درسی از حاکم چین؛ سیدضیاء مرتضوی

1- این سخن از پیامبر اکرم(ص) در میان منابع شیعی و سنی شهرت یافته است که «خواهان دانش شوید هر چند در چین.» در منابع ما عین این سخن از امیرالمؤمنین(ع) نیز نقل شده است با این افزوده: «و آن شناخت «نفس» است که مایه شناخت «ربّ» عزّ و جلّ می‌شود.» چنان که در برخی نقل‌های از پیامبر(ص) این افزوده نیز هست: «زیرا طلب دانش بر هر مسلمانی واجب است.» حتی اگر به فرض آن بزرگواران این سخن را نفرموده باشند، اما آموزه‌ای حکیمانه است که با سایر آموزه‌های دینی همخوانی دارد.

2- با این مقدمه کوتاه سراغ یکی از آموزه‌های عملی چین قدیم می‌رویم که در قامت یک «حاکم» چینی ظهور یافته و در منابع تاریخی و حتی حدیثی و اخلاقی ما بازتاب داشته و عالمان اخلاق و تاریخ و حدیث اسلامی آن را ارزشمند دیده‌اند که بارها آن را در آثار خود بازگو کرده‌اند. علاوه که نقطه محوری این درس، هر چند رفتار آن حاکم چینی است اما افزون بر آن، نکته‌سنجی‌ها و واقع‌بینی‌ها و در مجموع پندی کلان از یک بنده‌ صالح و مصلح دیگر هم بیان شده است که می‌تواند و باید برای همه ما، به ویژه مسئولان امر، هشدار دهنده و درس آموز باشد؛ بنده فرهیخته‌ای که حتی گفته‌اند جناب خضر(ع) بوده است! حال چه قهرمان داستان ما جناب ایشان باشد که با تشریح «وضع موجود» سیره حسنه یک حاکم چینی هرچند مشرک را نقل کرده یا انسان دلسوز و خردمندی دیگر، برای توجه به اصل سخن فرقی نمی‌کند.

3- آنچه نقل خواهد شد، در منابع چندی آمده است. در میان عالمان شیعی، علّامه مجلسی آن را به نقل از «ارشاد القلوب» دیلمی بازگو کرده است. هر چند اینک در ارشاد القلوب نمی‌توان یافت که اگر انتساب آن به این منبع ناشی از سهو نباشد، گویا در نسخه مجلسی وجود داشته است. جناب ورّام بن ابی‌فراس نیز در مجموعه خود آورده است. در میان عالمان اهل سنت از جمله می‌توان به غزالی در احیاء العلوم اشاره کرد که موضوع را آورده است. «ابن جوزی» آن را با سندی متصل از ابومهاجر مکی نقل کرده است. چنان که «ابن قتیبه دینوری» نیز آن را بازگو کرده است. ابن ابی‌الحدید معتزلی نیز آن را به نقل از «ابن قتیبه» بازگو کرده است.

4- نقل‌ها به ویژه با توجه به طولانی بودن موضوع، در برخی عبارات یکسان نیست. چنان که در نقل جناب مجلسی و ورّام بن ابی‌فراس، برخی عبارات نیامده است. اما ما موضوع را بر اساس نقل ابن ابی‌الحدید معتزلی بازگو می‌کنیم؛ با این پیش‌درآمد که «ابن‌جوزی» در نقل حوادث سال 144ه، پس از اشاره به اینکه امیر حاجیان در این سال، خود منصور دوانیقی، دومین خلیفه بنی‌عباسی، بود، به این مناسبت موضوع مورد بحث را بازگو می‌کند و نخست می‌گوید:

«منصور که به مکه آمد، (و در دارالندوه ساکن شده بود)، آخر شب از دارالندوه برای طواف بیرون می‌شد و طواف و نماز می‌گزارد و کسی خبر نمی‌شد و طلوع فجر به دارالندوه بر می‌گشت و مؤذّن‌ها می‌آمدند به او سلام می‌کردند و نماز (صبح) به امامت او برگزار می‌شد.»
با این وصف روشن شد که یک سوی قضیه نیز منصور عباسی است که در یکی از شب‌ها، بنده‌ای صالح سر راه او سبز می‌شود و تلاش می‌کند وی را به خود آورد. آنچه می‌خوانید، ترجمه ما بر اساس نقل «ابن ابی‌الحدید» است که بدون حتی کلمه‌ای کاستی یا افزوده‌، پیش رو می‌گذاریم. نیازی هم به شرح و بسط ندارد. این شما و این درس از حاکم چین.
***

5- شبی منصور که در حال طواف کعبه بود، شنید گوینده‌ای می‌گوید:
خدیا! از ظهور و گسترش ستم و فساد، و آنچه از «طمع» که میان حق و صاحبان آن مانع می‌شود، به تو شکایت می‌کنم!

منصور از طواف بیرون شد و در گوشه‌ای از مسجدالحرام نشست و کسی فرستاد و آن مرد را فرا خواند. او هم دو رکعت نماز گزارد و بر کعبه دست کشید و به طرف منصور آمد و با عنوان «خلیفه» بر او سلام کرد.

منصور گفت: آن گسترش ستم و فساد در جامعه و طمعی که میان حق و صاحبان آن مانع می‌شود چه بود که شنیدم می‌گویی؟ به خدا سوگند گوش‌های مرا پر از سخنی کردی که وجودم را شعله ور ساخت و سوزاند!

مرد گفت: ای امیر مؤمنان! اگر مرا بر جانم ایمنی دهی تو را از قضایا کاملاً و از ریشه با خبر می‌کنم، و گرنه از تو جدا شده و به وضع نفس خودم بسنده می‌کنم، که مرا با آن کار است.

منصور گفت: تو بر جان خود ایمن هستی؛ پس بگو!

مرد گفت: آن کسی که گرفتار طمع شده تا جایی که طمع ورزی میان او و میان «اصلاح» ستم و فساد آشکار مانع شده «تو» هستی!

منصور گفت: وای بر تو! چگونه من گرفتار طمع می‌شوم در حالی که طلا و نقره همه در دست من است و شیرینی و ترشی پیش من!؟

گفت: آیا کسی به اندازه تو گرفتار طمع ورزی شده است؟! خداوند عز و جلّ، تدبیر و مدیریت کار مسلمانان و اموالشان را از تو خواسته است اما تو غافل از کار آنان شده‌، به جمع اموالشان همت گمارده‌ای، و میان خود و آنان دیوارهایی از گچ و آجر و درهایی آهنین و دربانانی مسلّح قرار داده‌ای، و خود را در میان اینها زندانی ساخته و از مسلمانان جدا شده‌ای! کارگزارانت را در پی جمع‌آوری اموال و انباشتن آن گسیل داشته‌، آنان را با سلاح و نیرو و سواره تقویت کرده‌ای و دستور داده‌ای که به جز فلانی و فلانی، -تعدادی که نام برده‌ای-، کسی بر تو وارد نشود. و دستور نداده‌ای که (دست) ستمدیده و نیازمند را، و گرسنه و تنگدست را، و ناتوان و برهنه را و نه هیچ کسی که در این مال حقی دارد را به تو برسانند. این است که همان «افراد معدود» که برای خودت برگزیده‌ای و آنها را بر مردم خود ترجیح داده‌ای، و دستور داده‌ای کسی مانع ارتباطشان با تو نشود، مشغول گردآوری اموال و انباشتن آنها و حفظ و حراست از آنهایند. این افراد هم پیش خود گفتند: این (منصور) کسی است که به خدا خیانت کرده است، پس چرا ما به او خیانت نکنیم؛ در حالی که ما را در سلطه و اختیار خود گرفته است! از این رو با هم مشورت کرده و دست‌به‌یکی شدند که از اوضاع و اخبار مردم چیزی به اطلاع تو نرسد مگر آنچه را آنها بخواهند! و هر کارگزار و مسئولی که از طرف تو راهی کاری می‌شود، اگر مخالف دستور و خواست آنها باشد، او را پیش تو «مبغوض» می‌کنند و برای او دنبال غائله‌ها و شرّ می‌گردند تا جایگاهش سقوط کند و شخصیتش کوچک گردد. وقتی این رفتار از تو و اطرافیانت گسترش یافت، مردم هم این گروه را بزرگ شمرده از آنان حساب بردند، و اول کسانی که با این گروه (اطرافیان خاص) از طریق هدایا و اموال به ساخت و پاخت پرداختند، کارگزارانت بودند تا به این وسیله برای ستم به مردمت توانا شوند. در مرحله بعد این کار را کسان دیگری از مردمت کردند که دارای قدرت و ثروت بودند، تا از این طریق بتوانند به پایین‌دست ستم کنند. و این گونه است که سرزمین خداوند به خاطر طمع کاری، پر از ستم و فساد شد، و آن «گروه ویژه» شرکای تو در سلطنت شدند در حالی که تو غافل هستی!

اگر هم کسی برای رفع ستم سراغ تو بیاید مانع ورود او به خانه‌ات می‌شوند و اگر هنگامی که (برای کاری دیگر) بیرون آمده و نمایان می‌شوی، بخواهد داستانش را به تو بگوید، می‌بیند تو جلو این کار را هم گرفته‌ای، و یک نفر دیگر را برای مردم گمارده‌ای که به شکایات آنان رسیدگی کند. اگر هم فرد ستمدیده برای شکایت پیش آن مسئول برود، همان «افراد» سراغ وی می‌فرستند که این مسئول داستان آن شخص را به تو نگوید و وضع او را برای تو نمایان نسازد! آن گمارده هم از ترس تو به «آنان» پاسخ مثبت می‌دهد! این است که شخصی که ستم دیده، دایماً سراغ او می‌رود و به او پناه می‌برد و پیش او فریادخواهی می‌کند اما وی او را رد کرده بهانه می‌آورد. وقتی هم این «مظلوم» پس از تقلّا و تلاش زیاد کاسه صبرش به سر آمده، و پیش تو، که به خاطر کاری بیرون آمده‌ای، فریاد می‌زند، به شدت کتک می‌خورد تا درس عبرتی برای دیگران باشد، و تو هم ایستاده نگاه می‌کنی و از آن باز نمی‌داری؛ دیگر با این وجود چه اسلامی باقی می‌ماند: «فما بقاء الاسلام علی هذا»؟!

6- (آن مرد افزود:) من در دوره جوانی‌ام به «چین» مسافرت می‌کردم. یک بار که وارد چین شدم حاکم آنجا در گوش خود دچار عارضه‌ای گشته و کر شده بود. از این رو گریه شدیدی کرد و اطرافیانش او را به بردباری فرا خواندند. اما او گفت: آگاه باشید این طور نیست که من به خاطر این گرفتاری که پیش آمده گریه کنم، بلکه به خاطر آن مظلومی گریه می‌کنم که کنار در فریاد می‌زند اما صدایش را نمی‌شنوم!! سپس آن حاکم افزود: حال که قدرت شنوایی‌ام رفته اما بینایی‌ام که نرفته است. در میان مردم اعلان کنید که «هیچ کس جز فردی که ستم دیده نباید پیراهن سرخ بپوشد!»

پس از این، پیش از ظهر و بعد از ظهر سوار فیل می‌شد و می‌گشت تا بنگرد که آیا فردی ستمدیده را می‌بیند: «امّا إذ ذَهَبَ سمعی فانّ بصری لم یذهب. نادُوا فی الناس الا یلبس ثوباً الا مظلومٌ. ثم کان یرکب الفیلَ طرفی النهار یَنظر هل یری مظلوماً!»

این کسی است که به خداوند شرک می‌ورزد، اما رأفت و مهربانی‌اش با مشرکان بر حرص و طمع کاری‌اش چیره شده است، و تو به خداوند ایمان داری و از اهل بیت پیامبرش هستی اما رأفت و مهربانی‌ات با مسلمانان بر حرص نفس‌ات چیره نمی‌گردد!

اگر مال را برای فرزندانت جمع می‌کنی، که خوب، خداوند تعالی درس‌های عبرت آموزی را درباره کودک به تو نشان داده است. کودک در حالی از شکم مادرش می‌افتد که روی زمین چیزی ندارد، و آن روز (تولد او) هیچ مالی نیست مگر اینکه دستی آزمند، غیر از آن کودک، آن را در بر گرفته است، اما خداوند دایماً به آن کودک مهربانی و توجه می‌کند تا علاقه مردم به او زیاد می‌شود، و تو نیستی که می‌دهی، بلکه خداوند است که هر چه بخواهد، به هر کس که بخواهد می‌دهد.

و اگر بگویی: مال را برای محکم ساختن حکومت جمع می‌کنم، خوب خداوند عبرت‌هایی را در «بنی‌امیه» به تو نشان داده است. وقتی خداوند آنچه را درباره‌شان اراده کرده بود، پیش آورد، چیزی از آنچه از طلا و نقره جمع کردند و آنچه نیرو و سلاح و حیوانات جنگی فراهم ساختند، به کارشان نیامد!

و اگر بگویی: مال را به هدفی مهم‌تر از وضعی که اینک در آن هستم جمع می‌کنم، پس به خدا سوگند بالاتر از این وضعی که اینک در آن هستی تنها یک جایگاه است که به آن نیز دست نمی‌یابی مگر از طریقی بر خلاف وضعی که حال داری. ببینم، آیا کسی که نافرمانی تو کند، به بیش از کشتن می‌توانی کیفر دهی؟
منصور گفت: نه.
مرد گفت: آن پادشاهی که به تو واگذار کرد آنچه را واگذار کرد، کسی را که نافرمانی‌اش کند، با کشتن کیفر نمی‌دهد، بلکه با جاودانگی در آتش دردناک! این پادشاه، آنچه را قلبت بر آن بسته‌ای، و اعضای بدنت کرده و دیده‌ات به آن نگریسته، و دستانت مرتکب شده و پاهایت سراغ آن رفته، دیده است! و بنگر این کار دنیایی که به آن حریص شده‌ای، وقتی از دستت بگیرد و تو را به حسابرسی آنچه به تو داده فرا بخواند، آیا تو را بی‌نیاز می‌کند؟

منصور (که این گفته‌ها را شنید) گریست و گفت: ای کاش زاده نشده بودم! وای تو! پس برای خود چه چاره‌ای سازم؟

مرد گفت: مردم «شخصیت‌هایی» دارند که در دین خود به آنان پناه می‌برند و به گفته آنان رضایت می‌دهند. پس اینان را همراه و همنشین خود ساز تا تو را راهنمایی کنند، و در کار خود با آنان مشورت کن تا راه راست نشانت دهند.
منصور گفت: سراغ آنان فرستاده‌ام اما از من گریزان شدند!
مرد گفت: آری، ترسیدند که تو آنان را به راه خودت وادار کنی! اما درِ خانه‌ات را بگشا، و دسترسی به خود را آسان کن، و به «مظلوم» بنگر و «ظالم» را سرکوب ساز، و خراج و زکات را از موارد حلال و پاک بگیر، و با حق و عدالت میان اهلش توزیع کن، من از طرف آنان «ضامن» هستم که سراغ تو بیایند و تو را آنچه صلاح امت است یاری دهند!
(در این وقت) مؤذّن‌ها آمدند و بر منصور سلام کردند و به نماز ندا دادند. او هم بلند شد و نماز گزارد و سر جایش برگشت و جویای مرد شد اما یافت نشد.
***

7- گویا از سر اتفاق نیست که مرحوم مجلسی پس از نقل این داستان بلند، بدون ‌فاصله این حدیث را از رسول خدا(ص) نقل می‌کند:
«یک ساعت (لحظه؟) عدالت ورزی بهتر از هفتاد سال عبادتی است که شب‌ها به بیداری و روزها به روزه داری گذرانده شود، و یک ساعت(لحظه؟) ستم در حکمرانی، پیش خداوند سخت‌تر و بزرگ‌تر از شصت سال گناه است.»

8- خلیفه عباسی که اساس حکومتش بر پایه غصب و ستم و خونریزی به ناحق بود، به رغم واکنش مقطعی مثبت خود در این قضیه، که می‌تواند ناشی از بیداری نسبی وجدان وی هرچند کوتاه‌مدت و کم باشد، چنان شیفته ریاست و خودخواهی بود و چنان خود و زندگی و اطرافیان و فضای فکری و عملی حاکم بر خود را لبریز از طمع کاری فزون‌تر در ریاست و تکبّر و خودبینی و تحقیر دیگران کرده بود که چنین سخنان راهگشا و دلسوزانه‌ای نمی‌توانست او را به مسیر عدالت و انصاف، هر چند نسبی در آورد؛ چنان که افزون بر ستم‌های فراوان خود، چهار سال بعد، آن جنایت بزرگ را در حق بهترین خلق خدا حضرت امام جعفر صادق(ع) مرتکب شد و آن امام مظلوم را به شهادت رساند.
امامی که به رغم خواست و تاکید منصور دوانیقی، حاضر نشد در جرگه اطرافیان و حتی همنشینان او در مجالس و محافل شود و گویا یک مصداق اشاره منصور به اینکه شخصیت‌های مردمی از وی گریزانند، آن امام ظلم ستیز و مظلوم بوده است. چنان که یک بار از بغداد به حضرت صادق(ع) نامه نوشت چرا همانند سایر مردم پیش ما نمی‌آیی؟ حضرت پاسخ داد: ما چیزی نداریم که به خاطر آن از تو بترسیم و پیش تو نیز از کار آخرت چیزی نیست که به خاطر آن به تو امید داشته باشیم و تو هم در نعمتی نیستی که به تو تبریک گوییم و این وضع را نیز نقمتی بر خود نمی‌دانی که بابت آن به تو تسلیت گوییم، خوب پیش تو چه کار داریم!؟
منصور در پاسخ نوشت: با ما همنشینی کن تا ما را پند دهی!
امام(ع) هم پاسخ داد: کسی که دنیا را بخواهد تو را پند نمی‌دهد و کسی که آخرت را بخواهد همنشین تو نمی‌شود!
منصور به نزدیکانش گفت: به خدا سوگند درجات مردم را پیش من مشخص کرد که چه کسی خواهان دنیاست و چه کسی خواهان آخرت. و او خود جزء کسانی است که خواهان آخرت است نه دنیا.

9- اما ما بحمدالله در جامعه‌ای جعفری و شیعی و علاقه‌مند به اهل بیت(ع) زندگی می‌کنیم و در سایه مجاهدات مجاهدان و مبارزان اسلامی و رهبری حضرت امام خمینی و خون‌های شهیدان سرفراز، در نظامی اسلامی همراه با آن همه دستاوردهای گرانبها به سر می‌بریم، که اگر هم در عمل توان هم‌طرازی با عدالت ورزی مالک اشتر و پای‌بندی به عهدنامه وی را نداشته باشیم -امیرالمؤمنین(ع) که صد البته جای خود دارد- اما رفتار آن حاکم چینی می‌تواند و باید ما را و هر کس که می‌تواند مخاطب این آموزه حکیمانه باشد، بیش از گذشته، متوجه آموزه‌های نبوی(ص) و علوی(ع) در حکومت کند؛ آموزه‌هایی که بسی والاتر و جامع‌تر از آموزه‌های «چین» و «ماچین» و «حکماء» و «حکام» آن دیارهاست و از خاستگاهی الهی برخاسته است؛ حاکمی که نه بر اسب و شتر، بلکه بر فیل سوار می‌شود تا هر چه بیشتر بر آنچه در «جامعه» می‌گذرد، «اِشراف» یابد و بتواند از دور دست‌تر و با نگاهی وسیع‌تر از آنچه فقط اطراف او می‌گذرد، «صدای مظلومان» را بشنود و نگاه مردم ستمدیده و فریادخواه زودتر به او افتد و اگر قدرت شنیدن را از کف داده یا چه بسا اطرافیان سودجو و فرصت‌طلب نمی‌گذارند صدای مظلومان و دردمندان به «سمع» او برسد، او با «بَصَر» خود در پی آنان باشد. آیا ما هم به آنچه در جامعه می‌گذرد و به مسئولیت ما بر می‌گردد به درستی آگاهیم؟ اِنّ فی ذلک لَذکری لمن کان له قلبٌ او القی السمعَ و هو شهیدٌ! صدق اللهُ العلیّ العظیم.