ احمد و برای تابعین او درآمد، قطعا شیخ احمد احسایی نمیخواست که یک عده بروند بهایی بشوند.