متن نشست سی و سوم؛ تأملاتی فلسفی در باب مفاهیم توسعه، پیشرفت و عدالت

نشست سی و سوم مؤسسه مفتاح کرامت با موضوع «تاملاتی فلسفی در باب مفاهیم توسعه، پیشرفت و عدالت» با حضور دکتر محمدرضا بهشتی

 

حجت الاسلام تقوی:

بسم الله الرحمن الرحیم. با سلام خدمت همراهان همیشگی سلسله نشست‌های موسسه مفتاح کرامت، در آستانه سالگرد رحلت ناباورانه استوانه انقلاب و یار و همراه امام خمینی، حضرت آیت الله هاشمی، تلاش کردیم موضوعی که متناسب با شخصیت ایشان باشد انتخاب کنیم که به موضوع «تاملاتی فلسفی در باب مفاهیم توسعه، پیشرفت و عدالت» رسیدیم و از اندیشمند بزرگوار، جناب آقای دکتر محمدرضا بهشتی دعوت کردیم. جناب آقای بهشتی دوره کارشناسی و کارشناسی ارشد را در رشته فلسفه در دانشگاه تهران گذرانده و دکترای خود را از دانشگاه هامبورگ در رشته فلسفه گرفته است. جناب دکتر بهشتی که از تحصیلات حوزوی نیز در حد بالایی برخوردار است، هم اکنون مدیر گروه فلسفه دانشگاه تهران و فرهنگستان هنر، مدیر موسسه پژوهشی، فرهنگی «نو ارغنون» و عضو هیئت امناء موسسه حکمت و فلسفه است. جناب دکتر بهشتی کتاب‌های متعدد و متنوع علمی، پژوهشی نوشته است که برخی از آنها عبارتند از شرحی بر تمهیدات کانت، انسان‌شناسی فلسفی، متون برگزیده در هرمنوتیک، گزیده مقالات گادامر و درس‌گفتارهای فلسفی است. ایشان مقالات بسیاری را نیز به رشته تحریر درآورده که در نشریات داخلی و خارجی منتشر شده است. در ضمن جناب دکتر بهشتی، راهنمایی پایان‌نامه‌های بسیاری را به عهده داشته است.

همانطور که می‌دانید پدر ایشان، شهید بزرگوار آیت الله بهشتی، نقش بی‌بدیلی در نواندیشی عالمان اسلامی در 50 ، 60 سال گذشته داشت؛ چنانکه جایگاه منحصر به‌فرد ایشان در مبارزات روحانیون به رهبری امام خمینی و شکل‌گیری نظام جمهوری اسلامی و بخصوص نقش برجسته‌ و معمارگونه آن شهید مظلوم در تدوین قانون اساسی جمهوری اسلامی برکسی پوشیده نیست. حضور جناب بهشتی در این جلسه، علاوه بر این که یادآور شهید بهشتی است، یادآور مرحوم آیت الله هاشمی رفسنجانی نیز هست؛ زیرا ایشان از اعضای شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی بود و ارتباطات ویژه‌ای با مرحوم هاشمی داشت و در خاطرات دهه 60 مرحوم آقای هاشمی رفسنجانی می‌خوانیم که جناب دکتر محمدرضا بهشتی به همراه حجت‌الاسلام مسیح مهاجری و حجت‌الاسلام اژه‌ای، داماد شهید بهشتی و جناب سرحدی زاده، وزیر کار وقت و میرحسین موسوی، نخست وزیر محبوب امام، نامه‌هایی را به آقای هاشمی می‌نوشته‌اند که نشان همان ارتباط نزدیک و ویژه است. علاوه بر این شهید بهشتی و مرحوم آیت الله هاشمی رفسنجانی دو تن از پنج عضو اصلی شورای انقلاب بودند که به طور مستقیم توسط حضرت امام، انتخاب و منصوب شدند و از آنجا که برخی از جلسات این شورا در منزل شهید بهشتی برگزار می‌شد و جناب دکتر محمدرضا بهشتی شاهد و ناظر آن جلسات بود، نام آیت الله هاشمی می‌تواند یادآور خاطرات آن جلسات و دیگر خاطرات ارتباطات خانوادگی باشد. اما علت انتخاب موضوع توسعه و پیشرفت و عدالت، این است که آیت الله هاشمی به مقوله توسعه و پیشرفت کشور و ایجاد عدالت، اهتمام زیادی داشت و اگر بگوییم آقای هاشمی عاشق پیشرفت کشور بود و از ارکان اصلی توسعه کشور به شمار می‌آمد، گزافه نیست. نکته قابل توجه این است که آن مرحوم با مشی و مبانی خاص خود به دنبال ایجاد ثروت و رشد برای کشور و گسترش عدالت به معنای واقعی کلمه بود و عدالت را توزیع ثروت می‌دانست، نه تقسیم مساوی فقر.

ما در این ایام در آستانه شهادت مظلومانه امیرکبیر نیز قرار داریم که مرحوم آیت‌الله هاشمی رفسنجانی، از پایگاه حوزه به عنوان یک عالم دینی از ایشان تکریم و تجلیل کرد و کارنامه درخشان مبارزه با استبداد و استعمار او را با نام امیر کبیر یا قهرمان مبارزه با استعمار نوشت. آیت الله هاشمی در مصاحبه‌ای که آقای زیباکلام در باره این کتاب و امیرکبیر با ایشان داشته فرموده است من سه خاصیت عمده در امیرکبیر دیده بودم: فهمیدن خطر استعمار، فهمیدن خطر استبداد و نقطه سوم و مهم، پیدا کردن راهکار مناسب برای نجات کشور از شر این دو که راهکارش این بود که نخست منابع و توانایی‌های کشور، کشف و سپس کشور بر اساس آن ساخته شود. جمله دیگر ایشان این است که طرز تفکر من این است که نجات و عظمت کشور را در نجات از استبداد و استعمار می‌دانم و راهکار را منحصر می‌دانم به این‌که ما از اول از لحاظ مادی قوی بشویم که شامل تحصیلات، صنعت و اقتصاد است و نقد منابع و چیزهایی که باید از برنامه‌ها بیرون بیاید.

دکتر محمدرضا بهشتی:

بسم الله الرحمن الرحیم. بسیار خوشوقتم که توفیق پیدا کردم تا در جمع دوستان این جلسه شرکت کنم و از اهتمامی که دوستان برای برگزاری این جلسه در یادبود مرحوم آیت الله هاشمی رفسنجانی داشتند سپاسگزارم.

نکات و خاطراتی درباره آیت الله هاشمی رفسنجانی

همانطور که اشاره کردند بدون تردید ایشان از چهره‌های موثر در نیم قرن گذشته تاریخ ایران بوده و هست و خواهد بود و جای تاسف است که برخی به جای کوشش برای بهره‌گیری از ابعاد مختلف این افراد در زندگی پر فراز و نشیبی که داشتند، از روی کوته‌بینی و کوچک‌نگری این مجال را از خود و جامعه خود سلب می‌کنند. وقتی دوستان تماس گرفتند و از من برای حضور در نشستی که برای گرامیداشت یاد مرحوم آیت الله رفسنجانی دعوت کردند، با اشتیاق پذیرفتم.

ما نزدیک 47 سال آشنایی پیوسته با مرحوم آقای هاشمی داشتیم؛ یعنی از سال 49 که ما به همراه مرحوم پدر به ایران برگشتیم، مدتی با ایشان همسایه و همجوار شدیم و از نزدیک شاهد زندگی ایشان بودیم. اولین باری که من ایشان را دیدم، زمانی بود که مرحوم آیت الله بهشتی از آلمان به ایران برگشته بود و در منزل آقای اخوان فرشچی، دوستان و آشنایان به دیدن ایشان می‌آمدند و من مرحوم آقای هاشمی را در حالی که 12 ساله بودم، دیدم و در طول این مدت و تا روز چهارشنبه که آخرین دیدار را با ایشان، 4 روز پیش از شنیدن خبر ناگوار رحلتش در روز یکشنبه داشتم، همواره فردی دیدم که اولا در مسیر زندگی هدف دارد و ثانیا برای رسیدن به این هدف جدی است و خود را وقف این هدف کرده و به کارش هم ایمان دارد. جدیت ایشان هم به حدی بود که شاید من در تمام عمرم، افراد انگشت شماری را با این جدیت دیده‌ام. سراسر زندگی ایشان بدون هیچ‌گونه مسامحه و مجامله‌ای، وقف این هدف بود. ایشان در زندگی قوانینی را دنبال می‌کرد که آنها را درست می‌دانست و بر این اعتقاد بود که وظیفه  اسلامی و انسانی حکم می‌کند آن‌ها را دنبال کند و واقعا شب و روز مشغول بود و این تلاش شبانه روزی هم اختصاص به دوران پس از انقلاب نداشت و در برهه سال‌های پیش از پیروزی انقلاب نیز با تمام فرازها و فرودها و مشکلاتی که الان چندان قابل درک نیست و تا انسان از نزدیک ندیده باشد، نمی‌تواند احساس کند، ایشان بی‌وقفه فعال و تلاشگر بود. بارها زمانی که همسایه ایشان بودیم شاهد بودم که وقتی از زندان آزاد می‌شد، دوباره همان مسیر را بدون کوچک‌ترین تزلزل یا دغدغه و نگرانی، با این که مشکلاتی برای ایشان و خانواده‌اش داشت، پی می‌گرفت و این شجاعت در ادامه دادن مسیر، از ایمان ایشان سرچشمه گرفته بود. علاوه بر خود آقای هاشمی، خانم ایشان هم که متاسفانه سخت بیمار است و امیدواریم خدا شفا به ایشان کرامت کند نیز بسیار شجاعانه برخورد می‌کرد و من یادم هست وقتی مامورین ساواک برای دستگیری آقای هاشمی می‌آمدند، طوری این خانم با آنها برخورد می‌کرد و با سر و صدا و فریاد خود همه افراد کوچه و محله را خبردار می‌کرد که مامورین تنها می‌خواستند هر چه زودتر آقای هاشمی را دستگیر و محل را ترک کنند تا با مشکلی از سوی مردم روبرو نشوند.  همانطور که می‌دانید در ماجرای ترور آقای هاشمی نیز شجاعت ایشان باعث نجات و حفظ جان آقای هاشمی گردید. منظورم این است که این خانواده سالیان زیادی را در فراز و فرود پشت سر گذاشته است.

امتیاز آقای هاشمی، در کنار جدیت، هدفداری و وقف زندگی خود برای آن هدف، این بود که تلاش می‌کرد در مواجهه با افراد و اندیشه‌های دیگر تا آن‌جا که مقدور است با سعه صدر برخورد کند و من تحمل شنیدن نقد را تا اندازه‌ زیادی در ایشان دیدم، اندازه‌ای که شاید برای کسی‌که در چنین جایگاهی قرار می‌گیرد، ضروری است و اگر نتواند این مواجهه نقادانه را با خود و اندیشه‌ها و تصمیم‌های خود و مشی و روشی که در پیش گرفته، بر خود هموار کند، چنین کسی علی القاعده نمی‌تواند محور کارهای اجتماعی قرار بگیرد و اتفاقا در این زمینه من احساس کردم ایشان در این سال‌های آخر، بیش از گذشته و بیش از آنچه از آقای هاشمی سراغ داشتیم، در حال رشد کردن است و در آن سنین، هنوز این مجال را دارد که برای پیدا کردن زمینه رشد و ظرفیت درونی، گام‌هایی را بردارد. من در چند سال اخیر از عمر ایشان تقریبا هر دو هفته یک بار به همراه آقای مسیح مهاجری خدمت ایشان می‌رسیدم؛ البته آقای مهاجری هر هفته می‌رفت و من به دلایلی موفق نمی‌شدم هر هفته بروم؛ اما سعی می‌کردم که این ملاقات هر دو یک بار حتما حفظ شود؛ چون این ارتباط از سابق وجود داشت و تلاش‌های مشترکی که قبل از انقلاب بنده به عنوان یک نوجوان سعی می‌کردم در آن مشارکت کنم؛ تلاش‌هایی که واقعا هنوز خیلی جای بازگویی دارد تا نسل بعدی با آن چه پشت سر داریم و خیلی با ارزش است آشنا شود. پس از انقلاب نیز همکاری در حزب بود که از روز اول تا پایان کار حزب ادامه داشت؛ اما این ارتباط حفظ شد تا این که در سال‌های آخر، اطراف ایشان که می‌دانیم چقدر نقش آفرینی کرده است، خلوت شد؛ به‌طوری که یک روز که من پیش ایشان رفتم، یک احساس عاطفی به من دست داد و دلم سوخت؛ بخصوص که ایشان جمله‌ای گفت که باعث شد من سعی کنم تا این ملاقات دو هفته‌ای هرگز ترک نشود. ایشان فرمود شما اینجا بیایید. این جمله از سوی کسی که می‌دانستم، برنامه‌های بسیار فشرده‌ای دارد و برای چنین ملاقاتی به زحمت می‌توانست جایی و وقتی پیدا کند، خیلی معنادار بود. من عذر می‌خواهم اگر از موضوع اصلی نشست کمی دور شدم؛ چون حیف است و این حرف‌ها کمتر در جایی بازگو می‌شود و رسانه‌ها و رادیو و تلویزیون و حتی روزنامه‌ها به تناسب آن بهره‌وری که باید از ایشان و یاد ایشان و تجارب ایشان بکنند، حرکت نمی‌کنند و گویا تابویی نسبت به ایشان وجود دارد. به هرتقدیر من در اوخر سال 87 پیش ایشان و همچنین آقای خامنه‌ای رفتم و گفتم شما الان به‌حق، تمام فکر و ذکرتان متوجه مسائل اجرایی و مدیریتی کشور است، ولی دغدغه من در باره مسائل فکری کشور است و وضعیت و نیاز فرهنگی کشور را جوری می‌بینم که باید بیش از این‌ها از ظرفیت کشور برای عرصه‌های فرهنگی بهره‌برداری کرد و می‌دانم که  سرشما خیلی شلوغ است و به این مسائل کمتر توجه دارید و یا کارهای فرهنگی را به نهادهایی سپرده‌اید که معلوم نیست چکار می‌کنند و با این که بودجه‌هایی صرف می‌شود و هزینه‌هایی صورت می‌گیرد، اما به مسائل بنیادین کشور کمتر پرداخته می‌شود و شما جماعتی بودید که از قبل از انقلاب ذخیره‌ فکری و فرهنگی داشتید؛ ولی احساس من این است که مدت‌هاست این ذخیره، کفاف مسائل و وضعیت فکری و فرهنگی کشور را نمی‌دهد و حقیقت این است که حرف گفتنی برای اهل اندیشه ندارید و بنابر این نیاز است که اهتمام و توجه و تمرکز ویژه‌ای در این زمینه برای آینده کشور بشود. این گفتگو بیش از 1 ساعت طول کشید و من مطالبی را آماده کرده بودم و سعی کردم ابعاد مسئله را تشریح کنم. ایشان با شنیدن مطالب من خیلی به فکر فرو رفت. سال 87 گذشت و وارد سال 88 شدیم و دوستان می‌دانند که بر کشور چه گذشت.

از ویژگی‌های مرحوم آقای هاشمی همانطور که اشاره کردند این بود که واقعا دلش برای اعتلای اسلام و کشور می‌تپید و من از نزدیک شاهد بودم و احساس می‌کردم؛ یعنی با این که ممکن بود ما در مواردی نسبت به فکر و تصمیم‌های ایشان قبل و بعد از پیروزی انقلاب بخصوص آنجایی که مدیریت و مسئولیت داشت، نقد داشته باشیم و شک کنیم که فلان تصمیم یا جهت‌یابی ایشان درست بوده یا نبوده است، اما در صداقت ایشان و تپیدن قلبش برای اعتلای کشور، اگر کسی‌ ایشان را بشناسد، هیچ تردیدی به خود راه نمی‌دهد و من در جمع‌های شخصی و گروهی، چیزی که بتواند جایگزین این نگاه کلان‌نگر شود و آن را تحت الشعاع خود قرار بدهد، ندیدم. من اهل مداهنه نیستم و از اسطوره‌سازی در باره افراد هم اصلا خوشم نمی‌آ‌ید و معتقدم ما با اسطوره‌سازی، تنها خودمان را محروم می‌کنیم و در مواجهه با افراد، از شناخت نقاط قوت و مثبت آنها باز می‌مانیم؛ چون طبیعی است که هر انسانی گاهی در جمع‌بندی‌ها و حرکات و اقدامات خود با نتایجی مواجه شود که با چیزی که قبلا فکر کرده بود و تصور می‌کرد، به دلایل زیادی، تطابق و همخوانی نداشته باشد و این ممکن است برای هرکسی که وارد عرصه می‌شود و کاری می‌کند، پیش بیاید؛ ولی در صادق بودن ایشان هیچ تردیدی ندارم و خداوند پاداش پایبندی ایشان به صدق و صداقت را داد. من می‌دانم مسیری که ایشان در سال‌های آخر پیش گرفت، چقدر برای ایشان هزینه داشت و هنوز شاید مجالی برای این که انسان بتواند خیلی از حرف‌ها را بزند و بازگو کند وجود ندارد؛ یعنی در واقع بازگو کردن آن حرف‌ها به جای این که به ثمرات مثبتی که انتظار داریم، منتهی شود، ما را وارد تلاطم‌ها و درگیری‌ها و بحث‌های حیدری، نعمتی می‌کند؛ ولی تنگناهایی که ایشان در آن قرار گرفت، گاهی خیلی سخت بود. با این حال صداقت ایشان باعث شد در این سال‌های اخیر با فرازهایی که پیش آمد، با لطف خدا مسیری را در پیش بگیرد که در امتداد همان مسیری باشد که در آغاز زندگی دنبال کرده بود و در وادی‌هایی که می‌دانید نیفتد؛ چون ایشان به‌راحتی  می‌توانست در این حیطه‌ها طوری حرکت کند که محبوبیت همه جانبه داشته باشد و جنت‌مکان باقی بماند که خود شما دوستان می‌دانید و من وارد جزئیات نمی‌شوم. انصافا صداقت ایشان قابل تحسین بود و خداوند هم پاداش این صداقت و تمامی تلاش‌هایی که داشت به‌خوبی داد.

 

ورود به موضوع اصلی

مساله‌ای که می‌خواهم طرح کنم، تنها یک طرح مساله است. سخن بر سر پیشرفت است. پیشرفت چیزی است که در150 سال اخیر در ذهن و دل همه کسانی که در ایران، تلاش‌هایی را در جهت تغییر وضعیت موجود ایران و حرکت به یک سمتی انجام داده‌اند، بوده و محرک تلاش‌های آنها به شمار می‌آمده است. در این یک قرن و نیم، درباره پیشرفت، سخن‌های بسیاری گفته شده است؛ اما نمی‌دانم در باره مفهومی که این قدر در تاریخ اندیشه کشور تاثیرگذار بوده، چقدر مجالی برای درنگ و تامل پیدا کردیم تا بتوانیم تازه خود این مفهوم را بشناسیم و با ابعاد آن آشنا بشویم. به نظر می‌رسد چهره کنونی اندیشه‌ورزی کشور، بیشتر یک نوع پریشان‌فکری و پریشان‌اندیشی و پریشان‌گویی را در بسیاری از موضوعات، از جمله پیشرفت نشان می‌دهد؛ به طوری که وقتی انسان گفته‌هایی را که در باره برخی از موضوعات محوری مانند پیشرفت و توسعه، کنار هم می‌چیند، با تصویر پرابهامی در خصوص مفهوم توسعه و پیشرفت روبرو می‌شود؛ بخصوص که انگار عرصه اندیشه ما در این سال‌ها عرصه بسیار پر التهابی است. اندیشیدن در شرایط التهاب آن هم در باره مفاهیمی بسیار بنیادی مانند پیشرفت، مجال دیدن ابعاد گوناگون مسئله را از ما می‌گیرد. اندیشیدن از روی خشم هم چنین است. نمی‌دانم چرا در فضای گفتمان علمی ما هم این همه خشم وجود دارد؟! این موضوعات نیاز به تعمق و یک نوع آرامش فکری و ذهنی دارد. حداقل بخش‌هایی از جامعه ما باید یک چنین مجالی برای خود فراهم کند تا بتواند در باره این مفاهیم بنیادین و پایه‌، فارغ از التهاب و خشم فکر کند. اگر نتوانیم حتی در فضای گفتمان علمی چنین امکانی را فراهم بیاوریم تا چه رسد به فضای گفتمان اجتماعی سیاسی، کجا باید راجع به این موضوعات که گاهی قرار است جهت جامعه را با آن معلوم گردد، اندیشیده شود؟!  نتیجه نبودن چنین مجالی این است که وقتی به چهره و فضایی که در اندیشه‌ورزی کشور وجود دارد، نگاه می‌کنیم، ناهمخوانی‌های بسیار قابل ملاحظه در سطوح معرفتی، اخلاقی، سیاسی، اجتماعی و اقتصادی مشاهده می‌کنیم؛ چون آنچه می‌شنویم تنها این است که توسعه و پیشرفت را می‌خواهیم و اگر بپرسیم دقیقا چه چیزی را می‌خواهیم؟ معلوم نیست پاسخ‌های خیلی روشنی از کسانی که خواهان پیشرفت و توسعه هستند، بشنویم. توسعه برگردان Development و پیشرفت، برگردان progress است. در طی چند سال اخیر این واژه‌ها گاهی آمده‌اند و گاهی رفته‌اند و با جایگزین کردن واژه پیشرفت به جای توسعه که سابقه دیرین بیشتری داشت، گمان کردیم که تغییر مهم و شگرفی رخ داده است. هر دو مفهوم توسعه و پیشرفت که تفاوت‌هایی دارند و من نمی‌خواهم چندان به آن تفاوت‌ها بپردازم، مفاهیم بسیار تامل برانگیزی هستند و من در این مجال اندک، پرسش‌هایی که به ذهنم رسیده، با شما در میان می‌گذارم، چه بسا ذهن دوستان به کار بیفتد و یا در جهت کارهایی که کرده‌اند، افق‌هایی را برای اندیشیدن‌های بعدی بگشاید.

پرسش‌هایی در باب پیشرفت و توسعه

پرسش‌هایی که در باره این دو مفهوم مهم و تأثیرگذار در تاریخ معاصر می‌تواند طرح بشود، کم نیست و من سعی کردم این پرسش‌ها را دسته‌بندی کنم؛ اگرچه هنوز به یک دسته‌بندی خوب و کامل نتوانستم برسم و مجالی بسیار فراتر از این فرصت می‌طلبد تا یک دور و چرخی بزنیم تا ببینیم این دو مفهوم چه تفاوتی با هم دارند و ذهن ما باید به کدام پرسش‌ها در باره این مفاهیم توجه کند؟ به نظرم رسید که دو تا محور را در جمع دوستان مطرح کنم:

در باره مفهوم پیشرفت، اول به ذهنم رسید که اساسا سخن از پیشرفت، در کدام بستر اندیشه‌ای، معنا پیدا می‌کند؟ خود واژه پیشرفت و مفهوم آن، حاکی از یک تحول در طول زمان است. سؤال این است که این مفهوم بر پایه چه تصوری از زمان استوار است؟ مگر تصورهای متفاوتی از زمان وجود دارد؟ بله. مفهوم پیشرفت، مشخصا بر پایه تلقی خطی از زمان استوار است. زمانی که آنات و برهه‌هایی دارد و این برهه‌ها، توالی دارد و انگار در یک پیوستگی با هم قرار دارند. هر برهه‌ای با برهه پیش از خود رابطه‌ای دارد و ما انگار با یک جریان متصلی روبرو هستیم که آغاز و پایانی دارد و پیشرفت بر پایه چنین تلقی از زمان انگار می‌تواند معنا پیدا کند. شاید برای دوستان جالب باشد که خود این تلقی از زمان، حاصل حضور ادیان ابراهیمی در تاریخ اندیشه بشر است. اگر به عرصه‌ای که در آن، بحث از زمان مطرح شده، نگاه کنیم می‌بینیم که در یک فضا و حوزه فکری، فرهنگی و دینی که ادیان ابراهیمی در آن حضور پیدا کرده‌اند، این تلقی خطی از زمان هست. به لحاظ تاریخ اندیشه هم می‌شود نشان داد که چطور این‌ها موثر واقع شده‌اند؛ بخصوص در اندیشه مغرب زمین و مشخصا اندیشه دینی، مسیحی در تلقی خطی از زمان موثر بوده است و این همان تلقی است که امروزه به نظر ما عادی است و ما همان فهم را از زمان داریم که در مغرب زمین و مسیحیت هست؛ ولی این نگاه به زمان مختص به مسیحیت نیست و در آیین یهود و اسلام و در فرهنگی که بر اساس این آیین‌ها پدید ‌آمده، چنین نگاهی به زمان شکل گرفته است. در برابر این تلقی و نگاه به زمان، مثلا ممکن است چه نوع نگرشی قرار گیرد؟ نگرشی که زمان را دوری می‌داند. حال پرسش این است که براساس نگرش دوری به زمان، پیشرفت تا چه اندازه می‌تواند معنا پیدا کند؟ چون بنابر این نگرش، نقطه آغاز می‌تواند نقطه پایان هم باشد؛ چون با یک چرخه روبرو هستیم. در سنت ما هم سخن از دور و حول وجود داشته است؛ اما این نگاه نسبت به مجموع نگرش‌هایی که در باره زمان و حرکت خطی زمان وجود دارد، حاشیه تلقی می‌شود. در سنت اندیشه مشرق زمین، هنوز هم این طرز تلقی از زمان، نقش‌ خیلی مهمی را ایفا می‌کند. در سنت مغرب زمین هم که خاستگاه مفهوم پیشرفت با معنای جدید است، پیش از تولید آیین‌های ابراهیمی در فضای اندیشه‌ای، موارد زیادی از نگاه دوری به زمان هست که حتی در چهره‌ معروفی مثل افلاطون چنین نگاهی دیده می‌شود. در محاوره تیمائوس، از آثار افلاطون، آمده است که پس از سالیانی، دوباره به وضعیت آغازین می‌رسیم و دوباره چرخش رخدادها و بعد حتی سقراطی و افلاطونی و ارسطویی خواهد بود و این چرخه ادامه خواهد داشت. پس منحصر به آیین‌های شرق هم نیست. من تقریبا توانسته‌ام ایستگاه‌هایی برای این اندیشه پیدا کنم که چطور نگاه دوری و چرخشی به زمان، به سمت نگاه‌های خطی به زمان حرکت کرد و این نگاه چطور شکل گرفت و چگونه این نگاه خطی در کل اندیشه و از جمله موضوع پیشرفت که بر چنین تلقی از زمان تکیه دارد، موثر واقع شد؟ این‌ها را من استخراج کرده‌ام و اگر مجال بود، بیان می‌کردم.

سوال: آیا مفهوم پیشرفت در همه فرهنگ‌ها و اندیشه‌ها، معنایی یکسان و قابل فهم برای همه دارد یا باید پیش‌زمینه‌هایی مثل زمان خطی و مساله دوران‌ها در زمان، دورانی که نسبت به دوران قبل، پیشرفت به شمار می‌آید، باشد تا مفهوم پیشرفت بتواند طرح بشود؟ خود دوران‌بندی در زمان، مساله بسیار پیچیده‌ای است و ساده‌ است. می‌دانید که اصل مفهوم دوران در زمان، برگرفته از علم هیئت است. در علم هیئت، ما با مساله رجعت سیاره‌ها روبرو بودیم یعنی وقتی از روی زمین سیاره‌ها را تماشا می‌کردند می‌دیدند که سیاره‌ها انگار یک مسیری را طی می‌کنند و سپس پدیده عجیبی اتفاق می‌افتاد و آن هم این بود که این مسیری که سیاره‌ها طی می‌کنند، یک‌نواخت نیست و مثل این که بعضی سیاره‌ها وقتی به یک جاهایی می‌رسند، یکی، دو روز می‌ایستند و بعد به سمت عقب حرکت می‌کنند و دوباره می‌ایستند و دوباره به سمت جلو حرکت می‌کنند؛ به این لحظات توقف و ایستگاه و موقف، در زبان یونانی «اپوخه» گفته می‌شد. جالب است که انگار ما با یک انقلاب در حرکت روبرو هستیم. کلمه Revolutiu به معنای انقلاب که بعدا در همه عرصه‌ها و از جمله در حوزه  اجتماعی، سیاسی وارد شد، در اصل مال علم هیئت است و در آنجا به معنای دور زدن است؛ یعنی انگار به یک نقطه عطفی می‌رسیم که وضعیت ماقبل و مابعد آن با هم فرق دارند. جالب است که اول به خود این ایستگاه‌ها اپوخه گفته می‌شد و بعد به فاصله میان این ایستگاه‌ها اطلاق شد و بعد به این‌ها دوران گفته شد. دلیل این که حرکت سیاره‌ها را از روی زمین این طور می‌دیدند روشن است؛ چون بنابر نگاه هیئت بطلمیوسی، وقتی سیاره‌ها را از روی زمین تماشا می‌کنید، از آنجا که طول مدار سیاره‌ها با هم متفاوت است، هنگامی که سیاره‌ای با مدار طولانی بخواهد این مدار را طی کند، سیاره‌ای با مدار کوتاه، دو بار مدار خود را طی می‌کند و دور می‌زند و آن سیاره‌ای که شما از روی زمین جلوتر می‌دیدید، الان عقب‌تر است و علمای هیئت می‌خواستند این پدیده را تبیین کنند.

دوران‌بندی هم از موضوعات بسیار جالب است و گفتم که اول، خود نقاط عطف، اپوخ بود و بعد فاصله بین نقاط عطف، اپوخ یا دوران شد. پس نگاه خطی به زمان، یک عنصر و مولفه برای درک پیشرفت است. مولفه دیگر چیست؟ وقتی مفهوم پیشرفت را مطرح می‌کنیم، انگار یک مولفه ارزشی هم باید داشته باشیم؛ یعنی علاوه بر تلقی خطی از زمان، با یک دگرگونی و تحول روبرو هستیم و این تحول به نظر می‌رسد تحولی تکاملی است تا بگوییم پیش رفت؛ چون هر حرکتی که با آن روبرو هستیم، ضرورتا حرکتی تکاملی نیست و هر تحولی تکامل نیست. یک وقتی مرحوم شهید بهشتی در جمعی در ارتباط با حرکت‌های اجتماعی سخن می‌گفت که من این جمله از سخنان ایشان به یادم مانده است که می‌گفت هر حرکتی تلاش نیست و گاهی تقلاست؛ من یک درجه بالاتر می‌روم و می‌گویم گاهی ما حرکت می‌بینیم، اما این حرکت به سمت تکامل نیست و ممکن است انحطاطی باشد و ممکن است تبخیر باشد. در ظرف درحال جوشیدن نیز حرکت وجود دارد، اما هر حرکت و تحولی تکامل نیست. هر دگرگونی کمال نیست. وقتی می‌گوییم کمال، این سئوال پیش می‌آید که کمال نسبت به چه و پیشرفت نسبت به چه؟ این‌ها از مفاهیمی است که حتما در قیاس با چیز دیگری باید معنا پیدا کند تا روشن شود حرکتی که صورت می‌گیرد، پیشرفت یا پسرفت است و در چه صورتی می‌توان گفت پیشرفتی رخ داده است و در چه صورتی پسرفت بوده است؟ آیا لازمه پاسخگویی به این سوال‌ها داشتن یک دریافت ارزشی از یک چیزی نیست که در قیاس با آن بگوییم پیشرفت یا پسرفت و پیشرفت در چه چیزی و پیشرفت نسبت به چه چیزی؟ هر دو را لازم داریم. آیا ممکن است پدیده‌ها و رویدادها در قیاس با یک چیزی، پیشرفت محسوب شود و در قیاس با چیز دیگری پسرفت به شمار آید؟ چنین چیزی ممکن است؟

سومین نکته این است که چطور ما مفهوم پیشرفت را که مفرد است در باره رویدادها و پدیده‌های متعدد به کار می‌بریم؟ رویدادها و پدیده‌هایی که می‌توانند به‌هم پیوسته یا مجزا از هم باشند. وقتی ما از پیشرفت سخن می‌گوییم، از پیشرفت در فقر، پیشرفت در جامعه، پیشرفت نوع بشر، پیشرفت در تاریخ و پیشرفت در تاریخ جهان، سخن به میان می‌آوریم؛ انگار ما می‌توانیم تاریخ جهانی را لحاظ کنیم و سپس پارادایم یا الگویی از روی زندگی فردی را برداریم و با آن مقایسه کنیم و باز انگار تاریخ جهان هم مثل انسان، دوران کودکی و میانسالی و پیری دارد. همانطور که عرض کردم مقوله پیشرفت از چیزهایی است که در تاریخ اندیشه، مولفه‌هایی پدید و گرد آمده تا درک و فهم چیزی به نام پیشرفت را ممکن کند. علاوه بر این که در مفهوم پیشرفت، گره خوردن با مقوله و مفهوم نو نیز وجود دارد و پیشرفت به منزله پدید آمدن چیزی نو و تازه و ارزش پیدا کردن نو و نوآوری است. آیا همواره در همه بسترهای فکری و فرهنگی با یک چنین چیزی روبرو هستیم؟ باز چون این واژه در بستر فرهنگی مغرب زمین معنای جدید خود را پیدا کرد، در عهد باستان دوباره یک چهره پایه‌گذار مثل افلاطون خلاف این نظر را داشته است و اولین مواجه این است که آن چه قدیمی‌تر و دیرینه‌تر است، گویا به حقیقت نزدیک‌تر است؛ چرا؟ چون به مبدا خود که مبدا الوهیت است، نزدیک‌تر است. می‌گوید قدما در قرب بیشتری نسبت به خدایان سکنی داشته‌اند. پس الاقدم فالاقدم و آن چه اقدم است، احق و به حقیقت نزدیک‌تر است و بنابر این ارزش‌گذاری میان چیز نو و قدیمی در این‌جا معکوس است و آن چیزی که قدیم است، ارزش برتری دارد. پس فاصله گرفتن از آن چیزی که قدیم است، معلوم نیست پیشرفت محسوب بشود؛ البته خود افلاطون نظر و نگاه  دیگری در تعارض با این نگاه دارد. اصرار هم نداشته باشید که همه اندیشه‌های اندیشمند مبدعی مانند افلاطون را جمع و تعارض‌های آن را بر طرف کنید. این کار کسی است که می‌خواهد حتما از اندیشه‌های یک فرد، یک نظام بسازد. این وضعیت می‌چرخد و وقتی وارد سنت مغرب زمین می‌شوید، می‌بینید که به تدریج این نسبت معکوس می‌شود. بیاییم به سده‌های میانه و چهره‌ای مانند دُنس اسکورتر که تعبیری دارد و می‌گوید در جریان پیشرفت نسل بشر، انگار حقیقت خود را بیشتر آشکار می‌کند و با رشد خوداظهاری حقیقت روبرو هستیم. طبق چنین نگاهی، نو و آنچه جدید است، انگار ارزش‌گذاری مثبت شده است یا دست کم این است که قدیم و جدید به یک اندازه ارزش دارند؛ چرا؟ برای این هم یک توجیه پیدا کنیم و بگوییم هرآنچه الان قدیم است، روزگاری نو بوده است و بنابر این به قدیم به دلیل قدمت، نگاه منفی نداشته باشیم و آن را نسبت به چیزی که جدید است، ارزش‌گذاری پایین‌تری نکنیم.

در این زمینه چهره‌ای مثل آلبرت کبیر که استاد توماس اکوئینی بود و توماس که شاگرد برجسته او بود، در زمان حیات او به دنیا آمد و در زمان حیات او هم از دنیا رفت، می‌گوید مسیری را که ما تا این‌جا طی کردیم، به مدد پیشینیان بوده است و زمینه کارهایی را که در آینده باید انجام بدهیم، آن‌ها فراهم و مهیا کرده‌اند. بنابر این در ارزش‌گذاری میان قدیم و جدید باید بدانیم که کارهای جدید، ادامه مسیری است که از کارها و اندیشه‌های قدیم گرفته شده است. پس گمان نکنیم که صرف جدید بودن، امتیاز برتری است.

تا برسیم به سده 17 و 18 و داستان عصر روشنگری که ما با روی‌آوری به سمت آن چه جدید است روبرو می‌شویم. در این دوره آن چه جدید است، ذاتا به دلیل جدید و نو بودن ارزش دارد و آبشخور اندیشه روشنگری خواهد شد و روی آن روشنگری است که مفهوم پیشرفت این شکل کنونی را پیدا کرده است. در این دوره، علوم در حال گسترش بودند و شکل جدیدی پیدا کردند و تکنیک و فناوری جدیدی پدید آمد. در اندیشه روشنگری، پیشرفت و گسترش علوم و فناوری با این نگاه که در مجموع شرایط زندگی انسان‌ها به سمت بهبود خواهد رفت، گره خورده است؛ یعنی به مدد علم و تکنیک، آن چه که در پیش داریم، رها شدن هر چه بیشتر انسان از کار طاقت‌فرسا و رفتن به سمت تسهیل کار برای بهره‌وری و زندگی است. در این دوره کارهای سنگین جسمی و جسمانی به کمک صناعت‌ها و دستگاه‌ها آسان شده و در نتیجه فرصت و زمان بیشتری برای انسان‌ها فراهم می‌گردد. تلقی این بود که این فرصت و زمان به دست آمده و آزاد ‌شده را می‌توان برای ابعاد دیگر انسان که صرفا هزینه معیشت و زنده و پابرجا ماندن و موجودیت زیست‌شناختی او نباشد صرف شود و از این زمان و فرصت برای رشد انسان در زمینه میزان رفاه، فضای آزاد برای فرهنگ و دستاوردهای فرهنگی بهره‌برداری شود و گمان می‌کردند از این طریق و با علم و فناوری می‌توان بر روابط حقوقی میان انسان‌ها تاثیر مساعدی گذاشت.

بعد با چهره‌ای مثل آدام اسمیت روبرو می‌شویم که سخن از سرمایه و ثروت در جامعه می‌گفت و تصور می‌کردند که ثروت، حَلّال مشکلات است و خوشبینانه خیال می‌کردند که حتی باعث گسترش اخلاق و روابط و مناسبات اخلاقی می‌گردد. به دو چهره معروف آغاز عصر روشنگری نگاه کنید. چهره اول، فرانسیس بیکن است که حدود 100 سال پیش از انقلاب فرانسه از دنیا رفت و چهره دیگر آدام اسمیت است که یکی دو سال بعد از انقلاب فرانسه از دنیا رفته است. اگر چه فرانسیس بیکن از نظر کارعلمی و در عرصه علم و دانش تجربی، چهره موفقی نیست، اما اهمیت او در این است که منادی علم آینده است. بیکن کتابی به نام آتلانیتس نو یا اطلس نو دارد که در حدود 400 سال قبل یک اتوپیا و آرمان‌شهر را ترسیم کرده است. ایده‌آل‌هایی را برای علم در این آرمان‌شهر و اداره آن بر اساس علم و تکنوکراسی به معنای دقیق کلمه و حاکمیت علم و تکنیک را پیش‌بینی کرده است. شکل روایت کتاب هم به صورت داستان است و بیان می‌شود که گروهی در یک سفر دریایی گم می‌شوند و سپس جزیره‌ای به نام بن سالم را پیدا می‌کنند که توسط فردی به نام سلیمان اداره می‌شود. زندگی همه افراد و شوؤن این جزیره کاملا بر اساس علم و تکنیک می‌چرخد و جالب این است که در آن زمان هنوز هیچ کدام از این چیزها تحقق پیدا نکرده و در واقع منادی به سمت آینده است. این کتاب حجم کمی دارد و بسیار خواندنی است. بنابر این، 400 سال قبل، تصویر آینده و پیش‌بینی‌ها این بود که علم همه مشکلات بشر را رفع خواهد کرد؛ اما ببیند امروز ما با حاکمیت و گسترش علم و تکنیک و فناوری، در کجا قرار گرفته‌ایم. آنها معتقد بودند همه مشکلات بشر، بیماری‌ها، جنگ‌ها و گرسنگی‌ها، برای این است که علم و تکنیک و ثروت نداریم و چون فقر هست، وضعیت اینگونه است و اگر بتوانیم ثروت را افزایش بدهیم، مشکلات بر طرف خواهد شد و این درست همان اندیشه‌ای است که آدام اسمیت به عنوان چهره‌ای که او را به عنوان فیزیوکرات می‌شناسید، گرفت و ‌گفت جایگزین آن چه ارسطو در علم عملی برای اداره و تدبیر منزل(ایکونومیا) به عنوان کوچکترین واحد اجتماعی داشت، این است که ما هدف این دانش عملی را افزایش ثروت قرار بدهیم تا به دنبال آن همه مشکلات حل شود. این نکته را نیز جا دارد عرض کنم که فرانسیس بیکن و آدام اسمت، در اصل هر دو طلبه بودند و در مراکز دینی دوره خود درس خوانده بودند. ما باید بدانیم چهره‌های بزرگ و عالمانی که در عصر جدید ظهور کردند و شناخته شدند، در مدارس الهیات درس خوانده بودند و آدام اسمیت، علاوه بر این که اقتصاددان بود و از پایه‌گذاران اقتصاد نوین به شمار می‌آید، متکلم نیز شمرده می‌شد و متکلم دئیست(deist) و خداباور هم بود؛ یعنی اعتقاد داشت خداوند جهان را بر اساس نقشه‌ای، طراحی کرده و مانند مهندسی که خیلی خوب هم جهان را طراحی کرده، این جهان دیگر نیازی به مداخله ندارد و روال کار جهان به خوبی به پیش می‌رود و اگر سخن از دست پنهانی برای اداره جهان به میان می‌آید، برای این است که جهان و این دستگاه خوب کار می‌کند؛ چون دستگاه او یعنی جهان، بی‌عیب و نقص است و مانند دستگاه‌هایی که من و شما می‌سازیم که هرگوشه آن عیب و ایرادی دارد و نیازمند تعمیر و دستکاری و رفع اشکال است، نیست. این نگاه و اندیشه هم تاثیر عجیبی در خصوص موضوع پیشرفت داشته است و ثروت به عنوان عامل بسیار مهمی مطرح شده است.

این‌ نکات را برای این گفتم تا بدانیم چیزی به نام مفهوم پیشرفت در کدام بستر شکل گرفته است و حالا سوال این است که وقتی می‌گوییم پیشرفت، مراد و مقصود ما چیست؟ چون ما از خود پیشرفت بسیار سخن گفته‌ایم و گمان ما این است که اگر در یکی، دو شاخه از علوم، کارهای فوق العاده انجام دادیم و در این زمینه توفیق پیدا کردیم، این پیشرفت است و اگر یک جامعه موفق بشود نوآوری‌هایی در عرصه تکنیک یا امثال آن و به طور خاص در بعضی از علوم داشته باشد، به سمت یک نوع بهزیستی در زندگی خواهد بود و با صِرف چنین چیزی، آن چیزی که پیشرفت گفته می‌شود حاصل می‌گردد؛ درحالی که ممکن است کشورهایی در دنیا از نظر علمی و یا صنعتی از صنایع، خیلی جلو باشند، اما در مجموع وضعیت بهزیستی در آن جامعه، معلوم نیست آن چیزی باشد که ما گمان و تصور می‌کنیم با کمک علم و صنعت و تکنولوژی می‌تواند حاصل شود. یکی از کشورهای بسیار جالب در این زمینه هندوستان است. هند در زمینه صنعت سینما در دنیا اول است و «بالیوود» هند در برابر «هالیوود» آمریکا قرار دارد. سینما در هند، جزء اصلی زندگی مردم است و بخش قابل توجهی از مردم هفته خود را بدون خرید بلیت و رفتن به سینما تمام نمی‌کنند و این را برای خود واجب عینی می‌دانند.  درحالی که ممکن است در طول هفته گرسنه هم باشند. هند در صنعت آی تی هم مقام دوم دنیا را دارد؛ چنانکه در صنایع نظامی و کشتی‌سازی، حائز رتبه‌های بالاست. ما از قبل از انقلاب کشتی‌های خودمان را برای تعمیر به هند می‌فرستادیم؛ چون آنها داگ‌هایی به این منظور ساخته بودند و برای ما بردن کشتی به هند، به صرفه‌تر از ساختن داگ در داخل بود. در خیلی از صنایع دیگر هم وضعیت خوبی دارند؛ اما سئوال این است که آیا نوع زندگی بخش بزرگی از این جامعه یک میلیارد و سیصد میلیون نفری، همان چیزی است که ما از این دستاوردها انتظار داریم؟ در عین حال هند یکی از بزرگترین کشورهای بدهکار است.

و این تازه یکی از محورهایی است که درباره پیشرفت مطرح کردم و با طرح پرسش‌هایی در اطراف آن تلاش کردم مفهوم پیشرفت معنا پیدا کند. نکته دیگر که باز هم در اطراف آن می‌تواند سئوالاتی مطرح شود این است که فرض کنید که ما توانستیم به جمع‌بندی برسیم و فهمی از پیشرفت که مبنای برنامه‌ریزی و جهت‌دهی قرار بگیرد، پیدا کنیم. با این فرض، کافی است نگاهی به برنامه‌های سازمان برنامه و بودجه  بیندازید. چند صفحه اول این برنامه در باره  اهداف برنامه و بقیه که بخش اصلی است در باره تفسیر بودجه‌بندی است که چطور انجام می‌شود که بخش عجیبی است. وقتی به بخش اهداف نگاه می‌کنید، کلمات و جملاتی از این دست به وفور یافت می‌شود: چشم انداز بیست ساله، ما می‌خواهیم تا سال 1404اولین کشور خاورمیانه در این زمینه‌ها باشیم. این زمینه ها هم یکی، دو تا نیست و خیلی زیاد است و همه چیز را با هم می‌خواهیم و این‌ها را پیشرفت می‌دانیم. فرض کنید به این نقطه که می‌خواهیم رسیدیم، آیا این به آن معناست که جامعه ما در وضعیت مناسب‌تری نسبت به گذشته قرارخواهد گرفت و وضعیت پدیدآمده در جامعه، با نوع نگاهی که ما به زندگی فردی و اجتماعی داریم، سازگار خواهد بود؟ این واژه‌ها جدا از این که یک نوع برانگیزندگی و جذابیتی دارد که افراد و اذهان را به سمت خود می‌برد، چقدر محتوا دارد؟ بدتر از این واژه‌ها و مفاهیم، واژه‌هایی است که به کار برده می‌شود و من هیچ وقت نفهمیدم که به چه معناست؛ مثلا می‌گویند ما می‌خواهیم در قله‌ها باشیم؛ قله‌ها یعنی چه؟ ما چه زمانی در قله هستیم؟ اصلا این طرز سخن گفتن صحیح است؟! البته دلالت‌های مفهومی روشنی پشت این جمله که من در قله هستم وجود دارد. ما اصلا می‌دانیم چه می‌گوییم و چه چیزی از این مفاهیم می‌فهمیم؟ ظرفیت فکری و اندیشه‌ای کشور نیاز دارد تا محتوای روشنی از این مفاهیم بنیادین به دست بیاورد. در عرصه اقتصاد هم که معنای پیشرفت روشن است و شاخص‌ها به صورت کمّی بیان می‌شود و مثلا می‌گویند اگر شاخص‌ها از این مقدار بالاتر برود، رشد و پیشرفت حاصل شده و اگر پایین‌تر بیاید پیشرفت نبوده است؛ اما در ادبیات و منابع اقتصادی 20 سال گذشته، این سئوال به صورت جدی مطرح شده است که شاخص‌ها تا چه اندازه نشانه پیشرفت است؟ پس این‌ها مفاهیم مهمی است؛ چون ما این مفاهیم را برای خودمان به عنوان هدف تعیین می‌کنیم و بنابر این مجالی برای درست اندیشیدن درباره این مفاهیم و به یک جمع‌بندی روشن رسیدن در باره آنها برای ما اهمیت حیاتی دارد.

محور دوم، بر فرض این که بتوانیم به یک فهمی از پیشرفت برسیم، جای طرح این سئوال است که در میان عوامل مختلف در توسعه یعنی سرمایه، علم و تکنیک، کدام مهم‌تر است؟  مطالعات چند دهه اخیر در عرصه‌های علوم تجربی و اقتصاد و علوم اجتماعی انسانی می‌گوید که ما از نظر تجربی به این رسیدیم که مهم‌ترین عامل، خود وجود انسان است؛ یعنی سرمایه یک طرف، تکنیک یک طرف و علم یک طرف، خود این آدم هم یک طرف و عجیب است که این حرف در کشورهایی مطرح می‌شود که مدت‌هاست مسیرهایی را طی کرده‌اند. حالا یکی از مشکلات و معضلات جوامع توسعه‌نیافته یا در حال توسعه( این واژه هم هم تعارف است؛ چون برای این که نگویند توسعه‌نیافته، می‌گویند در حال توسعه) که دائم با آن برخورد می‌کنند، رابطه فردانیت فرد و کلیت جامعه است و این یک مشکل حل ناشده است؛ چون اگر کلیتی هست، آن کلیت انتزاعی است و فرد و فردانیت در این کلیت‌ها که اسامی مختلف دارد، گم می‌شود و افراد احساس این همانی میان خود و کلیت را از دست می‌دهند و این رابطه قطع می‌شود و یک کشمکشِ نهانِ مدام به وجود می‌آید که نسبت دیگران با من، نامعلوم است. ممکن است گفته شود ما از این مشکلات نداریم. آیا واقعا نداریم؟! کسی که زباله چیزهایی را که مصرف کرده، از داخل ماشین به بیرون پرتاب می‌کند و گمان می‌کند مشکل او از این بابت حل شد، یعنی او بیرون را در دایره خود نمی‌بیند، دایره او همان ماشین است یا کسی که برف خانه خود را از روی پشت بام در کوچه می‌ریزد، گمان می‌کند این کوچه، دایره او نیست. مثال دیگر مسئله مالیات است. برای بهره‌وری از امکانات عمومی، تکالیفی مثل مالیات بر عهده ماست (بحث خمس و زکات را کنار بگذارید)؛ اما وقتی وضعیت ما در پرداخت مالیات این است که دفاتر مختلف حساب و کتاب داریم و به اشکال گوناگون می‌خواهیم از زیر پرداخت مالیات فرار کنیم و تکالیفی که در ارتباط با جامعه داریم، نادیده بگیریم، این‌ها نشان می‌دهد که ما میان خود و جمع و کلیت اجتماعی، این همانی را برقرار نمی‌کنیم و بر این اساس وقتی برای گرفتن مالیات به سراغ من می‌آیند، احساس می‌کنم از من پول زور می‌گیرند؛ چون من کار کرده‌ام و زحمت کشیده‌ام و کسی حق ندارد چیزی از دسترنج مرا بردارد و این ذهنیت بخش بزرگی از مردم جامعه ما را تشکیل می‌دهد و برای مقابله با این مشکل، سازمان مالیات باید چه تدابیری بیندیشد تا مالیات را وصول کند؟ انگار یک جنگ و کشمکشی میان دولت و مردم راه افتاده است و دولت تمام سعی و تلاش خود را به کار می‌بندد تا مالیات را هر طور شده، بگیرد و مؤدیان مالیات نیز همه ترفندها را به کار می‌گیرند تا مالیات ندهند. در همه عرصه‌های کوچک و بزرگ دیگر نیز چنین وضعیتی حکمفرماست که نشاندهنده یک نوع اختلال است و این اختلال، عمق دارد و به یک مسئله عمیق انسان‌شناختی(anthropologic)؛ یعنی نحوه حضور دیگران در ما برمی‌گردد؛ آیا دیگران در ما اصلا حضور دارند یا ندارند؟ ما گمان می‌کنیم که این مسئله در فضای جامعه دینی، یک مسئله حل‌شده است؛ درحالی که نیست؛ چرا نیست؟ چون رابطه میان من و شما یک رابطه مستقیم نیست و ما از طریق خداوند با هم مرتبط هستیم و خود شما در من حضور ندارید. ببینید که مساله چقدر پیچیده می‌شود. انسان الگو در اندیشه ما، انسان تک است که تمام ویژگی‌های ایجابی مثبت را باید داشته باشد و کوچک‌ترین نقطه ضعف و کاستی هم نباید داشته باشد و چون نگاه ما همه یا هیچ است، اولین نقطه ضعف را که در او می‌بینیم، کل این تصویری که در ذهن ماست فرومی‌ریزد. نسبت انسان واحد کامل با دیگران چیست؟ اگر هم نسبتی باشد، غیرمستقیم و از طریق خداست. ممکن است دوستان بگویند آیا این تنها نوع تفسیر ممکن برای رابطه انسان و خدا و جمع است یا نه؟ خود این می‌تواند به عنوان یک صورت مساله مطرح شود که ما با چنین نگاهی به انسان به عنوان موجودی که او را الگو قرار می‌دهیم تا آن‌گونه که باید باشیم و خیلی تعیین کننده است برای این که چه می‌کنیم، آیا امکان یک نوع حضور دیگران به طور مستقیم در ما و فردانیت ما هست؟ بحث خیلی جدی است؛ در حالی که تفسیر انسان مدرن در اندیشه چهره‌ای مثل هگل که برای فهم انسان مدرن تلاش کرده و نوع ارتباط کلیت با فردانیت فرد در اندیشه او، یک انتزاع نیست، بلکه یک کلیت انضمامی است که نیاز به توضیح بیشتر دارد و این چیزی است که جامعه مدرن را مقدور می‌سازد و در آن جا ممکن است یک فهمی در جهت پیشرفت برای ما حاصل شود که ماحصل آن، گسستی که در جوامع ما هست نباشد. من در این جلسه خواستم ذهن دوستان را به این معطوف کنم که باید جامعه اندیشه‌ورز ما درباره مفاهیم پایه‌ای که شعار قرار می‌گیرند و بسیج کننده جامعه به یک سمت می‌گردد و مبدا برنامه‌ریزی می‌شود، نیاز به فکر بنیادین عمیق و تلاش مشترک فکری دارد و در باره همین مفهوم پیشرفت که همه ما می‌خواهیم برای جامعه ما حاصل شود، شاید کمتر اندیشیده‌ایم که وقتی از پیشرفت حرف می‌زنیم دقیقا چه چیزی می‌خواهیم. این‌ها دو گوشه از پرسش‌هایی در باره مفهوم توسعه و پیشرفت بود و به بحث عدالت که به این مفاهیم گره خورده است و این که پیشرفت و عدالت چه نسبتی با هم دارند و آیا پیشرفت، بدون توجه به عدالت، مقدور است یا نه که سئوالی جدی است نرسیدیم.

 

پرسش و پاسخ

پرسش اول:

عوامل و دلایل عقب‌ماندگی کشور ما چیست؟

دکتر بهشتی:

من در مطالبی که عرض کردم خواستم همین را بگویم که این مفاهیم، تامل جمعی ما را نیاز دارد، سئوالی که شما مطرح کردید، من تنها وارد یک گوشه آن شدم و شما همه دلایل و عوامل آن را از من می‌خواهید. نکته دیگر در باره خود مفهوم عقب‌ماندگی است. این مفهوم نیز بار دارد و باید اول عقب‌ماندگی را تعریف کنیم. این‌ها مفاهیمی است که دارای یک عنصر ارزشی است و باید روشن کنیم که عقب‌ماندگی و پیشروی نسبت به چه چیزی است و تا این نسبت را معلوم نکنیم، مفاهیمی مانند عقب‌ماندگی و پیشرفت چندان گویا نیستند.

پرسش دیگر:

تفاوت اصلی پیشرفت و توسعه چیست و مولفه‌های هر کدام چیست و کدام می‌تواند ما را به عدالت، به ویژه عدالت اجتماعی برساند؟

دکتر بهشتی:

هر دو بخش این سئوال را قصد داشتم طرح کنم که به جهت کمبود وقت حذف کردم. ما در ایران این دو واژه را به صورت مترادف هم به کار می‌بریم. ما تا زمانی از کلمه توسعه استفاده می‌کردیم تا این که از زمانی و از یک جایی کلمه پیشرفت صادر شد و از آن به بعد دیگر کسی کلمه توسعه را به کار نمی‌برد؛ درحالی که دلالت‌های این دو در بخش‌های زیادی هم‌پوشانی دارند و با تغییر واژه، در صورت مساله تغییر پیدا نمی‌شود؛ اما بیان تفاوت میان این دو فرصتی می‌خواهد تا من به لحاظ مفهومی هر دو را باز کنم. اما در باره عدالت، بحث، فوق العاده مهم است که چه نسبتی میان آن چه که پیشرفت گفته می‌شود، لااقل در سنتی که این واژه و  مفهوم، شکل گرفته، با عدالت وجود دارد؟ به نظر می‌رسد ماحصل تجربه‌های چنددهه‌ای این است که بدون عدالت، توسعه پایدار لااقل مقدور نیست. معنای عدالتی که گفته می‌شود، چیست؟ قطعا مراد از عدالت، یکسانی و برابری در همه سطوح نمی‌تواند باشد؛ اما اگر فلش اجتماعی به سمت یک عدالتی نباشد، امکان این که صحبت از پیشرفت حتی در بستر خودش به میان بیاید، مفهوم نمی‌شود. خوب است و جا دارد که این بحث را یکی از دوستان از بُعد و زاویه اقتصادی، اجتماعی در نشست‌های آینده ادامه بدهد. من پیشنهاد می‌کنم از آقای دکتر فرشاد مومنی دعوت شود.

کتابی در سال 76 با نام توسعه و تضاد، نوشته دکتر فرامرز رفیع پور منتشر شده است که کتاب بسیار تامل برانگیزی است و من خواهش می‌کنم دوستانی که نخوانده‌اند حتما بخوانند. دکتر رفیع پور در این کتاب، وضعیت کشور را از قبل از انقلاب تا نزدیک زمان تدوین کتاب، رصد و دنبال کرده است و روی نکاتی انگشت گذاشته است که خیلی جالب است. سردرگمی ما برای این که نسبت به مفهوم توسعه، برداشت تقریبا روشنی پیدا کنیم، چه اقدامات و سیاست‌هایی را برانگیخته است و چه تاثیرات قابل ملاحظه‌ای دارد. کتاب خواندنی و خوبی است؛ اگرچه ممکن است دوستان با همه تحلیل‌های ایشان موافق نباشید، اما انصافا زحمت کشیده است.

پرسش دیگر:

تاثیر دین در پیشرفت یا عدم پیشرفت نظام تکنیکی و علمی چه مقدار و چگونه است؟

دکتر بهشتی:

این سئوال را باید از آقایان روحانیون و علما بپرسید؛ اما به نظر من دین در پیدایش و شکل‌گیری این مفاهیم نقش داشته و موثر بوده است. در یکی از کتاب‌هایی که اخیرا به نظرم با همت دکتر فیرحی ترجمه شد، پس‌زمینه‌ها یا ریشه‌ها و خاستگاه‌های دینی فضای علمی جدید طراحی و بیان شده و سپس وارد بحث حقوق و آزادی شده است که این بخش بسیار خواندنی است؛ البته کتاب‌های خیلی خوب دیگری هم در این زمینه منتشر شده است. برخلاف تصور و گمان ما دوران مدرن، دوران ضد دینی نیست و خاستگاه چهره‌های مهم عصر جدید تحولات کلامی، الهیاتی بوده است. نیوتن و دکارت، طلبه بودند و ضد خدا نبودند و حتی اندیشه‌هایی مثل اومانیسم که شکل می‌گیرد، به این دلیل می‌تواند شکل بگیرد و کفر تلقی نشود که مسیح(ع)، انسان کامل است و شرح این، وقت می‌طلبد. من نزدیک ده سال تاریخ اندیشه و فلسفه قرون وسطی و گذر از آن به سمت رنسانس و عصر جدید درس دادم. وقتی وارد سیر این اندیشه‌ها می‌شویم، مگر می‌شود تصور کرد که اندیشه‌ای کاملا قطع شده و چیز جدیدی پدید آمده باشد. دوران جدید اصلا در تقابل با دوران قبلی نیست و از نگاه غربی‌ها اندیشه‌های جدید، درست در امتداد اندیشه‌های پیشین بوده است؛ اگرچه ممکن است اکنون که ما به آن شرایط نگاه می‌کنیم، نظرمان این باشد که چندان در امتداد آن اندیشه‌ها نبوده است؛ اما به نظر من تصویری که در ایران از تاریخ اندیشه مغرب زمین هست، در موارد زیادی باید تصحیح شود وگرنه اشتباه خواهیم فهمید و با این فهم اشتباه که گمان می‌کنیم درست است، به جنگ اشباح و سایه‌ها خواهیم رفت؛ در حالی که هنوز نتوانستیم درک کافی از تحولات مغرب زمین پیدا کنیم. باز هم دعوت می‌کنم به سمت این که کار کنیم و عمق پیدا کنیم؛ چون به این نیاز داریم. نباید در باره چیزی از جمله این مقولات، خیلی زود به جمع‌بندی برسیم و شتابزده قضاوت کنیم و باب بحث را ببندیم و کنار بگذاریم. اگر به یک برداشتی رسیدیم، مجال بدهیم شاید در آن تجدید نظری صورت بگیرد. بعضی از ما در 20 سالگی به نظر و برداشتی رسیدیم و گمان می‌کنیم که همان اولین و آخرین است و تا آخر نگهبان آن فکر و اندیشه می‌شویم. برای من کار کسانی که این توانایی را دارند و حاضرند حاصل زحمات چندین دهه‌ای خود را در معرض نقدی قرار بدهند که حتی ممکن است شکننده باشد و ماحصل عمرشان را بر باد بدهد، اعجاب‌انگیز است.

دو پرسش دیگر:

توسعه و پیشرفت به لحاظ فضای مفهومی و اندیشه‌ای، چه وضعیتی در ایران به‌رغم تلاش یکی دو قرن اخیر دارد؟ سئوال دوم، همانگونه که فرمودید در سنت یونانی، گذشته به حقیقت نزدیک‌تر دانسته می‌شد و در دوره مدرن، معنای پیشرفت به معنای بهتر شدن در آینده، خلق شد؛ حال آیا در فرهنگ اسلامی، اندیشه فرج و موجود موعود، به معنای روبه آینده بودن وجود ندارد؟

 

دکتر بهشتی:

سئوال کوتاه است، ولی پاسخ آن خیلی مفصل و طولانی است؛ اما اجمالا عرض می‌کنم که انسان دوران جدید، تعین خود را از ناحیه آینده می‌پذیرد؛ در حالی که انسان ماقبل از گذشته تعین می‌پذیرفت؛ حتی آینده هم چه بسا گذشته تحقق نیافته‌ای باشد که باید تحقق می‌پذیرفت و در واقع آینده‌ او در گذشته است. این حرف‌هایی که من زدم، خیلی، خیلی کلی بود و این سئوالی که مطرح شد، سئوال بسیار مهمی است و باز این سئوال مطرح است که آیا تنها نوع نگرش ممکن در اندیشه دینی همین طرز نگرش است یا نه؟ چه بسا ما نیاز داریم که یک بار دیگر مجال بدهیم تا بحث آینده، یک مساله شود. من گمان می‌کنم ما فعلا آینده را بیشتر همان گذشته تحقق‌نیفتاده‌ می‌دانیم که در انتها باید دوباره بشناسیم و از همان ناحیه نیز تعین می‌پذیریم. در انسان مدرن، دو چیز به چشم می‌آید، یکی همان ارتباط میان فردانیت و کلیت جامعه بود که اینجا کنسرواتیو است و بعدا باید ساخته شود، درحالی که در نگرش قبل، ما تنها ممثل این کل هستیم. نکته دوم این است که عرض کردم که آیا این گذشته نیست که در ساحت علم الهی یا بستر تاریخ انسانی، به عنوان آینده قابل انتظار، پیش روی ما قرار می‌گیرد و به زندگی ما تعین می‌بخشد و آیا این دو تا یکی است یا یکی نیست؟ یعنی این دو موجود که یکی از آینده و یکی از گذشته خود تعین می‌پذیرد، دو نوع مواجه با جهان خواهند داشت یا از این جهت فرقی با هم ندارند؟

پرسش شفاهی یکی از حضار:

همین که در میان ابناء بشر در همه اعصار و امصار، وفاقی در باره توسعه و پیشرفت و عدالت وجود ندارد، آیا گمان نمی‌کنید که همه انسان‌ها در کینونت و ذاتیت و عمق ذات خود antinomic (آنتی نومیک) هستند؛ یعنی وقتی در اذهان و افکار انسان‌های مختلف همه عصرها و مناطق، تعمق و تامل می‌کنیم، می‌بینیم که ذهن هرکسی به سمتی می‌رود و در نهایت به مسائل جدلی الطرفین یا همان آنتی نومیک می‌رسیم و به هیچ نتیجه‌ای دست پیدا نمی‌کنیم؛ آیا شما این‌طور فکر نمی‌کنید؟

دکتر بهشتی:

مشکل من با همان ذات و کینونت است؛ کدام نگاه من و شماست که نگاه ذات‌یابی است که گمان می‌کنیم به حقیقت چیزها، کماهی هی، می‌توانیم برسیم؟ از کجا آورده‌ای که ذات آن، این است و ذات این، آن؟ ذات زن چنین است و ذات مرد چنان است وحتی گاهی بر این حرف‌ها، مسائل حقوقی بار می‌کنیم. این ذات را از کجا آورده‌ایم؟ چه کسی می‌تواند مدعی شناخت ذوات اشیاء کما هی هی باشد؟ خداوند عَلّی اَعلاء چنین ادعایی بکند، به جاست و حق دارد؛ اما من و شما چگونه می‌توانیم از دریچه ذات و کینونت، وارد بشویم و در این زمینه قضاوت بکنیم؟! برای من مقدور نیست.